رمان نبض سرنوشت پارت۲۴

4.5
(2)

با صدای علی از خاطراتم کشیده شدم بیرون .

سریع نشستم که گفت : ببخشید نمیخواستم مزاحمت بشم

شالم رو درست کردم و گفتم : نه مزاحم چیه خوب کاری کردی ، اگه نمیومدی دنبالم معلوم نبود تا کی تو خاطرات پرسه میزدم.

با فاصله کنارم نشست و گفت : خسته نمیشی از مرور خاطرات؟

_مگه تو میشی ؟ من که میدونم چقدر دلت واس لیلی و لیلا تنگ شده .

زیر لب زمزمه کردم:
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه….

_ اشتباه میکنی دیگه دست از زخمی کردن برداشته . داره میبره بدجورم میبره. تو هم دلتنگ پدر و مادرتی نه ؟

دلم میخواست بگم اونا یه طرف دلتنگی ماهان یه طرف . اما ترجیح دادم به تکون دادن سرم اکتفا کنم .

_ عسل
_ بله
_ میشه لطفا زنگ بزنی لیلا . مامان خیلی دلتنگشه شاید حرف تورو گوش داد، اومد . اگه قبول کرد مثل قدیم میریم کنار آبشار .

بلند شدم و گفتم : به نظرت قبول میکنه حرف منی رو که الان براش مثل یه غریبه ام ؟

اونم بلند شد و گفت : تلاشت رو بکن شاید اومد .
_چشم راستی علی بابت نجاتم از آبشار مرسی.

خنده ای کرد و گفت : هنوز یادته؟ اون موقع کلی هم بهم حرف زدی که چرا نزاشتی بازی کنم .

خندیدم و گفتم : تو به بزرگی خودت ببخش
نگام کرد و گفت : آره ولی الان بزرگ شدی ، تغییر کردی ، خانمی شدی واس خودت .

لبخندی زدم و زیر لب ممنونی گفتم .

راه افتادیم از جاده کوهی اومدیم پایین . تو راه علی از خاطرات سربازیش میگفت.

برام جالب بود که داره برای من تعریف میکنه ، واسه همین مشتاق گوش میدادم. تا شایدم کمی از فکر ماهان بیرون بیام .

خندیدم و گفتم : پس زیادم سربازی بهت سخت نگذشته اینجوری که تو داری میگی.

_ نه بابا الان که تعریف میکنی خنده دار به نظر میاد اون موقع سکته رو رد میکردی.

بازم خندیدم و گفتم : من که سربازی نرفتم اما به جاش کلی خاطرات دانشگاه دارم به لطف دوست شر و شیطونم.

ابرویی بالا انداخت و گفت : نگو تو و دوستت از اونایی بودید که یه دانشگاه ازتون آرامش نداشتن؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم : نکنه تو هم از اون پسرای مثبت دانشگاه بودی ؟ اه حالم بد شد .
سری به تاسف تکون داد و گفت : امان از دست شما دخترا . سرگرمی رو تو چه چیزایی میبینید…

درو خواست باز کنه که گفتم : من یکم دیگه میام میخوام زنگ بزنم لیلا
با شنیدن اسم لیلا چشماش برق زد و گفت : باشه .

گوشیمو در آوردم و سعی کردم از تو مخاطبینم شمارش رو پیدا کنم . فقط امیدوار بودم شمارش رو عوض نکرده باشه .

پیداش کردم و تماس رو زدم .

بوق میخورد اما جواب نمیداد. دوباره زنگ زدم .
بازم جواب نداد . خواستم قطع کنم که بلاخره جواب داد
_ بله بفرمایین

صداش بین کلی شلوغی گم میشد.
نگاهی به ساعتم انداختم .
ساعت 8 شب ! مهمونیه؟؟

_سلام
_سلام فرمایش؟

ابروهام بالا میپره. باری دیگه نگاهی به شماره میدازم تا مطمئن شم شماره رو درست گرفتم .

_ببخشید ، همراه خانم لیلا کریمی؟

_ بله خودمم شما؟

_من عسلم .
_نشناختم مشخصات بیشتر بده تو کدوم مهمونی همو دیدیم؟

سرم رو به تاسف تکون میدم. بدبخت علی و عمو احمد اگه بفهمن دخترشون درگیر چه چیزاییه.

سعی میکنم آروم باشم تا مبادا سرش داد بکشم. میزارمش به پای بچگیش.

با طعنه میگم : عسلم همبازی دوران کودکی . اون موقع ها سر اینکه کی اول بازی رو شروع کنه بحث میکردیم الان سر شناختن دوست بچگی.

مکث میکنه. جا خورده از زنگ زدنم .
_عسل تویی؟

پوزخند صدا داری میزنم و میگم : بی زحمت بیا بیرون یه لحظه از اون خراب شده صدات اصلا نمیاد.

_ گوشی دستت باشه

نمیدونم چرا انقدر ازش عصبی شدم

_ ببینم دستت رفته رو شمارم اشتباهی نه؟

حرصی میگم : میدونستی خیلی پرویی . من که زیاد بهت زنگ میزدم خودت رو یادت رفته؟

بی تفاوت میگه : نه یادمه آخه زنگ نمیزدی احوال پرسی . تو که خوب یادته نه؟

شقیقم رو فشار میدم و میگم : آره یادمه ، تمام خاطرات بچگی هم یادمه ، تمام گذشته ام یادمه .

صدای خندش میاد : از تو بعیده عسل واسه چی تفکر اون مردم دهاتی رو داری .قبلا اینجوری نبودی .

تو دلم گفتم آره ولی دیدم زندگی یعنی چی ، یعنی جنگیدن ، یعنی بدبختی. نه این شادی های زود گذر…

_لیلا میشه ازت یه خواهشی بکنم نه نگی؟
_ چیشده؟

کلماتو پشت سر هم چیدم : میخوام ببینمت اما نه تهران ، آلاشت . لیلا بهتر از هر کسی من میشناسمت ، بزرگ شدیم باهم .

_ اتفاقی افتاده عسل؟

از همه چی هم خبر داشتیم .از آرزو ها ، از رویاهای همدیگه .

_ نه، بی بی حالش خوبه عمو احمد حالش خوبه علی حالش خوبه، همشون خوبن .
این خوب بودنو هم میتونی از چهره هاشون پی ببری .

وقتی که به عکساتون خیره میشن وقتی که خاطراتون رو مرور میکنن.
وقتی دلتنگ بچه هاشونن. لیلی مرد ، تو که هستی ، پس شده همین یه بار بیا .میخوام مثل قدیم بریم کنار آبشار .

سکوتش طولانی میشه. خیلی طول میکشه که به خودش بیاد و حرف بزنه : اما هیچی مثل قبل نیست عسل . اون خانواده دیگه کامل نیست .
من اون لیلا نیستم عوض شدم حوصله ندارم بیام ،
همون علی که میگی از سر تاپام ایراد بگیره .
همون بی بی بگه آبرو برامون نزاشتی همون…

وسط حرف زدنش میپرم و میگم : فردا صبح راه بی افت که تا ظهر اینجا باشی . اونا با من ، مطمئن باش انقدر دلتنگ هستن که سرتاپاتو نگاه نکنن.

خنده ای میکنم و ادامه میدم : یه خورده اون تیپ تهرانیت رو تغییر بده تو که بهتر از من میشناسیشون. بعدا تهران یه قرار میزاریم من تیپ میزنم تو هم بزن .

_ اما…
_ اما نداره فردا منتظرتیم. میخوام کل جاده کوهی رو بدوییم پس کفش خوب بپوش دختر ، شبت به خیر .

نمیزارم حرف بزنه و قطع میکنم . مطمئنم میاد….

سبد و میدم دست علی و میگم : میدونستی خیلی غر میزنی ؟

علی چپ چپ نگام میکنه و میگه : مگه دروغ میگم؟
_ آره دروغ میگی ببین ایندفعه هم که خودش داره میاد فراریش میدی یا نه ؟

سبد و میزاره تو ماشینش و میگه : باشه من ساکت میمونم ولی نه به خاطر اون به خاطر بابا و بی بی.

لبخندی میزنم و میگم : آفرین پسر خوب حالا برو بقیه وسائلم بیار خودت کمرم شکست .
میخنده و میگه : تنبل شدیا .

پوزخندی میزنم . تنبل نشدم فقط حالم خوب نیست . روانم داغونه . انقدر خرابم که حتی نمیتونم گریه کنم . دیگه نمیتونم فریاد بزنم دردامو. دیگه نای جنگیدن ندارم..
من مرده ام …
به نسیم خاطره ای ،
گاهی تکانی میخورم …
همین!

این روزا تلخ می گذره ، انقدر که دستم می لرزه از توصیفش
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است
با تیغِ کُند…..

با صدای ترمز ماشینی به خودم میام. اومد . مطمئن بودم که میاد.
آروم پیاده میشه و در ماشینش رو میبنده.

حق با اونه. عوض شده . طرز لباس پوشیدنش، طرز آرایش کردنش . من اون موقع ها چادر نمیپوشیدم اما بی بی لیلی و لیلا رو مجبور میکرد به پوشیدنش.
اجبار اصلا چیز خوبی نیست .همین عقاید باعث شد لیلا ببره و همه اعتقادادش رو زیر پا بزاره.
میبینم معذبه از نگاه علی . دستش رو به طرف شال افتاده دور گردنش میبره و درستش میکنه.
فقط لیلا نیست خیلی از دخترا آرزوی همین چیزا رو دارن .

عاشق سوار شدن ماشین گرون قیمت
عاشق آزادی
عاشق مهمونی های شبانه و قاتی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (7)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
IMG 20230130 113231 220

دانلود رمان کلنجار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
IMG 20230123 235641 000

دانلود رمان روزگار جوانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazanin
Nazanin
4 سال قبل

واااای وااای وااای
پارت قبل کوتاه اینم کوتاه
هیجانم ک اصننن نداررهه
خدااااااااااااا

الییی از تو بعیدهههه

(:
(:
پاسخ به  Nazanin
4 سال قبل

خخ نازی بیشترش کردم که . هیجانم از این فاصله من بلد نیستم😂 اون تهران این آلاشت مازندران .

Atoosa_80
Atoosa_80
4 سال قبل

من عاشق عکس پارتم😍😍😍

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
4 سال قبل

اه آتوسا فقط عکس😂😂 منم خیلی دوسش دارم دست اونی که گذاشته درد نکنه

fatemeh
fatemeh
پاسخ به  (:
4 سال قبل

کی گذاشته مگه

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  (:
4 سال قبل

عاشق تو هم هستم❤️❤️❤️
واقعا دستش درد نکنه

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  (:
4 سال قبل

عاشق رمانتم همینطور❤️❤️❤️

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
4 سال قبل

قربونت برم من عزیزی😘😘😘😍😍

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  (:
4 سال قبل

خدانکنه عشقم😘😘😘

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x