رمان گلادیاتور پارت 255

5
(4)

 

 

 

 

 

 

ـ به بچه ها بگو یه قالیچه سنتی دست بافت ساده ، حدوداً در ابعاد یک متر بخرن …………… بهشون گوش زد کن که حتماً دست بافت باشه و سنتی و ساده .

 

 

 

ـ می تونم بپرسم برای چه کاری می خواین ؟

 

 

 

ـ قراره در ارتفاع یک متر و نیم از سطح زمین تو دیوار انتهایی خونه یه حفره حدوداً نیم متری به خونه پشتی ایجاد کنیم . برای مواقع اضطراری . یه حسی به من میگه ما تنها کسایی نیستیم که از این محموله بزرگ خبر داریم . مطمئناً کسایی برای دزدیدن این محموله و در آوردن دخل ما ، سر وقتمون می یان . اون حفره می تونه راه در روی ما از اون مهلکه باشه . روی حفره رو هم با اون یه تیکه قالیچه دست باف می پوشونیم …………. آویزون کردن قالیچه طرح دار به دیوار ، یه امر عادیه . بخاطر همین کسی به این زودی ها به عقلش خطور هم نمی کنه که پشت اون قالیچه روی دیوار یه حفره است ‌. عموماً افراد انتظار دارن که راه فرار یا پشت کمد باشه یا پشت کتابخونه یا پشت رختخواب های چیده شده روی هم ………… فکرش و هم نمی کنن که راه فرار می تونه پشت یه قالیچه کوچیک آویزون به دیوار باشه .

 

 

 

جلال سری به معنای تایید تکان داد ………… کم پیش می آمد که برنامه های یزدان همان چیزی که او می خواست از آب در نیاید و این گویای تمایز یزدان از باقی روئسا بود .

 

 

 

یزدان لپتاب بر روی پایش را بست را نگاهش را مستقیماً به جلال داد :

 

 

 

ـ راستی درباره مربی که برای گندم خواسته بودم هم تحقیق کردی ؟ مورد مناسبی رو برای تعلیم دادنش پیدا کردی ؟

 

 

 

ـ بله قربان . با زرگرزاده صحبت کردم …………. اما متاسفانه فعلاً ایران نیست …………… اما یک نفر و بهم معرفی کرد .

 

 

 

ابروان یزدان درهم فرو رفت ………… از افراد ناشناسی که می خواستند وارد قلمروی او شوند ، خوشش نمی آمد .

 

 

 

ـ کی ؟

 

 

 

ـ یکی از کارآموزای گذشته خودش .

 

 

 

 

 

ـ اسمش چیه ؟

 

 

 

ـ سیاوش ، سیاوش پرندیان ………. اما عموماً به اسم سیا شناخته میشه .

 

 

 

یزدان سری تکان داد و نگاهش را به زیر پایش کشاند ………….. شاید اگر هر کس دیگری جایگزین گندم بود ، سر در آوردن از کس و کار این پسر آنقدر ها برایش اهمیت پیدا نمی کرد . اما گندم هر کسی نبود . نمی توانست تنها فرد زندگی اش را به دست کسی بسپارد که هیچ شناختی از او ندارد . این مسئله اندکی عصبی و کلافه اش می کرد .

 

 

 

ـ آمارش و دقیق درآوردی ؟ می دونی کس و کارش کیه ؟ یا تو گذشتش نقطه سیاهی وجود داشته یا نه ؟؟؟

 

 

 

جلال با زیر بینی بیشتری به یزدانی که هنوز هم با همان نگاه در هم فرو رفته نگاهش را به زیر پایش داده بود نگاه کرد …………… جدیداً حرکات وسواسانه جدیدی از این مرد می دید . حرکاتی که در جای خودش می توانست هم برای یزدان و هم برای گندم خطر آفرین باشد .

 

 

 

ـ بله ، چون حساسیتتون رو می دونستم خودم شخصاً بررسی شخصی و هویتیش و بر عهده گرفتم .

 

 

 

یزدان سری به معنای خوبه تکان داد و جلال ادامه داد :

 

 

 

ـ میشه گفت پرونده پاکی داره و خلاف آنچنانی تو زندگیش نکرده ………… جز یک مورد جیب بری که در 16 ـ 17 سالگیش مرتکب شده و به مدت شش ماه در کانون اصلاح و تربیت زندانی شده . بجز این یه مورد ، مورد خاص دیگه ای نداشته .

 

 

 

یزدان لبانش را بر هم فشرد :

 

 

 

ـ بهش بگو بیاد ……….. باید یکبار شخصاً خودم ببینمش و از نزدیک رصدش کنم .

 

 

 

اینبار ابروان جلال بی اختیار بالا رفت …………. این مدل حساسیت ها زیادی تازه و عجیب به نظر می رسیدند ………… آنقدر که حس می کرد که نکند این مرد به آن دختر حس هایی پیدا کرده .

 

 

 

ـ می خواین …………… می خواین ببیندیدش ؟

 

 

 

 

 

یزدان با این سوال جلال ، سر بالا کشید و اوهم با ابروانی بالا رفته و نگاه قاطع و مچ گیرانه ، به جلالی که این سوال را پرسیده بود نگاه کرد .

 

 

 

ـ نباید ببینمش ؟ ………. یا برای دیدنش باید از تو اجازه بگیرم ؟؟؟

 

 

 

جلال به سرعت عقب گرد نمود و سری به معنای نفی تکان داد ………… خودش هم خوب می دانست سوالش زیادی عجیب و غریب به نظر می رسد ………… اما نه عجیب و غریب تر از رفتار و حساسیت های جدید یزدان بر روی گندم .

 

 

 

ـ نه نه قربان ………. گستاخی من و ببخشید . فقط یک مقداری تعجب کردم . حس می کنم ……….. این دختر زیادی داره به شما نزدیک میشه …………. زیادی داره شما رو تحت تاثیر خودش قرار میده . شما هیچ وقت روی دختری تا این حد ……..

 

 

 

ابروان یزدان اندک اندک درهم فرو رفت و میان کلام جلال پرید :

– سرت تو کار خودت باشه جلال ………….. انقدر عاقل و بالغ هستم که بدونم چه اتفاقاتی داره دور و برم می افته . در ضمن …………

 

 

 

ـ در ضمن چی قربان ؟

 

 

 

ـ به این پسری که برای تعلیم گندم در نظر گرفتی ، بگو که قبل از رفتنمون ، حتماً به ملاقاتم بیاد .

 

 

 

ـ قربان مثل اینکه این پسر به همراه زرگر زاده برای یک سری مسابقات درون گروهی به ازبکستان رفته . اینطور که زرگر زاده به من اطلاع داد ، قراره این پسر و زودتر به ایران بفرسته ……………. اما در هر حال این پسر زمانی به ایران می رسه که ما به سمت زاهدان راه افتادیم .

 

 

 

یزدان کلافه و در هم شده ، سری تکان داد .

 

 

 

ـ پس با این اوصاف ، نه من می تونم قبل از این سفر با این پسر ملاقاتی داشته باشم ، نه تو ………. و این خیلی عالیه . لعنت بهش .

 

 

 

 

 

جلال نگاه مستقیمش را به چشمان به آشوب کشیده یزدان داد ………… چیزهایی در رفتار و نگاه های یزدان پدیدار شده بود که تا دو سه ماه پیش از هیچ کدامشان خبری نبود .

 

 

 

ـ قربان اصلا جای هیچ گونه نگرانی نیست ……….. زرگر زاده انقدرها هم احمق نیست که یه آدم دله و بی مصرف یا یه آماتور رو برای مربی گری دختر شما معرفی کنه …………. یا انقدر نادون نیست که با یه اشتباه سهوی و یا عمدی ، وجه خودش و پیش شما خراب کنه ………… اینجور که زرگر زاده می گفت ، سیاوش ، خواهر زاده خود زرگر زاده است .

 

 

 

یزدان چنگی میان موهای کوتاهش زد و نگاه کلافه اش را میان سالنی که درونش نشسته بودند گرداند . اینکه باید گندم را در کنار پسری تنها می گذاشت که هیچ شاختی نسبت به آن ندارد و حتی یکبار هم با او رو در رو نشده ، عصبی و مضطربش می کرد ………….. آن هم دقیقاً زمانی که باید به این سفر کزایی می رفت و گندم را در این عمارت تنها می گذاشت .

 

 

 

ـ به معین بگو همین الان بیاد .

 

 

 

ـ چشم قربان .

 

 

 

معین پسر جوان ، حدوداً بیست و هشت ، بیست و نه ساله ای بود ، با قدی بلند و اندامی کاملاً ورزیده . یکی از محافظ ها و نگهبانان اصلی این عمارت که علاوه بر مهارت های خارق العاده در مبارزات تن به تن ، توانایی عالی در رالی و تعقیب و گریزهای گروهی اشان داشت و همیشه یکی از مهره های اصلی برنامه ریزی هایش به حساب می آمد .

 

 

 

دقیقه ای نگذشت که معین در حالی که پشت سر جلال ایستاده بود ، مقابلش قرار گرفت .

 

 

 

ـ بفرمایید قربان ، با من امری داشتید ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 5 (1)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۱۴۷۷۳۵

دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی…
IMG 20240524 022150 623

دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazila
Nazila
9 ماه قبل

میدونم رمانه،ولی داداش اولین چیزی که تو فیلما دزدا و پلیسا پشتش رو به عنوان گاوصندوق یا راه در رو میگردن،پشت تابلو فرشه😂😂😂مثلا راه در رو اگه تو کابینت آشپزخونه یا سقف خونه بود،یچیز منطقی میشد و می‌گفتیم کسی به عقلش نمیرسه اونجا رو بگرده یا تو تیراس نگاهش نیست.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x