رمان گلادیاتور پارت 234 - رمان دونی

 

 

 

 

یزدان چه گفته بود ؟؟؟ ………… هدیه اش بدهد ؟؟؟ او را ؟؟؟ گندمی را که هزاران بار در گوشش نجوا کرده بود تنها عضو خانواده اش است ؟؟؟

 

 

 

یزدان به چشمان مات شده و شیشه ای او نگاه کرد و با حرصی چند برابر بیشتر شده نسبت به ثانیه ای قبل ، بازوی او را گرفت و از کنار چشمان برق افتاده کتی گذشت و او را میان پیست رقص برگرداند .

 

 

 

گندم همچون عروسک ، بی حس شده مقابلش ایستاده بود و نگاه مات شده اش خیره سینه او که مقابل چشمانش قرار گرفته بود ، شد .

 

 

 

یزدان دندان هایش را بر هم فشرد ، که عضلات فکش نمایان شد ………… می دانست با جوابی که یکی دو دقیقه پیش به گندم داده چه ضربه مهلکی بر پیکر شکننده او وارد کرده .

 

 

 

نمی خواست کار به اینجا کشیده شود ، اما گندم در مقابل چشم چندین نفر ، گستاخی اش را نشان داده بود و این چیزی نبود که بتواند بی جواب بگذاردش …………. او یزدان خان بود . کسی که از صغیر و کبیر مقابلش محتاطانه و دست به عصا حرف می زدند و عمل می کردند . کسی که تنها عادت به شنیدن بله قربان از اطرافیانش داشت . کسی که به بی رحمی و سیاه بودن شهره خاص و عام بود و اگر رفتاری غیر این را در مقابل دیدگاه بقیه انجام می داد ، شک برانگیز بود ……… میان آن جماعت ، هیچ کس عادت به دیدن نرمش از یزدان خان نداشت .

 

 

 

شاید اگر در خلوت خودشان بود ، رفتار و جوابی کاملاً متفاوت تر از دقایق قبل ، به گندم می داد . اما گندم بدجایی را برای تسویه حساب انتخاب کرده بود .

 

 

 

دست به دور کمر گندم حلقه نمود و گندم با حس دستان اویی که به دور کمرش حلقه زد ، انگار که روح مجدداً به تنش بازگشته باشد ، نگاهش را از سینه او گرفت و آرام آرام ، بدون هیچ عجله ای بالا کشید و به چشمان سیاه و تاریک شده او رساند و یزدان آرام با آهنگ ملایمی که در فضای سالن پخش شد ، تن او را به حرکت درآورد و او را همچون عروسکی کوکی ، میان بازوانش رقصاند .

 

 

 

نمی دانست باید چه عکس العملی از خود نشان دهد ………….. زبانش برای دادن هر جوابی به یزدان بند آمده بود . حتی انگار مغزش هم به خواب رفته بود که با او برای دادن هر جواب قاطعی به یزدان ، قطع همکاری کرده بود . تنها چیزی که الان به وضوح می دانست و یقین داشت این بود که دیگر هیچ علاقه ای به رقصیدن با یزدان ندارد . حتی دیگر دلش نمی خواهد میان آغوش همیشه گرم او بماند و میان دستان او تاب بخورد .

 

 

 

 

حس رو دست خوردن ، تنها حسی بود که آن لحظه گریبانش را گرفته بود و اجازه نفس کشیدن به او نمی داد ……….. رو دست خورده بود آن هم از کسی که فکر می کرد می تواند به عنوان یک پشتیبان تا آخر عمرش به او تکیه کند و از هیچ چیز نترسد .

 

 

 

با گلویی که حس می کرد لحظه به لحظه انباشته از توده ای داغ و سرب مانند می شود ، با چشمانی که تصویر یزدان را مقابل دیدگانش ثانیه به ثانیه تار تر و لرزان تر از قبل می کند ، دستانش را که همچون دو قالب یخ سرد و یخ زده به نظر می رسید را روی سینه او گذاشت و سعی کرد خودش را از آغوش او بیرون بکشد .

 

 

 

یزدان حرصی ، پنجه هایش را در پهلو او فرو برد و غرید :

 

 

 

ـ بهتره با من راه بیای گندم و مقابل چشم این همه آدمنافرمانی نکنی .

 

 

 

اما گندم صبر از کف داده بود …………. گوش هایش چیزی را شنیده بود که تا عمر داشت ، فراموشش نمی کرد . قطره اشکی روی گونه اش رد انداخت و گره میان ابروان یزدان را کور تر از چیزی که بود ، کرد .

 

 

 

ـ ولم کن .

 

 

 

ـ ولت کنم ؟ که کجا بری ؟

 

 

 

ـ هر قبرستونی غیر از جایی که الان هستم .

 

 

 

یزدان بی توجه به حرف او حلقه دستانش را به دور کمر او تنگ تر نمود و تن گندم را به تن خودش چسباند و بیش از پیش فشرد و گردن پایین کشید و لبانش را به گوش گندم رساند و از میان دندان های بهم کلید شده اش غرید :

 

 

 

ـ وقتی از چیزی خبر نداری ، بهتره الکی حرف نزنی و با این نافرمانی کردنات توجه بیشتری رو نسبت به خودت جلب نکنی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دختر
دختر
1 سال قبل

رمان خوبی به نظر میرسه تصمیم گرفتم از اول بخونم

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x