پیرمرد دهان باز میکند و عمران دستش را به نشان سکوت بالا می آورد.
_ همین امشب که نوهتونو توی شکمش گذاشتم میفهمید مردونگی یعنی چی!
ثریا در دل فاتحهٔ خودش را میخواند.
پیرمرد خیره در چشم تازهداماد دیوانهاش دست ثریا را میکشد.
دخترک بیچاره شبیه برگی جدا افتاده از شاخه، میان دو مرد خشمگین کشیده میشود.
_ زبون باز کن ثریا! الان وقتشه! زبون باز کن بگو تو خونهٔ این پسره چهطوری داری شکنجه میشی!!
حاجخانم جلو میآید. از لرزش صدایش پیداست حال خوشی ندارد.
دلنگرانی جگرگوشهاش مدتهاست آرامش نگذاشته است.
_ اگه من پیشونیسیاه یادت دادم که خدای یه زن شوهرشه، الان دارم میگم این که داری میکنی در حق خودت جنایته ثریا… اگه زبون بگردونی که زناشویی بینتون نیست راحت طلاقتو میگیرم.
ثریا سرش را پایین میاندازد. صدای نفسهای خشمگین عمران را جایی نزدیک گوشش میشنود.
بیشتر میترسد اما با خودش عهد کرده هرگز خودش را نبازد.
_ عمران شوهرمه!
میگوید و برای لحظهای فشرده شدن بیشتر دستش را حس میکند.
حاجبابا تشر آخر را ناامید میزند:
_ ثریا بابا ول کن این مردو! من غلط کردم! غلط کردم که با دست خودم…
صدای عصبی عمران بلند میشود و نفس ثریا درون سینه گره میخورد.
_ سخنرانی تموم شد حاجآقا رضوی؟ اگه تموم شده دست زن منو ول کن میخوایم بریم سر خونهزندگیمون!
پیرمرد استغفرلله زمزمه میکند و اینبار بازوی عمران را میکشد.
_ چی میخوای که دست از سر دختر من برداری؟!
گوشهٔ لبهای عمران بالا کشیده میشود.
_ شما خداپیغمبر حالیته که میخوای زنو از شوهر جدا کنی؟ بابا زنمه! لامصبا زنمه!
بعد صدایش را پایینتر میآورد و ادامه میدهد:
_ اون موقع که دخترتو کادوپیچ دادی دستم تا آبروتو بخری دخترت یادت نبود حاجی؟ این همون دختر نیست؟! خودت نبودی که فرستادیش تو خونهٔ من تا گه کاریه…
پیرمرد مستأصل ناله میکند:
_ طلاقش بده عمران! من یه خواب خوش ندارم… خود گردنشکستهم کردم… غلط کردم. راضی شدی ابلیس؟
حاجخانم جلو میآید و آستین کت شوهرش را میکشد.
_ خدا مرگم بده حاجی! دشمنت غلط کرده! خودم شده کفش آهنی بپوشم کل دادگاه پاسگاههای ایرانو دوره کنم طلاق این دخترو میگیرم.
عمران خودش را بهضرب پس میکشد و اصلاً متوجه نیست که استخوان ظریف دست دخترک ریزهمیزه زیر فشار پنجههای مردانهاش در حال خورد شدن است.
_ طلاقشو میگیرید؟ با اون یه تیکه کاغذ؟
اشارهاش به کاغذ معاینهٔ دکتر زنان است.
_ با اون کاغذ میخوای دوره بیفتی بین صد تا مرد نامحرم که دختر من هنوز دختره؟ که با شوهرش نخوابیده؟ بابا حاشا به غیرتتون!
بعد سرش را جلوتر میکشد و بیشتر میغرد.
_ دلیلشم میگید بهشون؟ که چه گند و گهی به زندگی ما زدید؟
حاجخانم اشکریزان رو میگیرد.
_ ثریا از این که تو خونهٔ توئه راضی نیست شمرِ ذیالجوشن! دنیامونو خودمون سوزوندیم آخرتمونو تو با آه این دختر مظلوم نسوزون. ثریا رو داری میکشی!
عمران وحشیانه دست دخترک را تکان میدهد و بیتوجه به اطراف تقریباً نعره میکشد.
_ تو لالی ثریا؟ من شکنجهت میکنم!؟ باید بکنم؟ ها؟! باید یه کاری میکردم دلم خنک شه، اما کردم؟ چی به ننهبابات تحویل میدی تو؟ حبست کنم تو خونه ثریا؟ باشه! حرفی نیست… به خدای احد و واحد من از امروز میشم یزید! حبستم میکنم تو اون خونه ببینم کی میتونه کجامو بگیره!
مأمور کلانتری این بار فریاد میزند.
_ تشریف ببرید بیرون مشکلتونو حل کنید!
عمران بهعقب میچرخد.
_ به این خانم و آقا بگید اگه دست از سر من و زنم برندارن یه کاری میکنم که فانوس وردارن بیفتن دنبال آبروشون جناب سروان!
بعد دست دخترک بیچاره را تا بیرون از اتاقک دلگیر کلانتری میکشاند.
ثریا دلگیرتر اسمش را ناله میکند.
_ آقا عمران؟
با حرص نگاهی به چهرهٔ پریشانش میکند و نفس عصبیاش را تکهتکه بیرون میفرستد.
_ صداتو ببر ثریا! نشنوم صداتو!
ثریا اما اصرار میکند.
_ آقا عمران تو رو خدا…
به حیاط کلانتری که میرسد سینهبهسینهٔ ثریا میایستد.
_ اگه یه کلمهٔ دیگه حرف بزنی از همهٔ خط قرمزام میگذرم و میزنم تو دهنت!! میشکنم حرمتتو ثریا… با اعصاب من بازی نکن من دیوونهم! ننهبابات دیوونهم کردن… اون دخترهٔ هرزه…
ثریا بیاختیار صدایش را بالاتر میبرد و این بار با حرصی آشکار بدون هیچ پیشوند یا پسوندی صدایش میکند.
_ عمران!!!
عمران میخندد.
_ راه افتادی ثریخانم! صداتو میبری بالا! با ننهت دوره میافتی دکتر زنان لنگاتو هوا میکنی…
ثریا با بغض سعی میکند دستش را پس بکشد.
_ بفهمید چی میگید آقا عمران… گفتید حرمت نگه میدارید…
و با اندکی مکث خیره در چشمهای به خون نشستهٔ شوهرش ادامه میدهد.
_ تو رو خدا تو مرد باش عمران!
عمران چینی به پیشانی میاندازد.
_ من مرد نیستم! یه پفیوز نامردم! تو هم خیلی مرد مرد میکنی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمان قشنگیه
من عضو هستم تو چنل اصلی خود رمان. منتهی اولش از اینجا شروع نشده و به شدت دیر به دیر پارت میدن. ینی جوری که وقتی میبینم پارت دادن بعد یه هفته از شدت ذوق میمیرم. و خب باید ویپ رو خرید. :)) رمان نوشتنم شده بساطی واسه کسب درامد. فک نکنم کسی واس خودش بنویسه دیگه!
میشه پارت بعد بزارید
عزیزم نویسندش گفت نذارید
عه چرا خب؟ ۲۴ ساعت منتظر بودیم =/
آره باز خوب بود اولش گفت نه وسطاش😐
اوهوممم، ولی ای کاش ادامه میداد
ای بابا چه بد
به نظرم رمان خوبی بود
توروخدا دیگه این رمانو تا آخرش ادامه بده بعد از دو سه تا پارت لطفا نویسنده پشیمون نشه از گذاشتنش به نظرم رمان قشنگیه.
بخدا منم دوس ندارم کلی پارت بزارم هر روز سر وقت بعد یه دفعه اونجوری شه ،،من مثل شما دوس دارم تا اخر بزارمش
عزیزم من میخام رمانمو تو سایت قرار بدی آیدی تلگرام میدی؟
https://t.me/romanman_ir
این لینک کاناله بیا اینجا بعد ی پیام بده پیدات میکنم😂
رمان لیلیان پارت 16 پیام گذاشتم اسم اکانت m هست ممنون میشم جواب بدی تا رمانو ارسال کنم برات
یافتمت