رمان گلادیاتور پارت 179

5
(2)

 

 

 

 

یزدان گذشته آرام بود …………. حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید . چه رسد به گرفتن جان یک آدم .

 

 

 

ـ بسه …………. بسه یزدان جونم . بسه تروخدا .

 

 

 

تنها چیزی که در سر یزدان چرخ می خورد لبان گندمی بود که احتمالاً توسط این مرد لمس شده بود . نمی توانست از خیر جان این مرد بگذرد .

 

 

 

ـ برو کنار گندم ………. سزای کسی که به ناموس من دست بزنه ، فقط مرگِ .

 

 

 

و دست درون پنجه های گندم که به دور گردنش حلقه شده بود انداخت و با یک حرکت حلقه دستان او را باز کرد و او را به کناری هول داد .

 

 

 

گندم بی تعادل روی زمین افتاد ………… اما چشمان مصمم و از خشم شعله ور شده یزدان اجازه نمی داد عقب نشینی کند ………… او توان دیدن جان دادن آدمی را نداشت ……. آن هم توسط یزدان . یزدانی که در تمام زندگی اش به اسطوره ای تکرار نشدنی بدل شده بود .

 

 

 

گندم اینبار روی مرد خیمه زد و با همان چشمان اشکی اش در چشمان یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش در هول و لا بود . تمام جانش در تنش بود .

 

 

 

ـ باور کن کاری باهام نکرد ………… خودت که دیدی .

 

 

 

یزدان با همان چشمان سیاه و گشاد شده از خشمش در چشمان گندم نگاه کرد و نگاه افسار گسیخته اش پایین رفت و روی لبان گندم نشست ………. هنوز هم می توانست رژی که دور لبان گندم پخش شده بود را ببیند .

 

 

 

ـ این پست فطرت لبات و بوسیده …………. این حرومزاده لمست کرده .

 

 

 

گندم با گریه سر تکان داد :

 

 

 

ـ نه به خدا ……….. نبوسید . به خدا نبوسید . به جون خودت که برام عزیزی نبوسید . به جان خودم نبوسید .

 

 

 

یزدان سرش را به سر گندم نزدیک نمود و نگاهش در چشمان دو دو زده گندم رفت و آمدی کرد . صدایش بم تر و آهسته تر از همیشه به نظر می رسید ………. آنچنان که گندم حس می کرد سرمای عجیبی از لحن خشک و خشن یزدان بر تنش نشست .

 

 

 

ـ رژ لبت دور لبات پخش شده ……… من خر نیستم گندم .

 

 

 

ـ به خدا بخاطر بوسیدن نیست . مچ دستش و گاز گرفتم . حتماً …….. حتماً همون موقع رژ لبم پخش شده . به خدا تا حالا هیچ کس من و نبوسیده . به خدا راست میگم .

 

 

 

یزدان پلکی زد و نگاهش را به سمت چشمان بسته مرد کشید ………… کلتش را از روی سر مرد بلند کرد و دوباره به درون درز کمربندش فرستاد .

 

 

 

 

 

گندم با سینه ای که از ترس عمیقاً بالا و پایین می رفت به یزدان نگاه کرد ………… تمام جانش می لرزید .

 

 

 

یزدان نگاهش را دوباره به سمت گندم کشید . با نگاهی آرام تر شده نسبت به ثانیه های قبل . انگار اندک اندک ابرهای تیره از روی چشمانش می رفتند ………….. انگار تازه چشمانش به تن لرز افتاده گندم افتاده بود .

 

 

 

دست به سمت دستان مرد برد و هر دو مچ دستش را چک کرد …….. باید خیالش راحت می شد . باید اعصابش آرام می گرفت .

 

 

 

با دیدن جای دندان های ظریف گندم بر روی مچ دست چپ مرد و رژی که به دور جای دندان ها پخش شده بود ، قلبش اندکی آرام و قرار گرفت . گندم راست گفته بود .

 

 

 

دست به سمت شانه لرز برداشته گندم دراز کرد …………. این گریه های آرام و بیصدای گندم قلبش را می سوزاند . گندمی که هنوز روی تن مرد خیمه زده بود را بلند کرد و به سمت سینه اش کشید .

 

 

 

ـ کاریش ندارم . بیا تو بغلم .

 

 

 

گندم به چشمان روشن شده یزدان نگاه کرد . خطر رفع شده بود . این را از چشمان آرام گرفته یزدان می فهمید .

 

 

 

خودش را به دست یزدان سپرد و اجازه داد یزدان او را بلند کند و به روی پایش بنشاند و به سینه اش بفشرد . این مرد عجیب ترین آدمی بود که در تمام طول زندگی اش دیده بود . حسش به این مرد پر از تناقضات ریز و درشت بود . هم کنارش امنیت داشت و هم ………….. گاهی تا سرحد مرگ از او می ترسید .

 

 

 

در حالی که حس می کرد بار دیگر به مامن امنش رسیده ، دستانش را به دور گردن او حلقه نمود و هق هق هایش را با صدا آزاد کرد و تمام ترسش را در سینه او خالی نمود .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای قدم های در حال دویدنی که هر لحظه به آنها نزدیکتر می شد ، در حالی که یک دستش را به دور گندم حلقه نموده بود ، دست دیگرش را به سرعت به سمت کلت در کمرش برد …………. اما با دیدن جلال در پیچ راهرو ، دست از روی کلتش کشید و به دور گندم پیچاند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۹ ۲۳۲۰۰۱۸۰۷

دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا 5 (1)

5 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۱۲۰۷۸۶

دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

دو خط بیشتر بنویس اگه دستت شکست من قول میدم خودم ببرمت دکتر دستتو گچ بگیرن😐

مریم
مریم
1 سال قبل

طولانی ترش کن

رضا
رضا
پاسخ به  مریم
1 سال قبل

نویسنده با فاصله گذاشتن بین پاراگراف ها طولانیش میکنه🤣🤣،واقعا چ فکری می‌کنه با دو خط نوشتن پارت میذاره

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x