رمان گلادیاتور پارت 124

2
(1)

 

 

ـ باشه .

 

 

 

گندم به اویی که صورتش را مجدداً رو به آینه چرخانده بود ، نزدیک شد و از پهلو نگاهی به تتو بزرگ ققنوس نشسته بر روی کمر و شانه هایش ، انداخت …………. تمایل عجیبی برای لمس ققنوس نشسته بر روی تن او را داشت .

 

 

 

ـ میگم …….. این تتو بزرگ و که داشتی روی کمرت می زدی ، دردت نگرفت ؟ شنیدن تتو خیلی درد داره .

 

 

 

یزدان شسوار را روی موهایش گرفت و با دست دیگرش موهایش را شانه زد :

 

 

 

ـ مگه میشه نداشته باشه ………….. اما برای منی که درد یه چیز تکراری شده بود ، قابل تحمل بود ، یانی می تونستم تحملش کنم .

 

 

 

گندم دست جلو برد و آهسته دستش را روی پرهای بلند یال ققنوس که انگار در آسمان به رقص در آمده بودند کشید و آرام دستش را تا پایین امتداد داد ………….. یزدان شوکه و متعجب از کار گندم به سرعت نگاهش را از داخل آینه از موهایش گرفت و به سمت چشمان گندم که هنوز نگاهش میخ تتو روی کمرش بود ، کشید .

 

 

 

گندم با حس خطوط گوشتی برجسته بر زیر انگشتانش ، نگاهش به ثانیه ای رنگ بهت و ناباوری گرفت ………….. این خطوط برآمده و برجسته را به خوبی می شناخت ………….. او هم وقتی در کودکی توسط اکرم و یا کاکووس با کمربند تنبیه می شد ، از همین خطوط روی تنش می افتاد …………. اما این خطوط یک تفاوت با خطوط تن او داشت ………… آثار آن خطوط بعد از چند هفته می رفت ، اما برای یزدان ، با گذشت چندین سال ، باز هم مانده بود و نرفته بود …………… می دانست که این خطوط متععد جای هیچ چیز نمی تواند باشد ………….. الا یک چیز ……….. شلاق .

 

 

 

یزدان به سرعت چرخید و سینه به سینه گندم ایستاد …………. دست بهت زده گندم هنوز هم روی هوا مانده بود و چشمان ناباورش به روی سینه او که حالا مقابلش قرار گرفته بود نشست ………… یزدان قبلا از روزگار بسیار سختی که در این عمارت گذرانده بود ، صحبت کرده بود ، اما هرگز فرصتی پیش نیامده بود که این چنین بتواند از نزدیک اتفاقات سختی که یزدان از آنها صحبت می کرد را لمس کند و درد تک تک این شلاق ها را زنده تر از هر زمان دیگری بر روی روح و تنش حس نماید .

 

 

 

ـ اونا ……… اونا جای ……… شلاق بودن ……. نه ؟

 

 

 

ـ چرا اینکار و کردی ؟

 

 

 

گندم با حالی منقلب شده و چشمانی که بغض نشسته در آن به خوبی درونشان دیده می شد ، نگاهش را آرام بالا کشید و درون چشمان او انداخت و قطره اشکی بی اختیار روی گونه اش رد انداخت .

 

 

 

ـ اون روزای اول که می گفتی تو هم روزای سختی رو تو این عمارت گذروندی ، من ……… من باورت کردم ………… اما فکر می کردم منظورت اینه که ازت کار زیاد کشیدن …….. ازت بیگاری کشیدن …………. فکر نمی کردم ………. فکرش و نمی کردم اینجوری …………

 

 

یزدان بازوان او را گرفت و اندکی فشاری به بازوی او آورد …………… نمی خواست گندم ادامه حرفی که او به خوبی می دانستشان را بزند .

 

 

 

ـ گندم ……

 

 

 

ـ تو هم تموم اون روزای سخت تنها بودی ………….. تو ……… تو حتی از منم تنهاتر بودی . تنهایی درد کشیدی ، تنهایی تمام این عذابا رو تحمل کردی و من لعنتی تموم این سال ها فکر میکردم ولم کردی که بری دنبال خوش گذرونی خودت .

 

 

 

یزدان تکان آرامی به باوزان او داد تا حواس گندم را جمع خودش کند ………….. سرش را پایین تر برد تا چشمانش در فاصله ای چند سانتی از چشمان به اشک نشسته او قرار گیرد ………… آنقدر پایین که نفس های گرمش روی گونه های گندم می نشست .

 

 

 

ـ من تنها نبودم گندم ……….. فکر و خیال تو هر لحظه با من بود …………. به خدا که هر لحظش به این فکر می کردم که بالاخره این روزای سخت و این دردا تموم میشه و من می تونم برگردم و تو رو پیش خودم برگردونم …………. تحمل این دردا شاید سخت بود ، اما غیرقابل تحمل نبود …….. این چشمای قشنگت هر لحظه جلو چشام بود …………. دیدن و داشتن دوباره تو باعث شد که من بتونم تمام اون موانع سخت و رد کنم و دوام بیارم و زنده بمونم .

 

 

 

گندم شانه های لرزید …………. ابروانش لرزید …………. چانه اش لرزید و حتی فشردن لبانش بر روی هم دیگر هم ، دیگر چاره کارش نشد …………. این لرز ، انباشته از بغضی بود که به یکباره داشت سرباز می کرد و بیرون می ریخت .

 

 

 

ـ من خیلی دوستت دارم یزدان …………. خیلی خیلی زیاد . اگه تو نبودی من چی کار می کردم ؟؟؟ دلم و به کی خوش می کردم ؟؟؟ دلم به کی گرم می بود ؟؟؟

 

 

 

یزدان او را جلو کشید و به سینه گرم و پر حرارتش چسباند و بازوانش را یکی به دور شانه های او و دیگری به دور کمرش حلقه نمود و اجازه داد گندم طعم مأمن گرم و أمن میان بازوانش را بچشد و لمس کند . مأمنی که گندم اولین و شاید هم آخرین نفری بود که حسش می کرد و می چشیدش .

 

 

 

گندم با حس ضربان قلب او آن هم در زیر گوشش ، پلک بست و با احساسی توأمان با خجالت و خوشحالی از بودن او در زندگی اش ، خودش را بیشتر میان بازوان حلقه شده او به دور تنش ، جمع نمود و به سینه اش فشرد .

 

 

 

ـ از این به بعد یادم باشه جلوی تو همیشه لباس تنم باشه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
IMG 20240716 005659 078

دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار 5 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

دوست دارم مجبور بشه به آموزش دادن گندم که اونم یه ماده‌گرگ وحشی بشه. جوری که تهش خودش هم از پسش بر نیاد. گرچه این دختر با این توصیفات نویسنده زیادی ملوسه

نگین
نگین
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

حق پرومکس

S.Sh
S.Sh
1 سال قبل

داره قشنگ میشه…

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پسر مردم ترسید😂

ghazal
ghazal
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

🤣 🤣 🤣

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x