رمان گرداب پارت 323 - رمان دونی

 

 

فاطمه خانم و همه شروع کردن به تعارفات معمول و بعد من و دنیز هم با مامان رفتیم سمت اشپزخونه تا بهش کمک کنیم….

 

تو اشپزخونه مامان با استرس و نگرانی از این طرف به اون طرف می رفت و تند تند کار می کرد تا همه چی مرتب و اونجوری که می خواست باشه….

 

من و دنیز هم وسط اشپزخونه ایستاده بودیم و با ذوق حلقه ام رو نگاه می کردیم و نظر می دادیم…

 

مامان یهو دست از کار کشید و بهمون تشر زد:

-بسه بیایین کمک کنین ببینم..حرفاتونو بذارین برای بعد…

 

من و دنیز سریع از هم فاصله گرفتیم و رفتیم برای اماده کردن شامی که مامان حسابی براش سنگ تموم گذاشته بود….

 

چند مدل غذا و سالاد، به همراه کلی مخلفات درست کرده بود…

 

حتی وسط کار کردن هم هی دستم رو بالا میاوردم و با ذوق به حلقه ام نگاه می کردم…

 

انگار هنوز باورم نمیشد و هی چک می کردم تا مطمئن بشم خواب و خیال نیست و هرچیزی که امشب تجربه کردم واقعی بوده….

 

بعد از کشیدن غذاها داخل ظرف، البرز و کیان و سورن هم اومدن کمک و همه با کلی شوخی و خنده مشغول پهن کردن سفره شدیم….

 

مامان کلی استرس داشت که همه چیز به بهترین نحو ممکن اماده و سرو بشه…

 

که خداروشکر سفره ی پر و پیمون و با سلیقه ای پهن کردیم و خیال مامان کمی راحت شد…

 

#پارت1872

 

==============================

 

داخل اینه اسانسور نگاهی به خودم انداختم و وقتی خیالم از مرتب بودنم راحت شد، بیرون رفتم….

 

تقه ای به در زدم و منتظر شدم..

 

چند دقیقه بعد در روی پاشنه چرخید و سورن درحالی که نفس توی بغلش بود دیدم…

 

لبخند گنده ای روی لبم پهن شدم و با ذوق گفتم:

-وای خدا قربونش برم..

 

رفتم داخل و بی توجه به سورن، دستم رو دراز کردم و گونه ی نفس رو نوازش کردم و گفتم:

-سلام خوشگلم..چطوری؟..

 

پستونک توی دهنش بود و خیلی بامزه و خوردنی شده بود…

 

با اون چشم های درشت و خوشگلش نگاهم می کرد و پستونکش رو تند تند مک میزد…

 

همینطور که کفش هام رو درمی اوردم گفتم:

-یه روزی بالاخره تورو قورت میدم..

 

سورن گلوش رو صاف کرد و با لحن دلخوری گفت:

-سلام عرض شد خانم..یه نفر دیگه هم اینجا هستا..

 

لبم رو گزیدم و با خجالت نگاهش کردم:

-ای وای..سلام عزیزم..ببخشید حواسم به نفس پرت شد…

 

اخم هاش رو کمی تو هم کشید:

-بله متوجه شدم..

 

سرکی از کنارش کشیدم و وقتی دیدم کسی پشت سرش نیست، بهش نزدیک تر شدم…

 

روی سر پاهام بلند شدم و گونه ش رو بوسیدم و با ناز گفتم:

-ببخشید..

 

#پارت1873

 

اخمش تو یک لحظه محو شد و نفس رو با یک دست گرفت و با اون یکی دستش سرم رو جلو کشید و شقیقه ام بوسید….

 

لبخندی بهش زدم که جواب لبخندم رو داد و گفت:

-خیلی خوش اومدی..بیا تو عزیزم..

 

چشم و ابرویی اومدم و گفتم:

-می تونم خواهرزاده ی نازتونو قرض بگیرم؟..

 

-اگه داییشو فراموش نکنی چرا نتونی..

 

خندیدم و دست دراز کردم و نفس رو از بغلش گرفتم و گفتم:

-مگه میشه داییشو فراموش کرد..

 

محکم گونه ی نفس رو بوسیدم که بهم اخم کرد و با خنده گفتم:

-چرا این بچه همه چیزش نازه..اخه اخمشو ببین..

 

سورن دستش رو گذاشت پشت کمرم و هدایتم کرد سمت سالن و گفت:

-حلال زاده به داییش میره..

 

-بر منکرش لعنت..

 

وارد سالن شدیم و سورن نتونست جواب بده و فقط با خنده کمرم رو نوازش کرد…

 

همه دور هم تو سالن نشسته بودن و سر و صدای حرف زدن و خنده هاشون میومد…

 

لبخندم پررنگ تر شد و بلند گفتم:

-سلام به همگی..

 

سرشون چرخید سمتم و یکی یکی از جاشون بلند شدن و جوابم رو دادن…

 

با خانمها روبوسی کردم و با اقایون هم به گرمی احوال پرسی کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 76

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زری
زری
4 ماه قبل

مزخرف ، مزخرف ، مزخرفففف

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x