رمان دونی

 

 

 

 

شاید با یزدان راحت بود ………….. شاید یزدان بعد از خدا تنها کس و کارش در این دنیا به حساب می آمد ………….. شاید یزدان توانسته بود جای خالی پدر و مادر و خواهر و برادر و هر آنچه که کمبودش را در زندگی اش حس می نمود ، پر کند ………….. اما آنقدر در احساساتش جلو نرفته بود که بتواند خوابیدن کنار مردی چون او را به این راحتی ها ، برای خودش هضم کند و قبول نماید .

 

 

 

نگاهی به موهای مرطوب و لباس راحتی ای که تنش کرده بود ، انداخت .

 

 

 

میان تمام جملاتی که بین کریستیانو و فرهاد رد و بدل شده بود ، یک چیز را خوب فهمیده بود ………. آنها از ندانستن زبان ایتالیایی یزدان ، نهایت سوء استفاده را می کردند ………….. انگار این زبان ندانستن او ، داشت به نقطه ضعفی بدل می شد .

 

 

 

شاید بهتر بود این مسئله را با یزدان در میان می گذاشت .

 

 

 

خودش را بیشتر زیر پتو فرستاد و آرام صدایش زد :

 

 

 

ـ یزدان جون ………… خوابیدی ؟

 

 

 

یزدان بدون آنکه تکانی به تنش دهد و یا ساق دستش را از روی چشمانش بلند کند ، جوابش را داد .

 

 

 

ـ دارم می خوابم .

 

 

 

گندم لبانش را روی هم فشرد …………. پس یزدان تمام این زمانی که او فکر میکرد خوابیده ، بیدار بود .

 

 

 

ـ من هنوز یه چیزایی رو ……. بهت نگفتم .

 

 

 

یزدان با این فکر که هنوز مزخرفاتی که کریستیانو در رابطه با گندم گفته ، تمام نشده ، ساق دستش را از روی چشمانش برداشت و سرش را سمت او چرخاند :

 

 

 

ـ دیگه اون مرتیکه عوضی چی پشت سرت بلغور کرد ؟

 

 

 

گندم که متوجه اشتباه یزدان شده بود ، به سرعت از آن حالت دراز کش بلند شد و روی تخت نشست که پتو از روی شانه هایش به روی پاهایش افتاد .

 

 

 

ـ نه نه ، درباره من نیست .

 

 

 

 

ابروان یزدان اینبار متفکرانه درهم فرو رفت :

 

 

 

ـ اگه درباره تو نیستش ، پس درباره چیه ؟

 

 

 

ـ درباره خودت .

 

 

 

یزدان پشت چشمی نازک نمود ………… همان اندک خوابی هم که در چشمانش نشسته بود هم به لطف گندم از چشمانش پرید .

 

 

 

ـ درباره من ؟

 

 

 

گندم بی اختیار و تنها از سر احتیاط خواست سرش را به سمت تابلویی که پشت سرش قرار داشت بچرخاند که یزدان با فهمیدن قصد و نیت او به سرعت مچ دستش را گرفت و او را به سمت خودش کشید که گندم ناغافل و شوکه شده بر روی سینه اش افتاد و با چشمان گشاد شده از سر تعجب ، به چشمان جدی شده اویی که حالا فاصله ای با چشمان خودش نداشت ، نگاه کرد .

 

 

 

یزدان حرصی با صدای پایینی غرید :

 

 

 

ـ می ترسم آخر سر تو با این نگا نگا کردنات بند و آب بدی .

 

 

 

گندم که انگار هنوز هم در شوک این عمل نامنتظره یزدان قرار داشت ، با صدای پایینی گفت :

 

 

 

ـ باور کن اختیاری نبود ……….. نمی دونم چرا ، همش حس می کنم صدامونم می شنون .

 

 

 

ـ بهت که گفتم ، این فقط یه دوربین خالیه .

 

 

 

ـ باشه معذرت می خوام .

 

 

 

ـ حالا در مورد من چی می گفتن ؟

 

 

 

ـ قراره یه محموله شمش و سکه های ضربی و عتیقه جات جا به جا کنن .

 

 

 

ـ این و که خودمم فهمیدم .

 

 

 

گندم سرش را پایین تر برد و فاصله میان چشمانشان را کمتر از چیزی که بود ، کرد .

 

 

 

ـ اما اون فقط یه محموله شمش یا عتیقه یا سکه های ضربی نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

کسی رمانی ک شبیه این رمان باشه نمیشناسه؟؟

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
1 سال قبل

از 19 سالگی دارم این رمان رو میخونم والان 2 ماه از بیست سالگیم هم گذشته 😑یعنی من چند ساله میشم تا این رمان تموم میشه!!؟

*****
*****
1 سال قبل

به قول تتلو :صبح میشه این شب….
.
.
.
.
..
..
..
..لعنتی تو الان دو ماهه روی یه شب موندی 😑😑😑😑فاضا ماذا😶😶🔪🔪🔪

رضا
رضا
1 سال قبل

مثبت فکر کنیم اینه ک تو اصلا نظرات رو نمی‌خونی وگرنه مگ میشه این همه بی حرمتی ب مخاطب،حداقل ی جواب بده ما بدونیم میخونی نظرات رو

رضا
رضا
1 سال قبل

یعنی ذره ای ارزش برا مخاطبت قائل نیسی،ایییییین همه گلایه هس ک پارت طولانی بذار ولی انگااااار ن انگار با تو هستن،قضیه ی میخ آهنین و سنگ و …هم رد کردی،حداقل بیا بگو دلیلت چیه مشکل داری وقت نداری خب از اول باید فکر میکردی و شروع نمیکردی ن وسط راه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بابا مگه میمیری اخه ۴ تا خط بیشتر بنویس خب

علوی
علوی
1 سال قبل

یه لفظ کوکایین باید بره پارت بعد! خدایا صبر بده

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x