رمان گلادیاتور پارت 166 - رمان دونی

 

 

 

 

از اطاق خارج شد و پایین رفت . جلال که منتظر پایین آمدن او بود ، بلافاصله بعد از دیدن او ، به سمتش قدم برداشت و شانه به شانه اش ایستاد .

 

 

 

یزدان بدون آنکه نگاهش را از جمعیت پیش رویش بگیرد ، او را مخاطب خودش قرار داد و آرام پرسید :

 

 

 

ـ همه مهمونا اومدن ؟

 

 

 

ـ تقریباً بله قربان .

 

 

 

ـ از عمارت چه خبر ؟

 

 

 

ـ با یکی از نگهبانا صحبت کردم . فعلا که همه چیز آرومه .

 

 

 

ـ امشب باید در سکوتِ کامل دوربینای عمارت نصب بشه .

 

 

 

ـ نگران چیزی نباشید قربان . بچه ها حواسشون هست .

 

 

 

یزدان نفس عمیقی کشید و نگاهش را باز چرخی در جمعیت داد …………. خبری از دکتر نبود .

 

 

 

ـ دکتر کجاست ؟

 

 

 

ـ پشت اون ستون تنها نشسته داره نوشیدنیش و می خوره . احتمالاً دور نشسته که بتونه همه رو خوب آنالیز کنه .

 

 

 

ـ بهتره بیشتر از این اینجا نه ایستیم که شک برانگیز بشه .

 

 

 

به سمت جمعیت به راه افتادند و یزدان نگاهش را برای پیدا کردن فرهاد میان مهمان ها چرخاند ………….. هیچ خبری از فرهاد نبود .

 

 

 

این فکر که فرهاد الان پشت مونیتور نشسته و دارد گندمِ خوابیده اش را رصد می کند ، خونِ در عروقش را به جوش می آورد .

 

 

 

به سمت دکتر راه افتاد . دکتر و یا همان کتی ، بلافاصله بعد از افتادن چشمانش به یزدان ، لیوان نوشیدنی در دستش را پایین آورد و ابروانش را نمایشی ، انگار که از دیدن او شوکه و هیجان زده شده باشد ، بالا فرستاد .

 

 

 

ـ خدای من ، ببین کی اینجاست …….. سلام یزدان خان . از این طرفا . چطوری ؟

 

 

 

 

 

یزدان نگاهش کرد و سری برای او تکان داد . آن هم بدون آنکه بخواهد انعطافی در چشمانش ایجاد کند و یا لبخندی بر لب بنشاند ………… میان این جماعت گرگ صفت و درنده نشست و بخواست کردن و همزمان لبخند بر لب نشاندن ، زیادی مسخره و مضحک به نظر می رسید .

 

 

 

ـ سلام .

 

 

 

ـ راستش اصلاً فکرش و نمی کردم بیای .

 

 

 

یزدان دو سه مبل آن طرف کتی را برای نشستن انتخاب کرد و بدون آنکه نگاه سرد و بی انعطاف و میخ مانندش را از چشمان او بگیرد ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ وقتی کسی من و دعوت می کنه ………….. چرا دعوتش و قبول نکنم و نیام ؟

 

 

 

کتی چهره اش را درهم کشید و چشمان آرایش کرده اش را برای یزدان درشت نمود ………… هر کسی که این دختر ریز جثه با آن چشمان درشت سیاه معصوم و موهای صورتی بلند رنگ شده اش و یا چتری های نشسته بر پیشانی اش را می دید ، امکان نداشت حتی برای ثانیه ای به مغزش خطور کند که این دختر تا چه حد می تواند موجود خطرناک و بی رحمی باشد .

 

 

 

ـ پس چرا دفعه قبل که من دعوتت کردم نیومدی ؟

 

 

 

یزدان پا روی هم انداخت و جلال با فاصله ای اندک پشت سرش ایستاد .

 

 

 

ـ اون زمانی که تو مهمونی گرفتی من دبی بودم …………… فکر می کردم که به گوشت رسونده باشن .

 

 

 

کتی سری به معنای نفی تکان داد که موهای لخت صورتی رنگش به جلوی شانه اش روان شد و ریخت .

 

 

 

ـ نه هیچ کسی به من حرفی نزد …………. راستش یه ذره هم ناراحت شدم . فکر می کردم خودت نخواستی که بیای .

 

 

 

ـ من اگه با کسی مشکل خاصی نداشته باشم ، دلیلی نداره که درخواستش و رد کنم ………… مطمئن باش اگه ایران بودم می اومدم .

 

 

 

کتی خندید و دندان های روکش کرده سرامیکی یک دست سفیدش را به رخ یزدان کشید .

 

 

 

ـ خیالم راحت شد ………… گفتم احتمالاً رفتی تو جبهه دشمن .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

پارتهاتون خیلی خیلی کوتاهه هرروزم پارت نمیزارین بایدچندروز صبرکنیم تا دوسطر باقروقمیش فراوون بیادواسمون

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بی نام
دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x