رمان ماهرخ پارت 75

4.5
(8)

 

 

 

 

نصرت داخل ماشین نشست و شماره شهریار را گرفت.

 

شهریار انگار که گوش به زنگ باشد، سریع جواب داد: چی شد…؟!

 

نصرت نگاه دیگری به مجتمع انداخت…

-آقا انگار خانوم و دوستشون رفتن پیش یه روانشناس…!!!

 

شهریار وا رفت.

– روانشناس…؟! برای چی…؟!

 

نصرت متوجه جاخوردگیش شد.

-اقا نمی دونم…!

 

-خیلی خب نصرت فقط لوکیشن برام بفرست…

 

-چشم اقا…!!!

 

شهریار تماس را قطع کرد و گوشی را با تمام خشمش روی مبل پرتاب کرد.

دست به کمر دو قدمی راه رفت و اما بعد با حرص لگد محکمی به پایه مبل کوبید و نعره زد…

-خدا لعنتتون کنه… خدا لعنتتون کنه…!!!

 

 

بهزاد سریع از جایش بلند شد.

– چیه مرد مومن آروم باش…! اسمون که به زمین نیومده…!!!

 

شهریار با غیظ برگشت.

– ببین اونقدر حالش بد بوده که رفته پیش روانشناس و منی که دم از شوهر بودن و دوست داشتن میزدم نتونستم آرومش کنم…!!!

 

 

بهزاد نگاه صورت کبود و چشمان سرخش کرد.

غیرت مردانه شهریار بدجور به درد آمده بود.

همیشه دوست داشتن کافی نیست…!

 

 

-اروم باش شهریار…! آروم باش مرد… بخدا که الان سکته می کنی…!!!

 

 

بهزاد لیوان آبی ریخت و به خوردش داد.

مرد به سختی جرعه ای خورد و به محض پیامی که روی گوشی اش آمد، ان را چنگ زد.

 

– بهزاد باید بریم… نصرت لوکیشن فرستاده…!!!

 

 

 

 

 

-رامبد عزیزی…!!!

 

بهزاد با اخم گفت: این چرا فامیلیش مثل ترانه اس…؟!

 

شهریار نگاه کوتاهی بهش انداخت: حالا تو هم وقت گیر آوردی…!!

 

 

بهزاد اخم کرد و حرفی نزد.

هر دو مرد وارد دفتر شدند و با دیدن منشی، یک راست به سمتش رفتند…

 

 

شهریار خیلی سریع گفت: می تونیم بریم داخل…؟!

 

منشی با تعجب نگاه دو مرد کرد.

-وقت قبلی داشتین…؟!

 

-نه خانوم اما باید حتما دکتر و ببینم…!!!

 

-نمی تونین جناب… هنوز چندتا بیمار تو نوبت هستن… در ثانی وقتای امروزمون هم کاملا پره…!!!

 

 

شهریار انقدر درونش پر بود از تشویش و نگرانی که به هیچی جز خودش توجهی نداشت…

-خانوم دو برابر حق الزحمه رو میدم ولی من باید برم داخل…!

 

 

بهزاد سعی کرد شهریار را ارام کند.

– آروم باش شهریار…!

 

 

شهریار صدایش را بالا برد: نمی تونم… نمی تونم بفهم… دارم روانی میشم که مشکل زنم چی بوده که اومده تو این خراب شده…

 

 

منشی با تذکری گفت: آقا لطفا سکوت رو رعایت کنید… مریض داریم اینجا…!!!

 

بهزاد خواست حرف بزند که صدای مردانه ای گفت: اینجا چه خبره…؟!

 

منشی گفت: ببخشید جناب دکتر… انگار این اقا وقت مشاوره خواستن ک….

 

شهریار به میان حرفش امد و سمت مردی رفت که منشی دکتر خطابش کرده بود.

 

-زن من اینجا چیکار داشت جناب…؟!

 

دکتر ابرویی بالا انداخت…

-زنتون…؟!

 

-ماهرخ شهسواری…!!!

 

 

 

 

 

-شما حاج شهریار شهسواری هستین…؟!

 

شهریار اخم کرد.

-انگاری زیاد از من شنیدین…؟!

 

 

رامبد کنار رفت.

-بفرمایید جناب شهسواری زودتر از این ها منتظرتون بودم.

 

شهریار و بهزاد داخل رفتند.

رامبد پشت میزش نشست و هر دو مرد را زیر نظر گرفت.

 

– خب چه کاری ازم برمیاد اقایون…؟!

 

 

شهریار خودش را جلو کشید.

-شما باید بگی زنم اینجا چی می خواست اقای رامبد عزیزی…؟!

 

 

رامبد مودبانه خندید: خانومتون مثل هر مراجعه کننده ای حرف هاش مثل یه راز پیش من میمونه جناب… شما اگر واقعا می خواید بدونین مشکل همسرتون چیه باید بنشینید و باهم حرف بزنید…!!!

 

 

شهریار اخم کرد.

– لازم نیست شما به من یاداوری کنی من چطور با زنم حرف بزنم… در ضمن همسرم به من نگفته که پیش شما میاد…!

 

 

رامبد خیره نگاهش کرد: ماهرخ بیمار جدیدی نیست… اون چندساله که بیمار منه…!

 

-چی…؟!

 

-خبر نداشتین…؟!

 

مرد کلافه بود.

ماهرخ چندساله زیر نظر این مرد بوده و او نمی دانست… مگر می شود…؟!

 

-پس اون حملات پانیک…؟!

 

رامبد چشم روی هم گذاشت…

-چقدر از بیماری و گذشتش می دونید…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20210725 110243

دانلود رمان دلشوره 1.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
IMG 20230129 004339 7932

دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو 4 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
~_~
~_~
10 ماه قبل

آخی.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x