رمان گرداب پارت 280

4.4
(87)

 

 

 

 

دست دراز کردم و شال مشکی حریرم رو از روی مبل برداشتم و سرم کردم…

 

چون کتم تا روی باسنم بود دیگه روش مانتو نمی پوشیدم…

 

سوگل هم مانتوی مشکی بلندش رو روی لباسش پوشید و یک شال هم روی سرش انداخت…

 

کیفش رو هم برداشت و خواست ساک لباس هایی که وقتی اینجا میومد تنش بود و داخلش گذاشته بود رو هم برداره که اجازه ندادم….

 

به همراه کیف بزرگی که لباس های خودم داخلش بود، برداشتمش و با لبخند ازم تشکر کرد…

 

بعد از تشکر و خداحافظی از ارایشگر و همکارهاش، دوتایی اروم بیرون رفتیم…

 

نگاهم رو چرخوندم و سورن و سامیار رو دیدم که به ماشین سامیار تکیه داده بودن و مشغول حرف زدن بودن….

 

جفتشون کت و شلوار مشکی پوشیده بودن و تنها تفاوتشون رنگ پیراهنشون بود…

 

پیراهن سامیار یاسی بود که با لباس سوگل ست کرده بود و پیراهن سورن مشکی بود…

 

کراوات نزده بودن و دکمه بالایی پیراهنشون هم باز بود…

 

اصلاح کرده و شش تیغ شده، با موهایی که مرتب حالت داده بودن…

 

دوتایی چند لحظه جلوی در ارایشگاه مکث کردیم و محو دوتا مرد خوشتیپ روبه رومون شدیم…

 

نمی تونستم نگاهم رو از سورن بگیرم و نگاهم روی قد و قامت بلند و صافش مونده بود…

 

#پارت1657

 

پاهام رو محکم به زمین چسبوندم که به طرفش پرواز نکنم و ابرو ریزی به بار نیارم…

 

سوگل اما این محدودیت رو نداشت و با ذوق و بلند سامیار رو صدا کرد…

 

سر دوتاشون همزمان چرخید و با نگاهی خیره و عجیب بهمون نگاه کردن…

 

سورن چند لحظه ای مات نگاهم کرد و بعد نگاهش اروم به پایین، روی کوه وسایلی که دستم بود چرخید….

 

سری تکون داد تا از اون حال و هوای گیج و ماتی دربیاد و بعد به سرعت حرکت کرد طرفم…

 

محکم و با قدم هایی پیوسته به طرفم میومد و یک لحظه هم نگاهش از صورتم جدا نمیشد…

 

انگار همه چیز اطرافم تو هاله ای از مه فرو رفته بود و فقط سورن رو میدیدم…

 

بدون اینکه نگاهش رو از صورتم بگیره، دست دراز کرد و ساک هارو از دستم گرفت…

 

داغ و پرحرارت تو چشم هام نگاه کرد و لب زد:

-قربونش برم..

 

لبم رو گزیدم که نگاهش چرخید روی لب هام و با خجالت سرم رو پایین انداختم…

 

با صدای خنده ی ریز ریز سوگل تکونی خوردم و به خودم اومدم…

 

سرم چرخید سمت سوگل که سامیار دستش رو دور شونه هاش حلقه کرده بود و تکیه داده بود به سینه ش و با خنده و حظ به ما نگاه می کرد….

 

لبم رو محکمتر گزیدم و با خجالت نیم نگاهی به سامیار انداختم اما با دیدنش خیالم راحت شد که متوجه ی ما نشده….

 

سرش پایین بود و با حالی عجیب و غریب به صورت سوگل زل زده بود…

 

#پارت1658

 

سورن سوتی زد و با خنده گفت:

-می خواهین مارو سکته بدین خوشگل خانوما؟..

 

سوگل خندید و با شیطنت گفت:

-خانوما؟..مگه تو اصلا منو دیدی؟..نگاهت که یه جا دیگه بود…

 

صورتم از خجالت داغ شد و سورن دست دراز کرد لپ سوگل رو کشید و خندید:

-بیا برو شیطونی نکن..

 

سوگل بلندتر خندید و گفت:

-البته اگه ما زودتر سکته نکنیم، با دیدن دو عدد مرد خوشتیپ…

 

نگاهم با خنده و خجالت زده بهشون بود که دست سامیار دور شونه های سوگل محکم تر شد و با یه حال بی تاب و کلافه گفت:

-بریم بریم..

 

بعد سوگل رو با خودش کشید و به سرعت برد سمت ماشین…

 

با تعجب و خنده نگاهشون می کردم که سامیار خم شد یه چیزی تو گوش سوگل گفت که باعث خنده ی بلندش شد….

 

سورن که نگاهش بهشون بود، با یه لحن غیرتی گفت:

-اهای..خواهرمو کجا میبری؟..

 

سامیار بدون اینکه برگرده، همینطور که در ماشین رو برای سوگل باز می کرد رو به سورن بلند و با حرص گفت:

-بشین سرجات بابا..می خواهی از تو اجازه بگیرم زنمو ببرم…

 

من و سوگل خندیدیم و سورن زیرلب گفت:

-بیشعوره زن ندیده..

 

سامیار سوگل رو تو ماشین نشوند و بی توجه به ما، خودش هم پشت فرمون نشست و به سرعت رفت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 87

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
photo 2020 01 09 01 01 16

رمان تاوان یک روز بارانی 0 (0)

6 دیدگاه
  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…    
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۸ ۱۷۱۷۲۴۵۸۱

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۱۹۳۵۹۶۰

دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x