رمان گرداب پارت 184

3.7
(3)

 

راه افتاد و از اتاق رفت بیرون..برای اینکه حال من بد نشه، نمی خواست جلوی من حرف بزنه…

 

دست هام رو توی هم پیچیدم و پوست لبم رو جویدم…

 

حالم به قدری بد شده بود که باز هم پناه بردم به اسپری ام و چند بار تو دهنم خالی کردم…

 

اقاجون می دونست من حال خوبی ندارم و با کوچک ترین تنش حال و روزم بهم میریزه اما یک ذره هم به فکر من نبود….

 

قطره اشک جمع شده گوشه ی چشمم رو پاک کردم و با بلند شدن صدای مامان از جا پریدم…

 

صداش به قدری بلند شده بود که به وضوح تا اتاق می اومد…

 

-شما میدونین من هیچوقت کوچیک ترین بی احترامی به شما نکردم..از این به بعد هم نمی کنم..اما این موضوع بحثش جداست و برای ما تموم شده..اون نامزدی کذایی با دلایل محکمی از طرف ما بهم خورده..اجازه نمیدادم بخاطره یک اتفاقی که تموم شده پرند این وسط اذیت بشه……

 

کمی سکوت کرد و این دفعه صداش بلندتر شد و محکم تر و جدی تر گفت:

-من جنازه ی دخترمم رو دوش اون بچه نمیذارم..اگه تا الانم سکوت کردم چون نمی خواستم تنش برای دختر خودم درست کنم..این موضوع تموم شده اس..از شما هم با تمام احترامم، خواهش میکنم دیگه این بحث رو پیش نکشین و بذارین حرمتها این وسط باقی بمونه……

 

مامان دوباره سکوت کرد و انگار به حرف های اقاجون گوش میداد که من اروم در رو باز کردم و رفتم بیرون….

 

مامان تو سالن راه می رفت و با اخم هایی توی هم و صورتی سرخ شده، گوش به حرف های اقاجون سپرده بود….

 

 

 

از همون جلوی در، دلنگرون خیره شدم بهش که یهو دست ازادش رو مشت کرد و با حرص گفت:

-اجازه نمیدم..دخترمو بازیچه ی دست شماها نمیکنم..اون بچه حتی به یک قدمی دختر منم نزدیک نشه وگرنه چشممو روی همه چی میبندم..این دختر تمام دار و ندار منه..به هیچکس اجازه نمیدم اذیتش کنه……

 

کمی مکث کرد و دوباره با همون لحن گفت:

-من حرفامو زدم..نذارین این وسط بی احترامی پیش بیاد..تا الان جلوی همه چیز کوتاه اومدم اما اینجا پای بچه ام وسطه..ذره ای از تصمیممون کوتاه نمیاییم….

 

دوباره سکوت کرد و بعد پوزخندی زد و با طعنه گفت:

-مطمئن باشین پدرشم بود همین تصمیم رو می گرفت..دیگه نمی خوام اون بچه سرراه دخترم بیاد..باهاش حرف بزنین..بهش بگین از پرند دور باشه..وگرنه چشممو میبندم و چیزی رو ازم میبینین که حتی تو خیالتونم نمی تونستین تصور کنین..روز خوش…..

 

دیگه منتظر حرفی از طرف اقاجون نموند و با حرص تماس رو قطع کرد…

 

گوشی رو انداخت روی میز و چرخید که نگاهش به من خورد که هنوز جلوی در ایستاده بودم و با گریه نگاهش می کردم….

 

نفس عمیقی کشید و پلکی زد و با مکث دست هاش رو به دو طرف باز کرد…

 

گریون پرواز کردم به طرفش و خودم رو انداختم تو اغوشش…

 

محکم همدیگه رو بغل کردیم و صدای گریه ام بلندتر شد..

 

دستش رو روی موهام کشید و لب زد:

-جون دلم..گریه نکن..به هیچ کدومشون اجازه نمیدم اذیتت کنن..این جون من فدای تواِ..جونمو میدم اما نمیذارم تورو به کاری مجبور کنن…..

 

 

دست هام رو دورش محکمتر کردم و با گریه، روی شونه ش رو بوسیدم:

-دوستت دارم مامان..خیلی دوستت دارم..

 

-منم دوستت دارم دخترکم..تو همه ی هستی مامانی..غصه نخور..اون اشغال یک بار دیگه نمیتونه اذیتت کنه..من مثل شیر پشتتم..تا مامانو داری نگران هیچی نباش…..

 

لبخندم پررنگ تر شد و ازش جدا شدم..دستش رو بلند کرد و اشک های روی صورتم رو پاک کرد…

 

دستم رو کشید و دوتایی روی کاناپه نشستیم و گفت:

-چرا همون موقع بهم نگفتی این کارو کردن؟..

 

نفس بلند و خسته ای کشیدم و با سر انگشت هام خیسی زیر چشم هام رو پاک کردم و اهسته گفتم:

-نخواستم ناراحتت کنم..گفتم شاید اقاجون کوتاه بیاد یا کاوه بی خیال بشه..فکر نمی کردم اینقدر مصمم باشن….

 

-اون بچه بی خیال نمیشه..تا وقتی که ما سکوت کنیم اون پرروتر میشه..از اینکه ما به بقیه چیزی نگفتیم جرات پیدا کرده….

 

بی حرف سری به تایید تکون دادم و مامان با لحنی که حرص توش موج میزد گفت:

-اگه بازم پافشاری کنه دیگه سکوت نمیکنم..هرچی میخواد بشه..نمیذارم از نجابت تو سواستفاده کنه..حالا که با سکوت ما پرروتر شده، ما هم مثل خودش میشیم….

 

با نگرانی نگاهش کردم:

-اگه حرفمون رو باور نکنن چی؟..ما که مدرکی نداریم..اونا کاوه رو ول نمیکنن طرف مارو بگیرن..مطمئن باش حرف اونو قبول میکنن….

 

-مهم نیست..نهایتش اینه قطع رابطه میکنیم..مگه چه گلی به سرمون زدن که نگران باشیم..هرچی تا حالا ازشون دیدیم فقط ازار و اذیت بوده..اونا حتی حرمت پدرتم نگه نمیدارن…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۴۰۰۴۳۴۱

دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 5 (1)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۴ ۱۳۲۸۴۴۱۱۹

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
IMG 20240522 075749 599

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی 4 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x