رمان دونی

 

 

 

 

================================

 

با بلند شدن صدای گوشیم، راه افتادم سمت اتاقم و گوشی رو از روی تختم برداشتم…

 

با دیدن شماره ی ناشناسی که روی صفحه گوشی افتاده بود، اخم هام کمی توی هم رفت…

 

با تردید دستم رو روی نوار سبز رنگ کشیدم و تماس رو وصل کردم…

 

گوشی رو بغل گوشم گذاشتم:

-بله..

 

با مکث صدای اشنا و نفرت انگیزی توی گوشم پیچید:

-سلام خانم خانما..

 

با شنیدن صدای کاوه، اخم هام کامل توی هم رفت و با حرص دندون هام رو روی هم فشردم…

 

به خودم لعنت فرستادم که چرا جواب دادم و خواستم گوشی رو قطع کنم که انگار متوجه شد و سریع گفت:

-به نفعته قطع نکنی..کار مهمی دارم..

 

گوشی رو دوباره به گوشم چسبوندم و با حرص غریدم:

-چی می خواهی؟..

 

-اینقدر خشن نباش عزیزم..منو عصبانی میکنی بعد اونوقت به ضررت تموم میشه…

 

-چرت و پرت نگو..کارتو بگو والا قطع میکنم..

 

-من جای تو بودم مهربون تر رفتار می کردم..اخه اگه بدونی الان کجام…

 

 

 

دلم یهو اشوب شد و گوشی توی دستم لرزید..

 

اب دهنم رو قورت دادم و بی اختیار گفتم:

-کجا؟!..

 

خنده ی ترسناکی کرد و گفت:

-یکم پایین تر از مطب یه بنده خدایی..خودشم چند متر اون طرف تر جلوم ایستاده و کلی دور و برش شلوغه..اخه داشت اتفاق بدی براش می افتاد….

 

چشم هام گرد شد و دست لرزونم رو مشت کردم:

-چی زر میزنی..اونجا چه غلطی میکنی؟..

 

-آآ مودب باش عزیزم..وگرنه کار ناتمومم رو تموم میکنما..

 

صدام کمی بالا رفت و عصبی و مستاصل نالیدم:

-درست حرف بزن ببینم چه غلطی داری میکنی..

 

-نگران نشو..به خیر گذشت..اما فعلا..

 

با حرص خواستم گوشی رو قطع کنم که دوباره به حرف اومد:

-تو واتساپ برات یه فیلم فرستادم..ببین حتما..

 

نگران و کلافه گوشی رو قطع کردم و سریع شماره ی سورن رو گرفتم…

 

بوق می خورد اما جواب نمیداد..

 

از نگرانی زیاد حالت تهوع گرفته بودم و حالم داشت بهم می خورد…

 

دوباره شماره ش رو گرفتم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم..

 

تو اتاق راه می رفتم و گوشه ی لبم رو می جویدم و با خودم حرف می زدم و التماس می کردم سورن گوشیش رو جواب بده….

 

 

نمی دونم بوق چندم بود که بالاخره تماس برقرار شد..

 

صداش رو که شنیدم نفسم رو راحت فوت کردم بیرون و توی دلم خدارو شکر کردم…

 

-الو پرند..

 

سعی کردم نگرانی و ترس تو صدام معلوم نباشه و مشکوک نشه…

 

-الو سلام سورن..خوبی؟..

 

-سلام عزیزم..خوبم تو خوبی؟..

 

-مرسی..کجایی؟..چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟..مریض داشتی؟…

 

مکثی کرد که از این مکثش، ضربان قلبم یهو بالا رفت..

 

مطمئن شدم کاوه الکی حرف نمیزد و حتما اتفاقی افتاده بود…

 

وقتی دیدم چیزی نمیگه با ترس صداش کردم:

-سورن..چرا جواب نمیدی..حالت خوبه؟..

 

-خوبم عزیزم..نگران نباش..

 

-مطبی؟!..

 

-اره..چرا ترسیدی؟!..

 

نفس عمیقی کشیدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم:

-نمی دونم..یهو دلشوره گرفتم گفتم زنگ بزنم حالتو بپرسم…

 

دوباره مکثی کرد و بعد اروم گفت:

-خوبم..چند دقیقه پیش داشتم از خیابون رد می شدم، یه ماشین هم با سرعت داشت رد میشد..نزدیک بود بزنه بهم اما به خیر گذشت….

 

دستم روی قلبم مشت و پاهام سست شد و افتادم روی تخت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
10 ماه قبل

چقد کوتاه بود

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x