رمان گلادیاتور پارت 46

5
(1)

 

ـ لازم نیست من و اینجا این شکلی صدام بزنی .

ـ پس چطوری صدات بزنم ؟

ـ همون یزدان خالی بگی کافیه .

ـ یزدان خالی ؟ باشه .

ـ حالا چی می خواستی بهم بگی ؟

ـ میشه به همین زنه بگی یه لباس آستین بلند برام بیاره من بپوشم ………. یه چیزی هم بده که بتونم بندازمش رو سرم ………… آخه اینجا خیلی مرد رفت و آمد می کنه ………. این لباسه هم نه یقه داره نه آستین .

نگاه یزدان بی هیچ اختیاری معطوف تاپ در تن او شد ……….. دیشب به حمیرا گفته بود یک لباس درست و درمان به او دهد .

اما شنیدن خواسته گندم برای گوش های غریبه شده اش با این مدل خواسته ها برایش کمی متعجب کننده بود ………… انگار با زندگی میان این آدم ها هم معنای حجب و حیا از خاطرش رفته بود .

بی حرف سری برای او تکان داد ……….. تمام جنس های مؤنث دور و اطرافش آنقدر بی قید و بند بودند که حتی برایشان اهمیتی نداشت با پوشش مقابل این نگهبانان حاضر شودند یا بدون پوشش ………. الان هم برای او مهم نبود گندم چه گونه بگردد و یا چگونه دلش بخواهد بپوشد ………… تنها چیزی که می خواست این بود که گندم در کنار او احساس امنیت کامل کند ……….. اینکه دیگر از هیچ چیز نترسد .

نگاهش را از گندم گرفت و از لبه تخت بلند شد و با قدم هایی استوار اما آرام از اطاق خارج شد ………. با بستن در اطاق بلافاصله جلال را به همراه نگهبانی پشت در اطاق ، آن هم ایستاده و در حالت آماده باش دید .

ـ احتیاجی نیست دم این اطاق نگهبانی به ایسته ……….. آزادید می تونید برید .

جلال ابروانش بالا رفت :

ـ اما قربان ممکنه هر لحظه فرار ………..

یزدان میان حرفش پرید :

ـ فرار نمی کنه ………. نمی خوام پشت این در اطاق کسی کشیک به ایسته ، فقط می خوام دورا دور مراقبش باشی و هر اتفاقی که افتاد به من گزارش بدی ………… ابدا نمی خوام کسی بهش نزدیک بشه . فهمیدی ؟

ـ بله قربان . خیالتون راحت .

ـ خوبه .

و پایین رفت و مستقیما به سمت سالن غذاخوری به راه افتاد و پشت میز نشست و نگاه متکبرش را برای چند ثانیه ای از گوشه چشم به سوگندی که با همان لباس خواب در تنش سر جای همیشگی اش در سمت چپش ، پشت میز نشسته بود ، انداخت ………… احتمال می داد سوگند بخاطر سر و صدای چند دقیقه پیشی که در اطاق گندم به راه افتاده بود ، بیدار شده باشد و پایین آمده باشد .

ـ سلام عزیزم .

یزدان با قیافه ای خونسرد و اندکی هم بی تفاوت تعمداً خودش را مشغول لقمه گرفتن نشان داد و به طور محسوسانه ای نگاهش را از او گرفت و هیچ رغبتی برای دیدن اویی که در آن لباس خواب جدید و بسیار باز و کوتاهی که در لحظه نشستن پشت میز متوجه ران های عریان بیرون زده از زیر لباس او و یا حتی گردن و سینه هایی که بی قیدانه از یقه شل لباس بیرون ریخته بودند و نگاه هر بیننده ای را بی اختیار به سمت و سوی خودش می کشید ، نشان نداد ……….. چشم و دل سیر تر از آنی بود که بخواهد با دیدن آن سینه های پروتز کرده زیبا و یا ران های بیرون زده سفید از خود بی خود شود و قید سر رسیدن تاریخ انقضای او را بزند و او را باز در کنار خودش نگه دارد .

سری در جواب سلام سوگند تکان داد و بلند حمیرا را صدا زد ………. گندم در اطاق منتظر بود .

ـ حمیرا ………. حمیرا ……….

***

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۶ ۱۰۴۸۲۴۸۹۶

دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۸ ۲۳۳۸۵۰۰۶۹

دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Reyhane
Reyhane
2 سال قبل

وای دلارای عالیه

Ayla
Ayla
2 سال قبل

پارت به شدت تاثیر گذاری بود ممنان =\

سوگل
سوگل
2 سال قبل

مرسی خوب بود😊 من دیگه به کوتاهی پارتا عادت کردم ینی کاریش نمیشه کرد ما هم هر چقدر بگیم کمه اهمیتی نداره چون کمتر میشه که بیشتر نمیشه

ارام
ارام
2 سال قبل

اخر هر پارت ی حمیرا حمیرا میکنه بعدش تمام

بی تام
بی تام
2 سال قبل

این پارت هم که رو تخت گندم و صبحانه یزدان و لباس سوگند گذاشت. نابود کردی رمانت.. نابود . افتضاااحححححححح

Sana
Sana
2 سال قبل

و این پارت نیز همچون لباس سوگند بسی کوتاه بود
تا خواستم از لباس سوگند به سمت کفشاش برم تموم شد

ارزو
ارزو
پاسخ به  Sana
2 سال قبل

😂😂😂😂❤❤❤❤

Fati
2 سال قبل

نویسنده‌ای عزیز بشتر بزار 🥺🤗

Elina
Elina
2 سال قبل

زیادی کوتاهه😐

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x