رمان گلادیاتور پارت 256

5
(3)

 

 

 

یزدان نگاه دقیق و ریز بینانه اش را روی معین چرخاند ………….. معین مهره کلیدی اش در تمام برنامه ریزی ها و نقشه هایش به حساب می آمد ……………. اما نه زمانی که پای گندم و محافظت از او به میان می آمد .

 

 

 

حاضر بود بخاطر گندم دست به هر عملی بزند ………… گذشتن از یک مهره کلیدی که دیگر کاری نداشت .

 

 

 

با ابرو به مبل رو به رویی اش اشاره زد :

 

 

 

ـ بشین ……… باهات حرف دارم .

 

 

 

و سرش را به سمت جلال چرخاند و او را هم به نشستن دعوت کرد :

 

 

 

ـ تو هم بشین جلال .

 

 

 

معین که فکر میکرد یزدان قرار است قسمتی از نقشه سفرشان را با او در میان بگذارد ، آرام گفت :

 

 

 

ـ مسئله ای پیش اومده قربان ؟ نکنه نقشه مسیر تغییر پیدا کرده ؟

 

 

 

یزدان سر تکان داد :

 

 

 

ـ نه همه چیز به همون روال سابق ادامه داره ………….. تنها چیزی که تغییر می کنه ، حضور تو هستش ………. می خوام تو این عمارت بمونی و چهار چشمی حواست و به دختر من بدی . متوجه ای ؟

 

 

 

جلال که چیزی را که می شنید باور نداشت ، خودش را روی مبل به سمت یزدان جلو کشید :

 

 

 

ـ اما قربان معین جزو مهره های اصلی برناممونه ، ما کسی رو با مهارت های اون نداریم …………. اصلاً کلی نگهبان دیگه هست که می تونیم برای این کار کنار ازشون استفاده کنیم . ما مطمئناً به حضور معین اونجا احتیاج پیدا می کنیم .

 

 

 

یزدان ابروانش را بیشتر از قبل در هم کشید ………… هیچ از این مخالفت ها و سازهای ناکوکی که جلال می زد خوشش نمی آمد …………. جلال از عمق احساسش نسبت به گندم خبر نداشت که اگر داشت امکان نداشت تا این حد با تصمیمش مخالفت کند .

 

 

 

ـ همین که گفتم جلال . معین تو این عمارت می مونه و چهار چشمی حواسش و به گندم میده .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معین نفس عمیقی کشید و سری تکان داد .

 

 

 

ـ هر چی شما امر بفرمایید قربان .

 

 

 

ـ همونجور که خودت می دونی نمی دونم این سفرم تا چه مدت طول می کشه ، دو سه هفته ، یا دو سه ماه ……………. تنها چیزی که ازت می خوام اینه که تمام هم و غمت و بذاری روی محافظت از گندم . متوجه ای ؟

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

– می خوام وقتی که من تو این عمارت حضور ندارم ، تو چشم و گوشم باشی . هر روز بهت زنگ می زنم و ازت اطلاعات می خوام . می خوام تمام اتفاقاتی که تو این عمارت می افته ، چه کوچیک و چه بزرگ ، به گوشم برسونی . حتی اون هایی که شاید از نظرت بی اهمیت و بی ارزش به نظر برسه ………… قراره شخصی برای مربی گری گندم به این عمارت بیاد ، می خوام چشم ازش برنداری و لحظه به لحظه تمریناتشون کنارشون حضور داشته باشی …………… تاکید می کنم معین ، زمان هایی که مربیش هست ، حق ترک گندم و نداری ………… کوچک ترین خطا یا دست درازی یا نگاهی که هرز بپره ، از مربیش دیدی ، درجا به من اطلاع میدی ………….. با رفتن من از این عمارت ، تو چشم و گوشمی . متوجهی ؟؟؟

 

 

 

ـ بله قربان . فهمیدم .

 

 

 

ـ خوبه ……… نمی خوام در نبود من هیچ اتفاقی برای این دختر بی افته ، که در اون صورت اول از همه تو باید پیش من جواب پس بدی .

 

 

 

معین مجدداً سر تکان داد و یزدان نگاهش را از او گرفت و به سمت و سوی دیگری فرستاد .

 

 

 

***

 

 

گندم تکیه زده به دیوار اطاق یزدان ، با چشمانی سرخ و قیافه ای ماتم زده و موهایی که آشفتگی از سر و رویش می بارید ، به اویی که در حال جمع و جور کردن ساک هایش بود ، خیره خیره نگاه می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۵۳۱ ۱۱۰۹۳۹۲۵۷

دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست 5 (1)

12 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x