رمان گلادیاتور پارت 249

4
(4)

 

 

 

 

 

اما بدون آنکه نشان دهد تا چه حد تحت تاثیر این نمایش یزدان قرار گرفته ، تنها در یک کلمه جوابش را داد :

 

 

 

ـ معلومه .

 

 

 

ـ گنده و لات تر از تو هم جلوی من کم آوردن …………. وای به حال تویی که جز پوست و استخون و یه ذره رگ و مویرگ ، چیزی برای عرضه نداری .

 

 

 

گندم بی اختیار نگاهش را از بازوان او به سمت عضلات بیرون زده سینه او و یا کول های برجسته سر شانه هایش که از یقه تیشرتش به خوبی نمایان بود ، کشید و در انتها مجدداً نگاهش را به سمت چشمان خندان او کشید . روی لبان یزدان هیچ خبری از لبخند نبود ، اما به خوبی می توانست لبخند نشسته در چشمان او را حس کند و ببیند .

 

 

 

بیشتر از ثانیه های پیش ابرو درهم کشید و نگاهش را از او گرفت و به غذایش داد …………. انگار شنیدن خبر سفر غیر منتظره یزدان ، زیادی او را بی اعصاب کرده بود .

 

 

 

ـ می دونی که من با همه آدمای دور و اطرافت فرق دارم .

 

 

 

یزدان سری تکان داد و گندم اینبار آن خنده را در صدای یزدان تشخیص داد ………….. یزدان علناً او را مورد تمسخر قرار داده بود .

 

 

 

ـ معلومه که فرق داری …………. تو بی جون ترین آدم دور و بر من هستی .

 

 

 

گندم خواست اعتراض کند که یزدان زودتر ادامه داد :

 

 

 

ـ بگیر غذات و بخور ………….. از صبح انقدر کار سرم ریخته بود که حتی وقت یک دقیقه سر خواروندنم نداشتم . الانم محض اطلاعت باید بگم که خیلی هم گشنمه .

 

 

 

گندم لبانش را بر هم فشرد و بدون آنکه چیز دیگری بگوید مشغول غذای پیش رویش شد .

 

 

 

 

ای کاش او هم می توانست همچون سفر قبلی اشان به باستی هیلز ، اینبار هم همسفر او شود ………… اصلاً چرا نتواند ؟؟؟ فقط کافی بود خواسته اش را با یزدان در میان بگذارد ……….. شاید یزدان قبول می کرد و او را با خودش می برد .

 

 

 

زیر چشمی و نامحسوس نگاهی به یزدان که مشغول غذایش بود ، انداخت ………… شاید یزدان فکر می کرد که او دیگر تمایلی به همسفر شدن با او را ندارد که حرفی از مسافرت این بارش نزد .

 

 

 

یزدان با اتمام غذایش سرش را به پشتی صندلی اش تکیه داد و پلک هایش را بست و گندم نگاهش را سمت صورت خسته او چرخاند :

 

 

 

ـ خوابت می یاد ؟

 

 

 

با شنیدن صدای گندم ، پلک گشود و بدون آنکه تکیه سرش را از پشتی صندلی بگیرد ، نگاهش را سمت او چرخاند :

 

 

 

ـ بدجور …………… مخصوصاً که دیشب حتی برای یک دقیقه هم نتونستم پلک رو هم بذارم و مشغول کار و بارم بودم .

 

 

 

انگار که به صدم ثانیه فکری به مغز گندم خطور کرده باشد ، چشمانش برقی زد و لبخند‌ پیروزی که می آمد بر روی لبانش بنشیند را به سختی جمع و جور کرد .

 

 

 

خودش را به سمت یزدان روی میز دراز نمود و با همان چشمان برق افتاده اش ، آرام گفت :

 

 

 

ـ می خوای بریم بالا یه مشت و مال حسابی بدمت ؟

 

 

 

یزدان ابرویی بالا انداخت و لبخند خسته یک طرفه ای زد :

 

 

 

ـ فکر بدی به نظر نمی رسه .

 

 

 

ـ پس پاشو بریم .

 

 

 

یزدان نگاهی به غذای در بشقاب او که حتی نصف هم نشده بود انداخت :

 

 

 

ـ غذات که مونده !!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x