رمان گلادیاتور پارت 127 - رمان دونی

 

 

با رسیدن به پشت در اطاق یزدان ، با نوک پا ضربه ای به در زد .

 

 

 

ـ بله ؟

 

 

 

ـ منم .

 

 

 

یزدان که رو به روی اسپیلت بر روی تختش دراز کشیده بود و زیر باد خنک آن ، با پلک هایی بسته و تنی برهنه ، خستگی اش را در می آورد ، با شنیدن صدای گندم روی تخت نیم خیز شد .

 

 

 

ـ چهل دقیقه دیگه پایینم گندم .

 

 

 

ـ می دونم ………… اما میشه در و باز کنی ؟ دستم بنده .

 

 

 

یزدان چشمانش را برای پیدا کردن شلواری که نیم ساعت پیش از پا درش آورده بود ، چرخی در دور و اطراف تختش داد …………. با پیدا کردن شلوار و به پا زدنش ، با همان بالا تنه بی پوشش به سمت در راه افتاد و در را باز کرد و با نگاهی متعجب به سینی بزرگ در دستان گندم انداخت .

 

 

 

ـ این چیه ؟

 

 

 

گندم لبخندی نصفه و نیمه به چشمان خسته او زد و با شانه اش فشار آرامی به در وارد کرد و در را برای ورودش بیشتر باز کرد .

 

 

 

ـ برات عصرونه آوردم ……….. از همون میان وعده های معروف گذشتمون .

 

 

 

و داخل رفت و سینی را گوشه ای در اطاق گذاشت و محتویات درون سینی را با بالکن برد و به روی میز چوبی آنجا منتقل کرد ……….. پیش دستی خیار و گوجه را به همراه ظرف پنیر و نان بربری داغ را با سلیقه روی میز چید .

 

 

 

یزدان به دنبالش راه افتاد و یک طرفه به چهارچوب آهنی ورودی بالکن تکیه زد و دستانش را درون سینه اش درهم قفل کرد و نگاهش را روی میز چرخاند .

 

 

 

گندم با لبخندی عمیق تر از قبل به او نگاه کرد و نگاهش بار دیگر روی خالکوبی های او نشست ………….. خالکوبی هایی که انگار برایش هم لذت داشتند و هم درد .

 

 

 

ـ می دونستم وقتی از بیرون و مخصوصاً از سر کارت برمی گردی هم خسته ای هم گرسنه ………… بخاطر همین برات نون و پنیر و خیار و گوجه آوردم .

 

 

 

نگاه یزدان هنوز هم روی میزی که رویش جز نان و پنیر و خیار و گوجه چیزی پیدا نمی شد  ، می چرخید .

 

 

 

ـ مگه چیز دیگه ای پایین پیدا نمی شد که با خودت نون و پنیر بالا آوردی ؟

 

 

 

 

 

لبخندی که روی لبانش شکل گرفته بود ، اندک اندک پر کشید و پاک شد ………. گندم با چشمانی که حالا ناراحتی جایگزین برق نشسته درون چشمانش شده بود ، به چشمان یزدان نگاه کرد :

 

 

 

ـ فکر می کردم ………….. هنوزم …….. مثل اون وقت ها ………. عاشق نون و پنیر و خیار و گوجه ای .

 

 

 

 

و به سرعت نگاهش را از چشمان او گرفت و دست جلو برد تا ظرف و ظروف روی میز را جمع کند ………….. شاید باید اینبار حق را به حمیرا می داد ……….. یزدان ، دیگر یزدان سابق نبود ………… مرد تنومند و قدرتمند مقابلش فردی بود که با رسم و رسوم این عمارت اُخت گرفته بود و یکی شده بود .

 

 

 

یزدان با دیدن چشمان اویی که به یکباره از فروغ افتاده بود و نور درونش ناپدید گشته بود ، تنش را از چهارچوب جدا کرد و دست او را که داشت پیش دستی های روی میز را جمع می نمود را گرفت و نگه داشت …………. روزی روزگاری او عاشق همین چیزهایی بود که گندم الان برای او روی میز چیده بود …………. زمان هایی که نان و پنیر و خیار و گوجه ، بهترین غذای در بساطشان محسوب می شد …………. اما الان خیلی چیزها تغییر کرده بود …………. خیلی چیزها دستخوش تغییر و تحولات عظیمی شده بود ……….. حتی سلایق و امیال مردانه اش هم تغییر کرده بود .

 

 

 

گندم نگاهش را تعمدانه از او دزید و این سو و آن سو چرخاند ………… با اینکه یزدان هزاران بار به او گوش زد کرده بود ، اما چرا مدام یادش می رفت که آدم مقابلش دیگر یزدان سابق نیست ؟؟؟

 

 

 

لبش را گزید بلکه بتواند با توده بالا آمده درون حلقش مبارزه کند تا سیل اشک هایش جاری نشود ……….. او فقط می خواست کاری کند تا یزدان خستگی اش در برود …………. نمی خواست کاری کند تا مقدمات تمسخر خودش را برای دیگران آماده کند .

 

 

 

ـ هر دفعه یادم میره تو دیگه اون یزدان سابق نیستی و ……….. فرق کردی .

 

 

 

یزدان سرش را به سمت سر او پایین کشید و لبانش را در جایی نزدیکی های گوش او نگه داشت ………… می دانست گندم ناراحت شده ……… اما این حجم از ناراحتی او برایش قابل فهم نبود .

 

 

 

ـ من جلوی هر بنی بشری تغییر کرده باشم ………… برای تو همون یزدان سابقم .

 

 

 

 

گندم نگاهش را بالا آورد ………. صدایش از بغضی که به آن اجازه شکستن نمی داد ، بم و لرزان به نظر می رسید .

 

 

 

ـ نه ………. تو حتی برای منم ……….. تغییر کردی یزدان .

 

 

 

و مچش را که میان پنجه های یزدان قفل شده بود ، تکان داد تا آزاد شود ………….. الان فقط دلش می خواست این میز را جمع کند و بعد از آن هم به اطاقش پناه ببرد و تنها باشد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسمان
آسمان
2 سال قبل

چقد پارتات کمه آخه خسته شدم کی میره جشن

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

چه لوسه خدایا

S.Sh
S.Sh
2 سال قبل

اوووخی طفلکی گندم🥲

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x