رمان ماهرخ پارت 83

4.4
(7)

 

 

 

 

نگاه جز به جز صورت دخترک کرد و با بسته بودن عسلی هایش قلبش مچاله شد.

-فقط یه هفته نبودم نامرد…!

 

 

قامت راست کرد و کمی از تخت فاصله گرفت.

– خدا لعنتت کنه مهراد که بود و نبودت همش شره…!!

 

 

یک ساعتی را در اتاق ماند و تنها دلبرکش را نگاه کرد.

باید با دکترش حرف می زد.

از جا بلند و از اتاق بیرون رفت.

طبق آدرسی که بهزاد داده بود وارد اتاق اخر شد و بعد از تقه ای به در، ان را باز کرد.

 

 

دکتر مرد میانسالی بود که شاید چند سالی از خود شهریار بزرگتر بود اما به خوش تیپی او نبود…

-سلام آقای دکتر…

 

 

دکتر با تبسمی اشاره به صندلی کرد…

– بفرمایید جناب شهسواری، خیلی وقت بود که منتظرتون بودم.

 

 

شهریار با نگرانی نگاه دکتر کرد…

-ببخشید معطل شدین جناب…! حال خانومم چطوره…؟! چرا بهوش نمیاد…؟!

 

 

دکتر دست هایش را در هم گره زد…

-ببخشید قبل از اینکه جواب سوالاتتون و بدم، یه سوال داشتم…!

 

-بفرمایید دکتر…؟!

 

دکتر متفکر گفت: خانومتون قبلا هم دچار حمله شده…؟!

 

غبار غم روی چهره شهریار نشست.

-چند بار شده اما هرباری با خوردن قرصش سریع به حالت عادی برمی گشت…!

 

 

دکتر سری تکان داد…

-خیلی خب فهمیدم…انگار این مدت داروهاشون رو درست و حسابی نخورده و از چیزی به شدت ترسیده که دچار این حالت شده…!

 

 

شهریار کلافه چشم بست و دستش مشت شد…

از چیزی که می ترسید، داشت به سرش می آمد…

مهراد داشت غلط اصافه می کرد…!

 

 

 

 

 

حرف های دکتر فکرش را مشغول کرده بود.

وضعیت جسمی و روحی ماهرخ خراب بود.

ماهرخ در اصل دنبال انتقام بود…!

 

 

باورش نمی شد…

باید با رامبد عزیزی صحبت می کرد.

ماهرخ حرف هایش را تمام و کمال به او می زد.

 

 

وقتی داشت به آخرین حرف های دکتر گوش می داد، بهزاد آمد و خبر بهوش آمدن ماهرخ را داد و سپس به همراه دکتر بالای سرش رفتند.

 

***

 

ماهرخ تا جایی که امکان داشت از شهریار کناره گیری می کرد.

اخم های شهریار درهم بود و صبوری خرج میداد تا حال ماهرخ خوب شود.

 

 

ترانه زیر چشمی نگاه شهریار کرد.

چقدر این مرد می توانست صبور باشد…!

 

بهزاد سر نزدیک ترانه برد…

-برو پیش این ور پریده که می خوایم بریم…!

 

 

ترانه با تعجب نگاهش کرد: ولی ماهرخ که تازه بهوش اومده، کجا بریم بهزاد..؟!

 

 

بهزاد نیشخندی زد: نمی بینی دختره هنوز بهوش نیومده، چه قیافه ای گرفته…؟ بریم که یکم شهریار ادبش کنه و منم یه فیضی از تو ببرم دختر… هلاکتم…!

 

 

چشمان ترانه برق زد و خنده پر عشوه ای کرد.

با چشمکی از کنار بهزاد گذشت و سمت ماهرخ رفت.

 

-الهی که همیشه سلامت باشی عزیزم…!

 

ماهرخ لبخند بی حالی زد: ممنونم.

 

ترانه بوسه ای روی سرش گذاشت…

-من میرم اما شب میام پیشت…!

 

 

چشمان ماهرخ گرد شد…

-کجا میری…؟!

 

 

 

 

-اقامون کار واجب داره…؟!

 

-مثلا مریضما…!

 

ترانه با اشاره ای به شهریار گفت: شوهرت عین شیر بالا سرته…!

 

ماهرخ اعتراض کرد: ترانه بیشعور نشو…!

 

ترانه با لبخند دیگری سمت بهزاد رفت و سپس هر دو با خداحافظی رفتند.

 

شهریار با دیدن اخم های درهم ماهرخ لبخند زد.

با انگشت شست پیشانی اش را خاراند.

 

-ناراحتی از اینکه اینجام…؟!

 

ماهرخ نگاهش را به زمین دوخت.

-نباید می اومدی… مگه نباید سر مسابقت باشی…؟!

 

 

شهریار جلو رفت.

دلتنگ این دختر بود.

روی تختش نشست..

نگاهش مهربان بود.

-مسابقه رو خیلی وقت پیش دادیم و دو روز پیش هم اسامی برنده ها اعلام شد…!

 

 

ماهرخ چشمی چرخاند.

– حتما هم برنده شدی…؟!

 

– مگه میشه شهسواری ها برنده نباشن…؟!

 

– اره من…! یه شهسواری اجباری که از این اسم و فامیل بیزارم شهریار…!!!

 

 

شهریار دست بالا برد و روی صورتش گذاشت.

-از چی دلت پره ماهی که اینجوری پیچیدی به خودت و داغون شدی…؟!

 

 

ماهرخ صورتش را عقب کشید که این بار مرد با دو دستش صورتش را گرفت.

کم کم داشت عصبانی می شد و به سختی خودش را کنترل می کرد.

 

-حرف بزن و سعی نکن من و دنده لج بندازی که…

 

ماهرخ با حرص بهش خیره شد.

-که چی…؟!

 

مرد جدی لب زد: که نزارم قدم از قدم برداری…!

 

-داری تهدید می کنی…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.8 (12)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
رمان خواهر شوهر

رمان خواهر شوهر 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
IMG 20230127 015557 9102 scaled

دانلود رمان نقطه کور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
10 ماه قبل

میشه از بهزاد و ترانه بزاری🥺🤍خیلی دوستشون دارم 🎈❤️

Mahsa
Mahsa
10 ماه قبل

داره مسخره میشه دیگه
کل پارتا شد لجبازی ماهرخ و کوتاه نیومدنش
هی م شهریار کوتاه میاد بعدش عصبانی میشه و دعواشون میشه
بهتر نیست یکم تغییر ایجاد کنی؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

سلام ادمین جان چرا این روزها رمان دونی اینقدر خلوته این همه رمان داشتین چرا هیچ کدوم پارت گذاری نمیشه شاه خشت،سال بد، نگار،ملورین قایم موشک ،مانلی ،دلوین و ……

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
10 ماه قبل

هاها مچت رو گرفتم نویسنده
این که چشماش عسلی نیستت
رو جلدش چشماش ابی یخیه
رمانه توه بعد من باید متوجه بشم
چه کاریه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x