رمان گلادیاتور پارت 204 - رمان دونی

 

 

 

 

او هم آن اوایل ، وقتی برای اولین بار در این چنین پارتی هایی شرکت کرده بود ، حال و هوایی همچون گندم را داشت .

 

 

 

ـ نمی خوای صبحانت و شروع کنی ؟

 

 

 

گندم نگاهش را سمت چشمان منتظر یزدان کشید و ثانیه ای بعد نگاهش تا سینه های مردانه و بدون موی او پایین آورد و آرام سری در جواب او تکان داد و ………. نگاهش را با مکثی تا میز پیش رویش امتداد داد .

 

 

 

ـ الان شروع می کنم .

 

 

 

نسرین هم همچون دیگر مهمان های درون این عمارت ، برای این پارتی دعوت شده بود .

 

 

 

وارد محوطه استخر شد و حوله تن پوشش را از تنش درآورد و روی یکی از تخت های مخصوص حمام آفتابی که کنار استخر قرار داشت ، گذاشت و دستی به مایویی که پوشیده بود کشید .

 

 

 

مایو اش دو تیکه و به رنگ مشکی با بندهای فلزی زنجیر مانند صدفی رنگی بود که پشت گردنش درهم چفت می شد .

 

 

 

دستی به موهای دم اسبی بسته اش کشید و نگاهش را برای پیدا کردن یزدان در جمعیت اندکی که تا آن لحظه آمده بودند چرخاند .

 

 

 

با دیدن دختری کلاه به سر و لباس به تن ، فهمید که احتمالاً این دختر باید گندم باشد و مردی که پشتش به اوست هم یزدان . با قدم هایی موزون به سمتشان به راه افتاد و در مسیر خط نگاه گندم قرار گرفت .

 

 

 

گندم که در حال بالا رفتن چای در فنجانش بود ، با دیدن نسرین آن هم در آن سر و وضع ، چای در حلقش پرید و به سرفه افتاد .

 

 

 

یزدان که پشتش به نسرین بود و خبر از آمدن او نداشت ، با فکر اینکه گندم صحنه دیگری را دیده ، بدون آنکه نگاهش را از او بگیرد ، ابرویی درهم کشید و لیوان آب پرتقال شیرین کنار دستش را به سمت گندم گرفت :

 

 

 

ـ یه دو دقیقه اون نگاهت و بنداز پایین و فقط صبحونت و بخور …………… می ترسم آخر سر خودت و خفه کنی .

 

 

 

نسرین کنار میزشان رسید و نگاهش را روی تتوی بی نظیر ققنوس نشسته بر روی پوست کمر یزدان چرخی داد و با لبخندی بر لب سلامشان کرد .

 

 

 

ـ سلام صبح بخیر .

 

 

 

 

 

گندم بدون آنکه بخواهد نگاهش روی نسرین نشسته بود و انگار حالا حالا ها خیال بلند شدن هم نداشت . مایویی که نسرین پوشیده بود ، خون به صورت گندم می آورد و او را شرمزده می کرد . میان این همه مردی که در این عمارت وجود داشت ، پوشیدن چنین مایویی که کم از لباس زیر نداشت و سانت به سانت تنش را در معرض نمایش می گذاشت ، جسارت زیادی می خواست .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای آشنای نسرین ، نگاهش را از گندم گرفت و به سمت نسرین چرخاند و با دیدن نسرین در آن مایوی دو تکه مشکی رنگ که تضاد جالبی با پوست تنش داشت ، آرام پلکی زد و خیلی عادی نگاهش را از او گرفت و مشغول لقمه نان و پنیرش شد .

 

 

 

ـ سلام .

 

 

 

نسرین با همان چهره خندانش صندلی ای را بیرون کشید و به جمع دو نفره آنها پیوست .

 

 

 

حالش نسبت به دیروز بهتر بود و الان بهتر می توانست روی خودش و اعصاب و هیجان نشسته در تنش ، از دیدن دوباره یزدان ، آن هم بعد از آن همه سال ، تسلط پیدا کند .

 

 

 

نگاه نامحسوسش را سمت یزدان و آن شانه های فراخ و سینه های عضلانی و تتویی که روی یک سمت سینه اش جای گرفته بود ، کشاند . بین این مرد مقابلش ، با آن یزدان سال های دورش تفاوت بسیاری وجود داشت . دیگر خبری از پسر خام و نابلد گذشته ها نبود . الان مردی کنارش نشسته بود که از صد فرسخی مشخص بود که تا چه حدی دنیا دیده و کار بلد است . انگار این ضرب المثل مار خوردن و افعی شدن ، برای یزدان زیادی صدق می کرد .

 

 

 

یزدان آنقدر میان این جماعت زندگی کرده بود که همچون خودشان افعی شده بود .

 

 

 

نگاهش را با مکثی از یزدان گرفت و به سمت گندمی که کنارش نشسته بود کشید ………… گندم هم از آن حالت بچگانه خارج شده بود و حالا به دختری زیبا و طناز بدل شده بود .

 

 

 

ـ چه بزرگ شدی گندم …………… من یزدان و دیدم که تونستم تو رو هم تشخیص بدم ………….. وگرنه اگه یزدان نبود ، امکان نداشت بتونم تو رو بشناسم و بجا بیارمت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

اگر توی دنیای واقعی یک نفری مثل نویسنده این کتاب پیدا بسه دیگه نیاز نداریمممم.دیگه زن ها نیاز به دشمن ندارن……چقد میخوای زن پست نشون بدی تو رمان تو زن فقط برده جنسی مرد و تمامممم. یکم برای زن ارزش واحترام قائل باش

*****
*****
1 سال قبل

به قرآن فهمیدیم گندم خیلی پاکه ، حضرت عباسی فهمیدیم تو این جور جاها نیومده ، قسم به پنج تن فهمیدیم از قصر باباش اومده و اصلا این جور صحنه هارو ندیده دیگه نمی خواد از پاکیش بگی داده حالم به هم می خوره از این همه منگلی یه دختر

......
......
1 سال قبل

کِل بکشید
شادی کنید
بلاخره گندم چای رو برداشت که بخوره 💃🏻
پارت بعدی هم خلاصه میشه تو آب پرتقال خوردن گندم😐😐😂

f.z
f.z
1 سال قبل
پاسخ به  ......

🤣🤣🤣وای خدا چقدر خندیدم 😂

Leyla ❤️
Leyla ❤️
1 سال قبل

کل پارت خلاصه شد تو اومدن نسرین
انشالله یک هفته دیگه هم طول می‌کشه تا صبحونه خوردنشون تموم بشه😐😐

زری
زری
1 سال قبل

از این هم کمترش کن😏

زری
زری
1 سال قبل

اصلا ننویسی بهتره هاااا

آسمان
آسمان
1 سال قبل
پاسخ به  زری

آره ما هم بی خیال میشیم راحت

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x