رمان ماهرخ پارت 86

4.2
(6)

 

 

 

 

 

 

-ماهرخ همونطور که داره از شما دوری می کنه،  به همون نسبت هم بهتون علاقه داره…!

 

 

شهریار با نگرانی نگاه رامبد کرد…

-چی باعث این رفتارش میشه…؟!

 

رامبد عمیق و پر نفوذ نگاه شهریار کرد.

-ماهرخ کودکی و نوجوونی نرمالی نداشته جناب شهسواری… ماهرخ یک ادم به شدت آسیب دیده ایه که با سختی داره سعی می کنه تا ظاهرش رو خوب نشون بده…!

 

 

خدا لعنت کند مهراد را…

قلبش درد گرفت.

نگران ماهرخ بود.

-حملاتش بیشتر شده تا جایی که منجر به بیهوشیش میشه…!

 

 

رامبد هم نگران بود.

-ببینید جناب شهسواری ماهرخ به خاطر گذشته و اتفاقاتی که براش عذاب اور بودن، روی جسم و روحش تاثیر گذاشته… متاسفانه این حملات اگر کنترل نشن بیشتر میشه و در نتیجه مجبوریم که دوباره بستریش کنیم…

 

 

ته دل شهریار خالی شد.

بستری شدن ماهرخ ان هم در بیمارستان روانی…؟!

هیچ وقت همچین اجازه ای نمی داد…

 

 

رامبد نفسی گرفت.

-شما باید جلوی مهراد رو بگیرین… به خواست ماهرخ سکوت کردم اما با دیدن حال و روزش نمی تونم بیشتر از این سکوت کنم…

 

 

مرد نگران شد.

-چی شده…؟!

 

-مهراد رفته سر وقت ماهرخ و تهدیدش کرده که اگه از شما جدا نشه،  شما رو ورشکست می کنه…

 

 

شهریار پوزخند زد:  مهراد من و ورشکست کنه…؟! مسخره اس…! چرا باید ماهرخ همچین چیزی رو باور کنه…؟!

 

 

 

 

 

به شهریار حق میداد از ندانسته های زندگی ماهرخ…

 

-همونطور که اشاره کردم ماهرخ زندگی عادی مثل من و شما نداشته… همین که توی این سالها تونسته تنها زندگی کنه و شغلی برای خودش داشته باشه نشون از قوی بودنشه… اون دختر با وجود ترسی که همیشه همراهشه، اما در مقابل هم ریسک پذیری بالایی داره…!

 

 

 

شهریار حالش بد بود.

گوشه ای از قلبش ترک خورد.

-میشه بیشتر توضیح بدین…!

 

 

رامبد تبسمی کرد.

-البته.. ما اینجاییم تا مشکل ماهرخ رو حل کنیم…! این دختر ده ساله که پیش من میاد… اون به عشق و حمایت یه مرد احتیاج داره تا خاطرات کثیفی که مهراد براش رقم زده رو کمرنگ کنه…!

 

-چیکار باید انجام بدم…؟!

 

-در کنارش باشین، مثل تموم این چند ماهی که بودین و ماهرخ حالش بهتر بود. اون دختر هیچ مردی رو نمی تونست در کنار خودش تحمل کنه ولی شما این طلسم رو شکستین…!

 

 

شهریار در سکوت فقط نگاهش کرد و گوشش به حرف های رامبد بود.

 

رامبد ادامه داد: نمی تونم تموم این ده سال رو توی زمان کم براتون بگم ولی من و ترانه و کاوه حتی خود ماهرخ تلاش کردیم تا آرامش نسبی رو به ماهرخ برگردونیم ولی الان محرک قوی تری چون شما هستین که می تونین دنیای رنگی رو به ماهرخ هدیه بدین…!

 

-اما ماهرخ اصرار داره به جدا شدن…!

 

رامبد تکیه ای به صندلی اش داد و خیلی جدی و قاطعانه گفت: ما آدم ها حرف زیاد می زنیم ولی مهم اینه که ته دل چی می خوایم… وجود ماهرخ با عشق و بودن حضورتون گرم شده جناب شهسواری… اون دختر فقط دنبال یه زندگی آروم و پر آرامشه، بهش نشون بدین و بفهمونین که قرار نیست رهاش کنین… یه تضمین بهش بدین…

 

-مثلا…؟!

 

-با عقد دائم تا حدودی می تونین خیالش رو راحت کنین… پشت و حامیش باشین…!

 

 

 

 

سرش را در دست گرفته بود و به حرف های رامبد فکر می کرد.

هرچه بیشتر فکر می کرد، بیشتر می فهمید که از ماهرخ هیچ نمی داند.

 

 

تلفنش زنگ خورد و رشته افکارش از هم پاره شد.

با دیدن شماره چشم روی هم گذاشت و اعصابش خورد شد.

صنم دست بردار نبود.

هرچه بیشتر دورش می کرد، زن سمج تر می شد.

گوشی را سایلنت کرد و ترجیح داد به ماهرخ فکر کند.

 

 

یاد اوری دیروز و دعوای ماهرخ با ان زن و بعد ان بوسه تمام وجودش را گرم کرد.

حسادت ماهرخ زیبا بود، اصلا انچه که مربوط به او بود برایش جلوه دیگری داشت…

 

 

ان زن را نمی شناحت اما بخاطر آرام شدن ماهرخ هم که شده بود، گفته بود که ان زن را بیرون کرده ولی به منشی اخطار داده و او هم ضمن عذر خواهی، گفته قرار نیست دیگر همچین چیزی تکرار شود.

 

اما حال همه می دانستند حاج شهریار ازدواج کرده و زن دارد…

ان هم زنی به زیبایی ماهرخ با شکلی متفاوت از حاج شهریار شهسواری…!

 

***

 

-وای شهریار برای منه…!

 

شهریار خندید و با احساس نگاهش کرد.

-فکر نمی کنم برای صفیه گرفته باشم…!

 

ماهرخ اخم مصنوعی کرد.

– حتی از شوخیش هم خوشم نمیاد.

 

 

ماهرخ کادو را باز کرد و با دیدن دستبند ظریف با طراحی خاص و زیبا که سنگ های سبز کوچکی رویش قرار گرفته بود، لبخند زد…

 

– شهریار این فوق العاده اس…! خیلی خوشگله…!

 

لبخند شهریار عمیق تر شد.

– مخصوص تو طراحی شده دلبر…

 

چشمان عسلی دخترک خیره مرد شد که با شیفتگی نگاهش می کرد.

ماهرخ احساساتی شد وجشمانش پر…

 

-شهریار بودنت خیلی قشنگ و پر آرامشه…!

 

 

.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۱۶۶۸۶

دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۷ ۱۱۳۳۳۹۵۳۱

دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی) 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
9 ماه قبل

حالا یسری مسائله دیگه،،
حاج عزیزالله خان شهسواری* بزرگ خاندان شهسواری
هم منو یادپدربزرگ ترسناک افراا داستان:رمان زنجیروزر انداخت😐 [ خییلی دقیق یادم نیست فکرکنم اسمش عطاالله خان بود بزرگ خانداان تاشچیاان••••]
نمیدونم یعنی تصادفی بوده🤔 یا یکی از اینها مشابه بودن از رمانهای دیگر••

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
9 ماه قبل

درود*
من از سره کنجکاوی برگشتم اوایل این داستان•••• رو هم خوندم قسمت،پارتهای۱تا۱۷ اصن متشنج شدم🙁😲😬🤒🤕😟😞😓😔💔😫😩😖😢😳😵😨😱😠😡 نمیگم کل پارتها اما بیشتر بین۷۰،۸۰% تیکه ها کُرک پرم میریخت برگام خشک میشد، گاهی روح از تنم خارج میشد😱👻☹💀 اعصابی از من خورد شد که نگوو ( من اگرخدایی نکرده•• به جای این دختره بدبخت ماهرخ••••••• بودم بیشتر خودمو به درودیوار میزدم که با این خانواده روانپریش•••• وصلت نکنم❌✖) حتی شده تهدیدیشوون کنم که میرم اداره پلیس برای شکایت و•••••••

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x