5 دیدگاه

رمان نبض سرنوشت پارت۲۶

5
(2)

_سلام عزیزم کجایی ؟

بی حوصله گفتم : خونه ، چطور ؟
_ هیچ همین جوری. امشب میای دیگه؟
_ آره میام. ساعت 8 آماده باش خودم میام دنبالت

با ذوق گفت : چه خوب . پس ببین بهم بگو چی میخوای بپوشی تا ست کنیم

_باش . کاری نداری فعلا میخوام بگیرم بخوابم .
_ قربونت عزیزم میبینمت

گوشی رو پرت میکنم و رو تخت دراز میکشم. کلافه ام . عصبی ام . از رابطه با دیگران متنفر شدم . دیونه شدم .

این روزها

با تو

به وسعت تمام نداشته هایم،

حرف دارم…

اما مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف،

دلم تنگ است،

فقط برای حرف زدن با تو…

دیگر نمیدانم چه کنم، یا چه بگویم…

از تو کشو قرصی میارم . شب و روزم شده خوردن این قرص های خواب آور .

گاهی گذشتن از یکی خیلی سخته ، یه چیزی مثل جون کندن … مثل مردن ……

پیمان رو شونم میزنه و میگه : چته تو چند وقته سرحال نیستی؟
_ چیزیم نیست خوبم . چه خبر از بچه ها ؟ نیستن بیشترا.

لیوان مشروبش رو بر میداره و میگه : آره دیگه اون اکیپ قدیم نیست همه سرشون شلوغه حالا میخوام هفته دیگه همه رو دور هم جمع کنم . میایی دیگه؟

سری به تائيد تکون میدم و لیوانم رو سر میکشم.

پیمان اشاره ای به روبرو میکنه و میگه : من برم پیش بچه ها الان میام.
بعدم بلند میشه میره.

شقیقم رو فشار میدم . دردش طاقت فرسا شده واسم. دلیلشم میدونم اما ایندفعه دونستن دلیلش هیچ کمکی بهم نمیکنه ، حتی بدترش هم میکنه.

میخوام بهش فکر نکنم ولی نمیشه ،
سخت نیست ، غیر ممکنه.

شبیه همه ی کارهای غیر ارادی ست
به او فکر کردن؛
مثل نفس کشیدن، مثل تپیدن دل
اگر جلویش را بگیرم
مُرده ام!

_ ماهان .
سرم رو بلند میکنم و به ساناز نگاه میکنم.

از عسل خوشگل تره ، دلنشین تره ، پس چرا اون فراموش میشه و عسل نه؟
با لبخند میاد طرفم و میگه : بریم یه دور برقصیم؟

سرم رو به معنای نه تکون میدم و میگم : حال ندارم .
با عشوه میشینه کنارم و با شیطنت میگه : میخوای سر حالت بیارم؟

چشمامو میبندم میگم : امشب بیخیال شو ساناز من اصلا اعصاب ندارم .
خودشو جلو میکشه. نفسش که بهم میخوره عقب میکشم و بلند میشم.

نفس عمیقی میکشم تا گردنش رو نشکنم.
_ ساناز گفتم امشب به من نزدیک نشو . پاشو برو اون ور .

با لجبازی جلوم وایساد و گفت : چرا بهم فرصت نمیدی ؟
کنارش میزنم و میرم سمت در . _ چون من حتی به خودمم فرصت ندادم که به تو بدم .

در ماشین و باز میکنم و میشینم توش . سرم رو فرمون میزارم و چشمامو رو هم میزارم.

سرد که باشی..

دلسرد میشوی از ادمها..

حتی از خودت…

سرد که باشی..

کلافه میشوی…

از تمام این درد های سرد…

ماشین رو روشن میکنم و به سمت خونه امیر میرم . تنها کسی که در این شرایط میتونم باهاش حرف بزنم و سبک بشم ، البته امیدوارم….

قرص و لیوان آب رو جلوم میزاره و میگه : بخور یکم بخواب ، آخه این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟

میخندم و میگم : چمه ؟ یه جوری حرف میزنی انگار تاحالا اینجوری ندیدیم.
میشینه کنارم و میگه : نه ندیدم حتی اون موقع هم اینجوری نشده بودی .

لیوان و قرص رو برمیدارم و میگم : چون واسم یکم امید مونده بود اما الان هیچی نمونده.
_ بهت گفتم ماهان همون اول گفتم این بازی نبود که توش برنده شی مگه گوش کردی .
_ آره همیشه بازنده شدم چه قبلا چه الان چه در آینده .امیر قصه من و اون از همون اول مشکل داشت .

زمزمه میکنم : آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
همان جایی که گفتند : یکی بود … یکی نبود … همان جایی که من ماندم و اون نماند…. من دیدم و او ندید.. من خواستم و او نخواست…من التماس کردم و او نشنید….من هستم و او رفته !.. من خسته ام و او … . . چه جمله ی غریبیست “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمر با یادش زندگی میکنم. ..

امیر لبخندی زد و گفت : مجبور نیستی. بلاخره خودت میفهمی یه اشتباه بوده . بلاخره به خودت میایی میبینی یادت رفته تموم اون خاطرات

میخندم از ته قلب : آره بلاخره میفهمم اشتباه بوده ، بلاخره میفهمم ، فقط امیر مشکل من اینه که یه سوال هیچوقت برام حل نمیشه. به نظرت بلاخره میفهمم که چرا دلتنگش میشم …؟

سکوت میکنه و هیچی نمیگه.
پوزخندی میزنم و میگم : دیدی بلاخره های تورو میفهمم اما مال خودم رو هرگز .

بلند میشه میگه : پاشو تو که قطعا نمیتونی بخوابی. بریم یه دور بزنیم حال و هوات شاید عوض شد . میخوای بگم شادابم بیاد؟ قول میدم بهتر شی پاشو ببینم.

بی حال میگم : بیخیال رفیق بیا بشین خودتم خوب میدونی حالم بهتر نمیشه .

_ میشه ، اون با من ، پاشو .
_ امیر میری برام دوباره قرص بیاری ؟ با یدونش کارم راه نمی افته.

کلافه میگه : معده خالی که نمیشه این همه قرص . پیتزا میخوری ؟
_ نمیدونم

_ یعنی چی نمیدونی؟ اوف ماهان بگیر بخواب تا من برم زنگ بزنم دو تا پیتزا سفارش بدم ، به تو باشه فقط قرص میخوری…

_آقای معینی آقای پرتوی زنگ زدن واسه قرارداد چی بهشون بگم .
_ بگو فردا بیاد راجبش حرف میزنیم . این پرونده ها رو هم بده آقای فرهادی نگاش کنه
_چشم

از اتاق که بیرون رفت رفتم کنار پنجره و به بیرون خیره شدم . گوشیمو در آوردم و شماره مریم رو گرفتم .

_سلام داداش
_ سلام خوبی ؟
_بد نیستم . شرکتی؟

_ آره چطور ؟
_ باید باهات صحبت کنم .راجب عسله .
دستی لای موهام کردم . یعنی خودمم نخوام بهش فکر کنم بقیه یادآورش میشن

_مریم واقعا نه حوصلشو دارم نه وقتش. الانم زنگ زدم گفتم دیر میام کارام تو شرکت زیاده همین .

_ ماهان میگم مهمه اه . من یه ساعت دیگه اونجام حرف بزنیم . خونه نمیتونم حرف بزنم نمیخوام مامان بابا متوجه بشن.

پوفی کردم و گفتم : باشه منتظرتم.

تلفنو قطع کردم ، پشت میزم نشستم و مشغول کارا شدم .

با صدای در سرمو بالا آوردم و گفتم : بیا تو .

سرابی اومد داخل و گفت : اینا رو آقای فرهادی دادن گفتن یه نگاهی بهش بندازیر و امضا کنید .

_ باشه میتونی بری اگه چیز دیگه ای نیست
_ببخشید یه آقایی اومدن اصرار دارن میخوان شمارو ببینن.
_ امروز اصلا وقت ندارم

_ بله بهشون گفتم ولی خیلی اصرار میکنه.
_ اسمش رو نگفت؟
_ چرا گفت که بهتون بگم پرهام کریمی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 4 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
رمان هکمن

رمان هکمن 1 (1)

8 دیدگاه
دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۲۳۳۰۲۳۹۵۴

دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zeinab
Zeinab
4 سال قبل

نویسنده بسی بسیار زیبا مینویسی،موفق باشی همیشه🙃

alnaz
alnaz
پاسخ به  Zeinab
4 سال قبل

مرسی گلم

maral
maral
4 سال قبل

به به چه چه 👏
عالیی

alnaz
alnaz
پاسخ به  maral
4 سال قبل

مرسی خواهر زن
مارال این کیمی گوش بریده کوش؟؟

maral
maral
پاسخ به  alnaz
4 سال قبل

من خودمم خبرش ندارم
فکر کنم خواهرم تبخیر شد

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x