رمان نبض سرنوشت پارت۴۵

3
(2)

کلید انداختم بریم تو خونه که با صدایی همونجا متوقف شدیم

_عسل

برگشتیم و با دیدن آرشام و هدیه لبخندی روی لبمون نشست

عسل پرید بغل هدیه و منم با ارشام مشغول سلام و احوال پرسی شدم

بعد از یکم خوش و بش کردن و ابراز دلتنگی همگی رفتیم تو خونه..

” عسل‌”

مشغول چایی ریختن بودم که هدیه اومد تو آشپزخونه و همزنان که مینشست رو صندلی گفت: خب چه خبر عسل خانوم؟ چند وقتیه دیگه مارو تحویل نمیگیری!

خندیدم و گفتم: نه بابا این چه حرفیه ؟ دیگه اوضاع شرکت به هم ریخته اس و سرمون حسابی شلوغه.

سری تکون داد و گفت: راستی چه خبر از شرکت همچنان همه چی به هم ریخته اس؟

شونه ای بالا انداختم و مشغول تعریف ماجراهای اخیر شدم.

بعد از تموم شدنش گفت: که اینطور

چیزی نگفتم که دوباره خودش خندید و شیطون گفت: حالا اینا رو بیخیال بگو ببینم چه خبر از شب هاتون، حسابی خوش میگذره دیگه؟ تو و ماهان و یه خونه خالی در اختیارتون!

سرخ شدم و گفتم: خیلی بی حیایی هدیه

لبخند بدجنسی زد و گفت: چیه خب بده میخوام اطلاعات کسب کنم؟!

با حرص گفتم: اطلاعات بخوره تو سرت. تو نمیخواد اطلاعات کسب کنی انقدری که تو توی این زمینه ها اطلاعات داری سازمان اطلاعات نداره.

زد زیر خنده و شیطون ابروهاشو بالا انداخت و گفت: اعتراف کن دیگه.

با تعجب گفتم: اعتراف به چی؟

با خنده همزمان که از جاش بلند میشد گفت: به اینکه شما شب عروسیتون و زودتر برگزار کردید.

به سمتش خیز برداشتم که با خنده جیغ خفه ای کشید و فرار کرد.

با خنده سری به نشانه تاسف تکون دادم و با سینی چایی رفتم سمت پذیرایی.

همگی نشسته بودیم و مشغول حرف زدن بودیم که هدیه روبه من گفت: راستی لباس که داری دیگه ؟ اگه نداری رعنا فردا میخواد بره بخره باهاش برو .

_ نه دارم . امروز با ماهان رفته بودیم بیرون خریدیم.

یاد امروز افتادم که بعد از خریدن طلا ماهان مجبورم کرد یه لباس مجلسی هم برای مراسم بخرم که خودم به کل یادم رفته بود.

هرچیم بهش گفتم نمیخواد من لباس زیاد دارم تو گوشش نرفت که نرفت .

و اخر سر بعد از کلی گشت و گذار یه دکلته قرمز گرفتیم.

که بعدش نگاه معنی دار ماهان من و به خنده انداخت…

هدیه چشماش برق زد و نگاهم کرد و گفت: آهان!

از طرز نگاه کردنش خندم گرفت و سرم و به نشونه چیه تکون دادم.

که شونه ای بالا انداخت و بیخیال لب زد: هیچی!

(یک هفته بعد)

با اعصابی خراب بلند گفتم: ماهاااااااان یه لحظه بیا اینجا .

چند ثانیه بعد ماهان اومد تو اتاق که با دیدنش چشمام برق زد.

با اون کت شلوار مشکی و دستمال قرمزی که برای ست کردن با لباس من تو جیبش بود زیادی جذاب شده بود

با لبخند خاصی خیرم شده بود و چشم ازم بر نمیداشت.

به خودم اومدم و نالیدم:ماهان بیا این زیپ لباسم رو بکش بالا دستم نمیرسه .

با همون لبخند اومد سمتم و برم گردوند.

از تو آینه خیره شده بودم تو چشمای خوش رنگش..

همزمان که زیپ رو میبست دستش که به تنم میخورد و حرارتم و بالا میبرد و حس لذت بخشی رو تو تنم پخش میکرد.

کارش که تموم شد اونم از تو آینه خیره چشمام شد..

نمیدونم شاید چند ثانیه، چند دقیقه، چند ساعت یا چند قرن زمان ایستاده بود و این ارتباط چشمیمون که هیچکدوم قصد قطع کردنش رو نداشتیم ادامه داشت..

با بوسه ای که روی شونه ام نشوند چشمام از لذت بسته شد..

یه دفعه من و به سمت خودش برگردوند و تا بیام بفهمم چی شد..

لبام داغ شد..

مثل تشنه ای که تازه به آب رسیده ،همون قدر بی صبر و پر عطش..

لبامو به بازی گرفته بود و با زبونش منو داغ تر میکرد..

دستام و تو موهاش فرو بردم و اونم دستاش و دور کمرم محکم تر کرد…

نفسم گرفته بود ولی این بی نفسی رو هم دوست داشتم..

نمیتونستم منکر لذتی بشم که تو تمام رگ و پی ام پیچیده بود و دلم میخواست برای چندین ساعتم که شده همینطوری باقی بمونیم..

ولی میدونستم یکم دیگه که پیش بریم نمیتونستیم جلوی خودمون و بگیریم و کار به جاهای باریک کشیده میشد و اون موقع دیر به مراسم میرسیدیم …

به خاطر همین کمی فاصله گرفتم و بی نفس لب زدم: ماهان دیرمون میشه

خیره تو چشمام اروم گفت: دیوونم میکنی!

بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: شب که برگشتیم ادامه شو اجرا میکنیم..

لبخندی روی لبم نشست و از خدا خواسته سرم و تکون دادم.

ازم جدا شد و نفسش و بیرون فرستاد و همونطور که از اتاق بیرون میرفت گفت: تو ماشین منتظرتم

بعد از پوشیدن مانتو و شال، گوشیم و انداختم تو کیفم

اخرین نگاهم و تو اینه به خودم انداختم

ارایشم خیلی پررنگ نبود و هماهنگ با لباسم بود و من خوشحال از تحسین نگاه ماهان راه افتادم سمت در..

سریع سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت محضر..

_برای بار سوم میپرسم ،دوشیزه مکرمه سرکار خانوم هدیه محمدی آیا وکیلم شما را به عقد دائم جناب اقای آرشام رفیعی با مهریه معلوم در بیاورم؟

_با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله

صدای دست و سوت و کل کشیدن توی فضا پیچید .

با گفتن بله آرشام یه بار دیگه صدای دست زدن مهمان ها بلند شد..

رعنا چشمکی بهم زد و منم با نیش باز سر تکون دادم.

منم همزمان با رعنا قند رو ول کردم .

صدای اخ آرشام و هدیه باهم بلند شد . با نگاهای تیزی که به سمتمون نشونه رفتن سریع فرار کردم پیش ماهان . رعنا هم که الا رو گرفت بغلش ، که یعنی بچه بغلمه نزدیکیم حق ندارید بیاید .

ماهان چپ چپ نگام کرد و گفت : این چه کاری میکنی دختر . رعنا دیونه اس مگه تو هم دیونه ای؟

ریز خندیدم و گفتم : بیخیال ماهان نگاه قیافه هاشونو .

خندید و تاسف سری تکون داد : گند زدی تو عقد مردم . اگه تو و رعنا باشید که عمرا بزارید شب این دو تا باهم باشن.

نیشم بیشتر باز شد : نه بابا ما کاری نداریم راحت باشن مگه مرض داریم فقط واسه شب جای اختصاصی گرفتیم زیر تخت .

صدای خنده ماهان بلند شد .

بالاخره بعد از تموم شدن مراسم و تبریک و دادن کادو ها،

هدیه و آرشام رفتن آتلیه برای عکساشون و ماهم راهی تالار شدیم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240701 230458 934

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح 4 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

یعنی چی ادامه نداره
اگه صحنه هاشو اگه ادامش دادی که دادی اگه ندادی من می دونم وتو

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

خخخ به من چه دو تا جوون بالغ آن خودسون تصمیم میگیرن😂😂😜

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

یعنی چی ادامه نداره
اگه گفتی که گفتی نگفتی من می دونم وتو

دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود آفرین الناز شوهر پاستوریزه ی خودمی تو😍 …من فقط منتظر خوندن شبی هستم که ماهان میخواد اجرا کنه بقیشو 😂😂😂😂😀

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

منتظر باشید تا رستگار شوید 😐😂😂 ادامه نداره خواهران تمومش کردم دو پارت قبل به خوبی و خوشی
کیمی منم به شدت منتظر صحنه رمانتم دیاتا و نیوارد 😍😂

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

وای الناز تمنادارم…خواهش می کنم…لطفا لطفا لطفا جزئیات ولحظه به لحظه(صحنه های) پارت بعدی روبگو 🙂🙂🙂🙂

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

وای شرمنده محیا جون برمیگردن عسل خسته اس میخوابه🤣🤣😜

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

جونم عشقم هرچه دل تنگت می خواهد بگو

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

خخ زرد چوبه

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝒈
3 سال قبل

چقدرکم بود😶😶
ولی خیلی داره قشنگ وجالب میشه خوشم اومد

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مرسی آیلینیییی دم خودت گرم عشقم
خوشحالم خوشت اومد محیا جانم

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  Elnaz
3 سال قبل

النازی صحنه هاشو زیاد کن یکمی هم اتفاقات وعملیاتشو بازتر کن😁😁

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مسخره کردی منو😐

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

نه من علاقه خاصی ندارم ولی مثل اینکه شما ارادت ویژه ای نسبت به ایشون داری 😶🙄

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x