رمان گلادیاتور پارت 40

2
(1)

 

ـ گندم ؟؟؟

ـ آره .

یزدان حیران بود و شوکه …………. نه تنها چندین ماه ، بلکه به اندازه شش هفت سال زمین و زمان را برای پیدا کردن او بهم دوخته بود ، اما غافل از اینکه عاقبت خود گندم با پای خودش به اطاق خواب او پا می گذارد .

ـ اما ……….. اما تو اینجا چی کار می کنی ؟

و نگاهش بار دیگر بی اختیار روی لباس بدن نمای در تن او و صورت پر رنگ و لعابش چرخید و ادامه داد :

ـ اونم با چنین وضع و اوضاعی .

گندم خجالت زده شانه هایش را جمع کرد و سرش را میان گردنش فرستاد ، بلکه بالا تنه عریانش کمی بیشتر پوشیده شود .

ـ هیچی دست من نبود …………. هیچ وقت هیچی دست من نبود . نمی خواستم بیام ……… اما به زور لباس تنم کردن و به زور سرخاب سفیدابم زدن و به زور اینجا آوردنم …………. تمام دیشب و گریه کردم ، به دست و پای ارژنگ افتادم ……….. التماس کردم . اما انگار نه گریه هام روش تاثیر داشت و نه التماسام دلش و نرم کرد .

ـ تو که پیش کاووس بودی ………. چطوری گذرت به ارزنگ افتاد ؟

گندم نگاه دلخورش را بالا آورد .

ـ وقتی تو رفتی ، نه تنها نبودت رو دلم سنگینی کرد ، بلکه شدم مرکز سیبل ترکش های کاووسی که فکر می کرد من از نقشه فرار و جات باخبرم ………. تا سیزده سالگیم کتک و طعنه ای نبود که نخورده باشم یا نشنیده باشم ………. وقتی سیزده سالم شد ، یه روز بهم گفت احتیاج نیست با دخترا برم سر چهارراه و گل بفروشم ……….. می تونم تو خونه بمونم و استراحت کنم …………. منم خوشحال موندم و تو اطاقم و خوابیدم ………… اما نمی دونستم اینم شبیه تمام نقشه های کاووس از قبل طراحی شدست .

یزدان نگاهش درون چشمان زلال و شهد عسل دار گندم دو دو می زد ………… این قضیه خانه ماندن دخترا برای او زیادی آشنا بود ………… این داستان ویران کننده را یکبار هم از زبان نسرین شنیده بود ………. همان داستانی که انتهایش ختم شد به زیر خواب این و آن شدن نسرین .

ـ نگو که همون بلایی که سر نسرین و مونا و گلی و کلی دخترای دیگه درآورد ، سر تو هم پیاده کرد .

گندم نگاه تلخ و اشکی اش را در چشمان یزدان فرو کرد ……….. تمام این سال ها فکر می کرد ، یزدان از این اتفاقات خبری نداشته که او را یکه و تنها در آن ویرانه رها کرده و تنها گذاشته .

ـ پس تو از تمام اون نقشه های کاووس با خبر بودی ………… اما با این حال تنهام گذاشتی و اجازه دادی هر بلایی که دلش خواست سرم در بیاره .

****

چشمان گشاد شده یزدان سرخ شد و خونبار .

ـ به ولای علی دستش بهت خورده باشه ………. برای ریختن خون کثیفش حتی یک ثانیه هم صبر نمی کنم .

و گردن جلوتر کشید و نگاه خشمگینش را در چشمان خیس گندم فرو کرد و ادامه داد :

ـ فقط بهم بگو ………. بهت دست زد یا نه .

ـ اجازه ندادم …………. می خواست همون بلا رو سر منم در بیاره ، اما بهش اجازه ندادم ………….. اون روز من و کشید تو اطاقش ………. کلی خوراکی های رنگ و وارنگ گذاشت جلوم ………. کلی ازم پذیرایی کرد ………. بهم گفت دیگه براش مهم نیست حتی اگه از جای تو با خبر باشم اما بهش حرفی نزنم ……….. بهم گفت الان فقط خودم مهمم و زندگیم ……… اینگه پولدار بشم …………. اینکه خانم خودم بشم ………. اینکه همه ازم تعریف کنن ……….. بهم گفت باهاش باشم ……… منه سیزده ساله کجا ………… کاووسی که پنجاه سال و رد کرده بود کجا . من جای نوش بودم …………… انقدر ترسیدم که همون لحظه پابرهنه از اطاقش فرار کردم و رفتم تو اطاقم ………. فردای اون روز باز کاووس نذاشت با بقیه بچه ها برم سر چهار راه ……….. بهم گفت آیا خواستش و قبول می کنم یا نه ……. اما من نمی خواستم به سرنوشت بقیه دخترا دچار بشم ……….. دلم نمی خواست کسی بخاطر رفع عطش حیوانیش اذیتم کنه ………. همینم باعث شد که باز کتک ها و دشنام هاش دوباره شروع بشه ……….. با این تفاوت که اینبار دیگه همه چی فقط به کتک و دشنام ختم نشد . من و سه روز تو توالت انتهای حیاط تو تاریکی مطلق زندونی کرد ……….. سه روزی که از ترس سوسک های تو توالت و تاریکی مطلق و گشنگی ، بین کابوس و خواب و بیداری سپری کردم .

گندم با یادآوری آن روزها ، پلک هایش را بست و با دستانش بازوان سرد شده اش را بغل کرد و قطه اشکی روی گونه خیسش سر خورد و به زیر چانه اش رفت …….. دوران هجده نوزده سال زندگی اش به دو قسم تقسیم می شد ………. دوران قبل از رفتن یزدان از زندگی اش ………. دوران بعد از رفتن یزدان از زندگی اش …….. بعد از رفتن یزدان ، تمام روزهایش به جهنمی مطلق بدل شد ………. آرام تر از قبل ، ادامه داد :

ـ بعد از سه روز اومد دنبالم ………. حالم بد بود ………. تو تمام اون سه روز جز آبی که از شلنگ دستشویی می خوردم ، هیچ چیز دیگه ای از گلوم پایین نرفته بود ………. نه اینگه کاووس یا اکرم غذایی برام آورده باشن و من نخواسته باشم بخورم ………. نه . اونا منِ سیزده ساله رو به اندازه سه روز بدون هیچ آب و غذا و جای خوابی ، تو توالت یک متر در یک متر زندانی کردن ………… بعد از سه روز کاووس اومد سر وقتم و در و باز کرد ، دیگه نمی دونستم بهوشم یا بیهوش ………… بعد از سه روز با یه سینی پر از غذا ، بالا سرم اومد و باز ازم پرسید حاضرم باهاش باشم یا نه ………… منی که سه روز از ترس تاریکی کابوس دیده بودم ………… منی که سه روز نشسته روی پا خوابیده بودم ، منی که سه روز جز آب هیچی نخورده بودم ………… اون لحظه هیچی جز خارج شدن از اون دستشویی ترسناک و نفرت انگیز برام مهم نبود . تنها راه خلاص شدن از شر اون دستشویی و بیرون اومدن از اونجا ، قبول خواسته کاووس بود ………. سر بی حالم و براش تکون دادم و کاووس با لبخند پیروز دست زیر بازوم انداخت و از دستشویی بیرون آوردم و به اطاق خودش برد و بهم یه دست لباس تمیز داد تا لباسایی که بخاطر سه روز زندانی بودنم تو دستشویی بوی تعفن گرفته بودن و عوض کنم ………… وقتی لباسام و عوض کردم ، بدون اینکه توجهی به دور و اطرافم یا کاووسی که خیره خیره با لبخند موزیانه ای نگاهم می کرد ، بکنم فقط خوردم و خوردم ………… بهم گفت می تونم تا شب تو اطاقش استراحت کنم ……….. شبی که قرار بود بیاد سر وقتم ………..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۲۳۳۰۲۳۹۵۴

دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
520281726 8216679582

رمان باورم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zohre
zohre
2 سال قبل

برای چی پارت نزاشت

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط zohre
...
...
2 سال قبل

پارت نیست؟؟یا برا من نمیاره؟؟

...
...
2 سال قبل

من پارت میخوامم🥺🥺

آتاناز
آتاناز
2 سال قبل

چرا پارت ۴۱ رو نزاشتی؟

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
2 سال قبل

مهربون سایت
امروز پارت داریم ؟

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

مرسی

paeez
paeez
2 سال قبل

خیلی پارت ها کوتاهه ترو خدا یکم بیتشرش کن
تا میای بفهمی چی شده تموم میشه
لااقل روزی دوتا پارت بزار یا بیشترش کن
اینجوری جای اینکه مشتاق رمان بسیم ازش زده میشیم

Hany
Hany
2 سال قبل

سلام من تازه عصو شدم یکی میشه بگه چه جوری میشه پارت یک رمان گلادیاتور رو پیدا کنم و بخونم

Hany
Hany
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

خیلی ممنون عزیرم

محدثه
محدثه
2 سال قبل

یکم احترام بزار ب نظر خواننده ها خب همه میگن بیشتر بزار و توجهی نمیشه

🖤🥂.
🖤🥂.
2 سال قبل

چن سال بعد شد؟

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خییییییلی کمه 😞😞

ارام
ارام
2 سال قبل

خیلی نامردی
واقعا نامردیهههه

حیران
حیران
2 سال قبل

ولی خب منصف باشید نسبت به قبل کمی بیشتر بود

سپیده
سپیده
2 سال قبل

من نگران عمه ی نویسنده هستم
گناه داره میدونید تا الان چقد فوش خورده و نفرین شده😂😜

علوی
علوی
2 سال قبل

کاش قبل از این گفتن و تعریف کردن ماجرا یه فصل یزدان رو کتک می‌زد دلمون خنک بشه

ماهور
ماهور
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

آخ گفتی

Sedna
Sedna
2 سال قبل

ای بابا خو بیشتر بزار دیگه 😑😑😑

رویا
رویا
2 سال قبل

😐😑واقعا مرسی که اینقد سنگ دلین آخه چطور دلت اومد بزاریمون تو خماری؟😡🤬

دسته‌ها

22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x