رمان گرداب پارت 206

3.3
(3)

 

 

 

لب هاش رو برد سمت گوشم و اینبار نفسش روی گوش و گردنم پخش شد…

 

یه حالی بهم دست داد که ناخوداگاه دست هام از کنارم بلند شد و دو دستی تیشرتش رو از روی سینه چنگ زدم و نالیدم:

-سورن..

 

زیر گوشم نفس زد:

-جون سورن..

 

دلم هری ریخت و چشم هام رو دوباره بستم..نمی دونستم باید چکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم…

 

هیچ حس بدی نداشتم و انگار حتی ته دلم این نزدیکی رو هم می خواستم…

 

صداش پچ پچ وار دوباره زیر گوشم بلند شد:

-چه کار خوبی تو این دنیا کرده بودم که خدا تورو سر راهم گذاشت…

 

لب هام رو روی هم فشردم تا لبخنده بزرگی که داشت روشون نقش می بست، پدیدار نشه…

 

تیشرتش رو محکم تر توی دست هام فشردم و با شیطنت گفتم:

-حتما خوده خدا میدونه چیکار کرده بودی..

 

اروم تو گوشم خندید و من هم نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و هم گام باهاش خندیدم…

 

لب هاش رو چسبوند به گوشم که درجا خنده ام رو خوردم و چشم های خمارم باز هم گرد شد…

 

اروم روی گوشم رو بوسید و گفت:

-هرکاری بوده خداروشکر که انجامش دادم..حتما کار خیری بوده…

 

با همون چشم های گرد خندیدم و گفتم:

-معلوم نیست..شاید چند وقت دیگه بگی عجب اشتباهی کرده بودم که خدا اینو گذاشت سر راهم…

 

 

خنده ش قطع و صداش جدی شد:

-هرگز..هیچوقت چنین فکری تو سرم نمیاد و نخواهد اومد…

 

خنده ام به لبخند پر احساسی تبدیل شد و حرفی نزدم..

 

هرچند به سختی جلوی خودم رو گرفته بودم تا با همون لحن پر نیاز و با احساسِ خودش جوابش رو ندم….

 

اگه خودم رو رها می کردم، نمی دونم چه حرف هایی از دهنم درمی اومد…

 

نفسش که دوباره به گوش و گردنم خورد، مورمورم شد و سرم رو کمی کج کردم…

 

حالم رو فهمید و این بار بوسه ش روی شقیقه ام مهر شد و صداش اروم تر و خمار تر شد:

-جانم..

 

نفسم رو با حالی عجیب و خیالی اسوده فوت کردم و سرش که عقب رفت، سریع لبخندم رو خوردم تا متوجه ش نشه….

 

دوباره صورتش روبه روی صورتم قرار گرفت و توی چشم هام زل زد…

 

چشم هاش خمار شده بود و از چپ به راست و بالعکس تو چشم هام می چرخید…

 

هنوز یک دستش روی گوشم بود و اون یکی دستش رو هم از روی دیوار برداشت و طرف دیگه ی صورتم گذاشت….

 

صورتم توی دست هاش قاب شد و نگاهش اروم از توی چشم هام به روی لب هام لغزید..

 

بی اختیار زبونم رو روی لبم کشیدم و گوشه ی لبم رو به دندون گرفتم…

 

لب هاش نیمه باز شد و سرش بیشتر خم شد توی صورتم و سر من رو هم کشید سمت خودش…

 

زیر لبی و اروم صداش کردم:

-سورن..

 

 

 

بی توجه به صدا کردنش، صورتش رو نزدیک تر کرد و لب هاش مماس با لب هام شد…

 

نفس زد و پچ پچ کرد:

-پرند من..

 

هنوز کلمه ی بعدی رو نگفته بود که صدای ملودی وار الارم گوشیم توی خونه پیچید…

 

انقدر صداش غافلگیرانه و یهویی بود که جفتمون شوکه شدیم و با هول از هم فاصله گرفتیم…

 

دستم رو روی سینه ام گذاشتم و سورن پشتش رو بهم کرد و موهاش رو چنگ زد…

 

صدای رو ارومش شنیدم:

-لعنتی..لعنت..

 

از ترس به نفس نفس افتاده بودم و سینه ام رو چنگ می زدم…

 

هول زده از دیوار فاصله گرفتم و دستم رو بردم سمت جیبم و گوشی رو از جیب شلوارم دراوردم….

 

با دیدن اسم “اقاجون” نفسم حبس شد و بیشتر ترسیدم..

 

دستم رو این دفعه توی اون یکی جیبم بردم و اسپری ام رو دراوردم و زدم…

 

سورن با صدای اسپری برگشت و با دیدنم تقریبا پرید سمتم…

 

دستش رو روی بازوم گذاشت و تند تند گفت:

-چی شد؟!..چرا اینجوری شدی؟!..

 

صدای گوشیم قطع شد و دستم رو بالا اوردم و نفس زنان گفتم:

-خوبم..خوبم..

 

کشیدم سمت مبل ها و نشوندم روی کاناپه و خودش هم کنارم نشست و گفت:

-کی بود؟!..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۲۰۲۸۳۰۶۸۶

دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۴ ۲۳۱۴۳۵۵۹۹

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی 2.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید……
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
IMG 20240622 010718 301 scaled

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 3.3 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۴۰۱۳۵

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
⁦(・_・;)⁩
⁦(・_・;)⁩
10 ماه قبل

واایی میخواست اعترافف کنههه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x