ـ نه نه ، آخه قبل ناهار حمیرا برام میوه و پای سیب آورد ، خوردم ، به خاطر همین خیلی گرسنه نبودم .
ـ خیلی خب پس بلند شو بریم بالا .
با ورود به اطاق ، یزدان تیشرت در تنش را درآورد و گوشه ای انداخت و به سمت تختش رفت و تن خسته اش را دمر ، روی تخت انداخت .
گندم نگاهی به کمر او و آن تتوی بزرگ ققنوس سیاه رنگ روی کمرش انداخت و به سمت میز توالت در اطاق او رفت و روغن بدنش را از روی میز برداشت و به سمت تخت به راه افتاد .
ـ خیلی این تتوی ققنوست و دوست دارم ………… گفتی چند سالگی این تتوت و زدی ؟
ـ بیست و چهار یا بیست و پنج سالگی .
گندم پایین کمرش قرار گرفت و در روغن را باز کرد و روی تن او سرازیرش نمود و با نوک پنجه هایش روغن را در همه جای کمر او پخش کرد .
به خوبی می توانست زیر پنجه هایش پیچ و خم عضلات درهم پیچیده و درهم گره خورده او را حس کند و بفشارد .
نگاهی به نیم رخ یزدان که روی متکا قرار گرفته بود انداخت ……… از پلک های بسته اش به خوبی می توانست احساس رضایت از این مالش را ببیند . آرام گفت :
ـ منم می خوام تتو بزنم .
یزدان تنش را رها کرد و اجازه داد گندم عضلات خسته و نالانش را زیر پنجه هایش له و لورده کند .
ـ تتو زدن که باری به هر جهت نیست که بگی خوشم اومد حالا برم تتو بزنم ………….. حتی تتو زدنم یه دلیل می خواد ……………. بعد هم ، حالت بده که می خوای این پوست سفید و با تتو سیاه کنی ؟
ـ یعنی می خوای بگی تو برای زدن هر کدوم از این تتو های روی تنت یه دلیل داشتی ؟؟؟
ـ معلومه ……… این ققنوسِ روی کمر من ، ماهیت خاکستر شده منه که از بین رفت و چند سال بعد ، قوی تر از قبل از زیر خاکسترش ، سر بیرون آورد و قد اَلم کرد ………… علاوه بر این ، این تتو ها پوشش دهنده خوبی برای زخمای تنم بودن ……….. اما تو می خوای تتو بزنی که چی رو پوشش بدی ؟
گندم فشار پنجه هایش را بیشتر نمود و لبخند شرورانه ای بر لب نشاند و سر به سمت او خم نمود و گفت :
ـ تو نگران دلیلِ من نباش ……….. تا اون موقع خودم یه دلیل درست و حسابی برای تتو زدنم پیدا می کنم ………… فقط بی زحمت از اون تتو کارت یه وقت تتو هم برای من بگیر .
یزدان پلک گشود و چپ چپ به گندمی که سرش آنچنان فاصله ای با او نداشت نگاهی انداخت ………. چرا تا قبل از برگشت گندم و ورود مجددش به زندگی اش ، فکر میکرد می تواند با هر نگاه و کلامی هر دختری را رام و مطیع خود کند ………… پس چرا آن همه قواعد و قوانین بر روی گندم کار ساز نبود ؟؟؟
ـ تتو کار من مرد بود ……….. می خوای تنت و بندازی زیر دست یه مرد ؟
گندم لبانش را بر هم فشرد و سر عقب کشید و نگاهی به کمر برق افتاده یزدان انداخت و فشردن عضلات او را ادامه داد .
ـ پس باید دنبال یه تتو کار ماهر زن بگردم ……… میگم ………..
یزدان باز پلک بست و تنش را همانطور رها شده زیر پنجه های گندم قرار داد .
ـ هوم ؟
چقدر زیاد!تاثیر گذار بود
شورشو دراوردی دو کلمه مینویسی تموم میشه
واسه یه روز درمیون خیلی کمه حتی واسه هرروزم کمه
یه ذره به شعور مخاطب احترام بزارید