رمان گلادیاتور پارت 262

5
(4)

 

 

 

 

 

یزدان چه توقعی از او داشت ؟؟؟ او زمانی که فهمیده بود یزدان بجای هفت هشت صبح ، الان ، آن هم بی خبر قصد سفر دارد ، نه لباس درست درمانی بر تن کرده بود و نه حتی چیزی بر سر کشیده بود و یا حتی ، محض رضای خدا چیزی در پایش نمونده بود تا پاهایش اینچنین به زوق زوق نه افتد …………. واقعاً یزدان الان از او انتظار داشت که زمان خروج از اطاقش ، آنقدر حواسش باشد که کارتش را هم بردارد و بعد از اطاقش بیرون بیاید ؟؟؟

 

 

 

با همان صدای خفه و تو دماغی اش گفت :

 

 

 

ـ تو اطاق جا گذاشتمش .

 

 

 

یزدان گردن صاف کرد و نفس عمیق و صداداری کشید …………. انگار نگفته هم می توانست عمق درماندگی و استیصال این دختر پناه گرفته در آغوشش را حس کند .

 

 

 

دست آزادش را در درون جیب شلوارش کرد و کارت اطاق خودش را بیرون آورد و لای شیار قفل در اطاق گندم کشید که در با صدای بوق آرامی باز شد ……………. همانطور در حالی که گندم را میان آغوشش گرفته بود وارد اطاقش شد و به سمت تخت او به راه افتاد .

 

 

 

با رسیدن به تختش ، دستانش را از دور او آزاد کرد و بر روی شانه هایش گذاشت ، تا بتواند گندم را از تنش جدا کند و اندکی به عقب بفرستد .

 

 

 

همین که دستان یزدان از دور تنش رها شد ، گندم فهمید که یزدان قصد جدا کردن او از خودش را دارد ………. ترسیده پیراهن یزدان را چنگ زد و پلک هایش را بر هم فشرد .

 

 

 

ـ ساعت سه صبحه گندم . تو چرا این ساعت هنوز بیداری ؟

 

 

 

ـ بازم داشتی بی خداحافظی می رفتی …………… بازم داشتی بی خبر ولم میکردی بری دنبال کارو بار خودت .

 

 

 

یزدان پلکی زد و نفس عمیق دیگری کشید :

 

 

 

ـ قصد داشتیم همون هفت هشت صبح که بهت گفتم ، راه بی افتیم ………… اما مسئله ای پیش اومد که مجبور شدیم الان راه بی افتیم ………….. اگر نیومدم برای خداحافظی ، برای این بود که فکر میکردم حتماً خوابی .

 

 

 

 

 

و با اندکی زور اعمال کردن ، شانه های او را رو به عقب فرستاد که تن گندم از تنش جدا شد و تازه توانست با حواس جمعی بیشتری به چشمان سرخ و متورم و آن عسل های شناور در دریایی از خون او را ببیند .

 

 

 

ـ ترو خدا بذار باهات بیام ………. تروخدا اجازه بده کنارت باشم . به خدا نه تو دست و پات می یام ، نه حرف اضافه ای می زنم . فقط بذار کنارت باشم .

 

 

 

یزدان اندکی کمر خم کرد تا هم قد و قواره او شود . نگاه جدی اش را در چشمان سرخ از اشک او انداخت ………… برای این سفر شش دنگ حواسش را احتیاج داشت و اگر گندم را با خودش می برد ، نمی توانست آنطور که باید بر روی کارش تمرکز کند .

 

 

 

ـ دیروز کلی با هم حرف زدیم گندم ………… به این زودی یادت رفت ؟؟؟

 

 

 

ـ نه یادم نرفته ………… اما من نمی تونم اینجا بدون تو تنها بمونم . مگه نمی گفتی من مایع آرامشتم ؟ مگه نمی گفتی فقط من می تونم برای تو مثل آب رو آتیش باشم ؟ پس بذار باهات بیام …………… اصلاً …………. اصلاً من می تونم زمانایی که حالت خوب نیست ، کمکت کنم . یا زمانایی که عصبانی هستی ، آرومت کنم .

 

 

 

ـ تو همیشه مایع آرامش من بوده و هستی ………. اما یادته بعدشم چی بهت گفتم ؟ گفتم من حتی با یاد تو هم می تونم آرامش بگیرم . جایی که من دارم میرم باید شش دنگ حواسم و با خودم به همراه داشته باشم ………… اگر تو هم باهام بیای ، نصف بیشتر حواسم بی اختیار سمت تو و حفظ امنیت تو کشیده میشه ………….. کار من جوری نیست که من بتونم سرسری و باری به هر جهت پیش ببرمش . یه اشتباه کوچیک می تونه اولین و آخرین اشتباهم باشه و نابودم کنه ……… تو کنارم باشی نمی تونم تمام توانم و روی کارم بذارم .

 

 

 

گندم با شنیدن حرف های یزدان ، اشک هایش با سرعت بیشتری بر روی گونه هایش لیز خوردند و پایین رفتند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240623 094802 068

دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا    
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۱۳۷۹۰۸

دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا…
IMG 20240524 022150 623

دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه…
IMG 20240622 010718 301 scaled

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 3.3 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که…
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ناپرهیزی کردی ادمین جان دو پارت باهم هر چند کوتاه

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
9 ماه قبل

بهتری؟؟؟؟

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
9 ماه قبل

مثل همیشه .پله ها

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
9 ماه قبل

میگم از این کارا نمی کنی😂😁

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x