رمان ماهرخ پارت 84

3.7
(7)

 

 

 

 

شهریار جز به جز صورتش را از نظر گذراند.

-من فقط حرفم رو زدم که بدونی سر تو شوخی ندارم ماهی…

 

و در میان بهت دخترک جلو رفت و دل تنگ لب روی لب های بی رنگ و خشک ماهرخ گذاشت.

 

با عشق بوسید و رفع دلتنگی کرد…

ماهرخ غافلگیر شد اما بوسه داغ و پر عطش شهریار، وجود سردش را گرم کرد و ناخوداگاه همراهی کرد.

 

دستان بی جانش بالا امد و روی سینه مرد جمع شد و شهریار تنگ تر در اغوشش کشید…

 

**

 

-من و می بری خونه خودم شهریار…

 

شهریار لبخند زد: نه عزیزم قرار نیست تنها باشی… این یک هفته هم چون نبودم سواستفاده کردی…

 

ماهرخ جیغ کشید: من اون عمارت کوفتی نمیام…!

 

-قرار نیست بریم عمارت… میریم ویلا و صفیه هم منتظرمونه…!

 

 

-شهریار حق نداری دخالت کنی… بزار این یه ماه محرمیتم به خوبی و خوشی بگذره و هر کدوم بریم دنبال زندگیمون…!

 

 

-هنوز اونقدر بی غیرت نشدم که زن مریضم و به امون خدا ول کنم… تو زن منی و جای زنم تو خونه شوهرشه…!

 

 

ماهرخ با عصبانیت نگاه کرد.

دستانش مشت شدند.

فکر اینجایش را نکرده بود.

اصلا این روی شهریار را ندیده بود و حالا…

 

-من نمیام…!

 

شهریار خندید: بغلت می کنم و می برمت…!

 

دخترک با عجز نگاهش کرد: تو رو خدا شهریار…؟!

 

-قربون شکل ماهت برم، دلم بدجور برات تنگ شده… اون یه هفته ای که ازم دور بودی همش به یادت بودم و شب هایی که باهم داشتیم مخصوصا اون شب تو هتل…

 

– شهریار…؟!

 

شهریار مهربان نگاهش کرد.

-دست خودم نیست، حسی که بهت دارم رو نمی تونم انکار کنم… تو برام مهمی دختر…!

 

-من دیگه نمی تونم باهات زندگی کنم…!

 

شهریار تیر خلاص را زد: باید بتونی… مهراد هر غلطی کرده، باید منتظر جوابش باشه… من به سادگی از تو و زندگیم نمی گذرم دختر…

 

 

 

 

ماهرخ مات شد.

خیره به نیم رخ جدی شهریار مهراد را زمزمه کرد.

 

شهریار بدجور به غیرتش برخورده بود.

باید از همان اول به جای صیغه محرمیت، عقد دائم می کردند.

 

-من می دونم مهراد اومده سراغت و تهدیدت کرده…!

 

ماهرخ کم کم از بهت خارج شد.

این چیزی نبود که بخواهد شهریار بفهمد اما…

انگار شهریار بیشتر از ان چه که باید از زندگی او خبر دارد…!

 

 

-من سر حرفم هستم میخوام برم خونه خودم…

 

مرد از کله شقی دخترک دوست داشت سر به دیوار بکوبد.

-انگاری نمی فهمی میگم یه ماه دیگه تا صیغمون مونده…؟!

 

-من می فهمم تو نمی فهمی که دیگه نمی خوامت….!

 

شهریار به محض این حرف شوکه سمت ماهرخ برگشت.

دخترک با تمام وجود داد زده بود.

غرور و غیرت شهریار را نشانه کرفته بود.

 

 

شهریار با خشم فرمان را طرف راست چرخاند و ایستاد.

سمت ماهرخی برگشت که سرش پایین بود.

 

 

– یه بار دیگه بگو چی گفتی؟!

 

ماهرخ حرفی نزد.

شهریار بازویش راگرفت و او را سمت خود کشید.

 

دخترک به ناچار سربالا آورد و نگاه مرد کرد.

خشم در چشمان شهریار شعله می کشید.

نگاه چشمان زیبای دخترک کرد، از این چشم به ان چشم…

 

 

-فکر کردی با یه نمی خوامت، میگم بفرما برو…؟! ماهرخ مثل آدم حرف بزن و بگو دردت چیه وگرنه به خدا به جان خودت به جان شهیادم کاری می کنم که از کردت پشیمون بشی…!

 

 

 

 

 

اشک از گوشه چشم ماهرخ راه پیدا کرد و روی گونه اش ریخت.

دل شهریار خون شد اما همچنان جدی بود.

مژه های بلندش خیس بودند و زیبا…

 

-می خوام برم خونه خودم…

 

شهریار کلافه شده بود و ماهرخ نمی خواست حرف بزند.

چشمانش پر از حرف بودند و او خیالی برای گفتن نداشت.

اما او هم قرار نبود کوتاه بیاید.

 

بی خیال حرف زدن ماهرخ شد و ماشین را روشن کرد و سمت خانه خودش رفت.

 

***

 

-قرار نیست حرفی بزنی…؟!

 

شهیاد نگاه ماهرخ کرد که روی مبل نشسته و در حالی که زانوهایش در اغوشش بودند به قالی خیره شده بود.

 

-شهیاد حوصله ندارم…!

 

شهیاد خندید: همینم می تونه شروع خوبی باشه… خب تعریف کن…

 

ماهرخ خنده بی جانی از پیله بودنش کرد…

– برو به بابات بگو اصلا ادم مناسبی رو برای حرف کشیدن انتخاب نکرده…!

 

 

شهیاد شانه ای بالا انداخت.

– می خوای میگم ترانه خانوم بیاد، از سیر تا پیاز همه چیز رو برای بابام تعریف می کنه…!

 

 

ابروی ماهرخ بالا رفت.

– نه بابا راه افتادی…!

 

-من از دو سالکی راه افتادم عزیزم…!

 

ماهرخ اخم کرد…

-هر هر خندیدم بچه پررو…! پاشو برو مزاحم ارامشم شدی…!

 

شهیاد یک دفعه جدی شد.

بلند شد و کنار ماهرخ نشست که نگاه متعحبش به او بود.

چشمانش غم داشت.

 

-ماهرخ چرا اینجوری شدی…؟!

 

ماهرخ با تعجب نامش را صدا زد…

اما شهیاد انگار ترس داشت.

 

-ماهرخ بابام دوست داره، چرا ساز رفتن می زنی…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Eli
Eli
10 ماه قبل

بابا کی قرار ماهرخ هم با آرامش زندگی کنه 😡😡مهراد بی ناموس عجب کنه ایی به دخترش نظر داره

Tina&Nika
Tina&Nika
10 ماه قبل

اوفف ماهرخ رو اعصاب

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x