رمان گرداب پارت 274

4.3
(77)

 

 

 

 

سوگل دستپاچه سرش رو تکون داد و با هول گفت:

-وای اره حواسم نبود..اینقدر دلتنگ بودم پاک یادم رفت..بیایین داخل..بفرمایین..خیلی خوش اومدین…

 

دستم رو گرفت و کشید داخل خونه و درحالی که کفش هام رو درمیاوردم، متوجه ی سورن و سامیار شدم که تازه وقت کرده بودن سلام و احوال پرسی کنن….

 

مردونه همدیگه رو بغل کردن و بعد پشت سر ما اومدن داخل خونه…

 

سوگل از داخل جاکفشی برامون دو جفت دمپایی اورد و پامون کردیم و وارد خونه شدیم…

 

همینطور که سوگل با تعارف هاش هدایتمون می کرد سمت سالن پذیرایی، با کنجکاوی نگاهم رو دور خونه چرخوندم….

 

خونه ای تقریبا بزرگ و دوبلکس که خیلی شیک و مدرن دیزاین شده بود…

 

اشپزخونه سمت راست بود و روبه رو پله می خورد و حدس زدم اتاق ها اونجا باشه…

 

سوگل ما رو برد سمت چپ که سالن اونجا بود و با تشکر روی مبل دو نفره ای نشستم و سورن هم کنارم نشست….

 

سوگل با لبخند نگاهمون کرد و گفت:

-معلومه حسابی خسته هستین..چایی بیارم اول یا شام رو بکشم؟…

 

سورن دست هاش رو برد بالای سرش و کش و قوسی به خودش داد و خسته گفت:

-اول شام..خیلی گشنمه..

 

#پارت1616

 

سوگل اروم خندید و گفت:

-چشم..الان سریع اماده میکنم..

 

سامیار نگاهی بهش کرد و گفت:

-بریم..میام کمکت..

 

سریع از جام بلند شدم و گفتم:

-اگه اجازه بدین من کمکش میکنم..

 

سوگل چشم های خوشگلش رو گرد کرد و گفت:

-وای نه تو خسته ای..بشین سامیار کمکم میکنه..

 

سورن با خنده نگاهی بهم کرد و گفت:

-اره تو خسته ای بیا بشین..

 

بی اختیار چپ چپ نگاهش کردم و شاکی گفتم:

-خب بیدارم می کردی..

 

سوگل بلند خندید که با خجالت سرم رو پایین انداختم…

 

سورن هم با لبخند و پر محبت گفت:

-اخه دلم نیومد بیدارت کنم…

 

بیشتر خجالت کشیدم و سریع راه افتادم و به حالت دو خودم رو به اشپزخونه رسوندم…

 

 

صدای خنده ی سوگل و سورن از پشت سرم بلند شد..

 

پشت دست هام رو روی گونه های داغ شده ام گذاشتم و گیج وسط اشپزخونه ایستادم که کمی بعد سوگل اومد داخل….

 

نگاهی بهم کرد و با خنده گفت:

-عزیزم..لپاشو ببین چه گل انداخته..خجالت نداره که..

 

#پارت1617

 

خجول لبم رو گزیدم و برای اینکه بحث رو عوض کرده باشم، سریع گفتم:

-خب..چیکار باید بکنیم..

 

نگاهی به قابلمه های روی گاز انداختم و ادامه دادم:

-حسابی به زحمت افتادی..شرمنده به خدا چرا اینقدر خودتو خسته کردی…

 

-کاری نکردم عزیزم..

 

نگاهی به شکمش کردم و با لبخند گفتم:

-چقدر بزرگ شده از اون دفعه که دیدمت..

 

دستی به شکمش کشید و با ذوق گفت:

-اره دخترم بزرگ شده..همین روزها دیگه میاد پیشمون…

 

-انشالله به راحتی و سلامتی به دنیا بیاد عزیزم..

 

نفسی کشید و سرش رو تکون داد:

-مرسی عزیزم..حسابی خسته شدم..هرچقدر بزرگتر شد، سخت تر هم شد..این روزها حتی راه رفتنم برام سخت شده….

 

خنده ی ارومی کرد و ادامه داد:

-سامیار کلی شاکیه ازش..هروقت حالم بد میشه به خودش و به همه بد و بیراه میگه و بعد ناراحت میشه که چرا از دست دخترش عصبانی شده….

 

اروم خندیدم:

-می تونم حدس بزنم..

 

رفت سمت کابینت ها و در حالی که بشقاب و دیس هارو بیرون میاورد گفت:

-اره اینقدر اشفته میشه که سعی می کنم وقتی حالم بد میشه، خیلی وقتا تحمل کنم و بهش نگم..من حالم بد میشه، اون هول میکنه و زودتر از من یه گوشه میوفته…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 77

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

بلاخره یه پارت اومد امروز سایتا هیچ کدوم پارت نداشتن

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x