رمان گلادیاتور پارت 48

5
(1)

 

ـ سلام .

سوگند با شنیدن سلام آرام و زیر لبی دخترانه ای نگاهش به سرعت به سمت صدا چرخید و روی گندم افتاد ……. نگاهش همچون لیزی سر تا پای گندم را رصد کرد و خشمگین و بی اختیار از دیدن ظاهر گندم پوزخند صدا داری زد …………. گندم شومیز آستین بلند چهارخانه سفید آبی ساده ای به همراه شلوار نخی فیروزه ای پوشیده بود و از همه مضحک تر آن شالی بود که بر روی سرش انداخته بود و موهای اندک موج دارش بی قید از گوشه شال بیرون زده بود و نیمی از پیشانی اش را پوشانده بود .

انتظار مواجه شدن با هر مدل دختری را داشت الا این یک نمونه را ………. بی اختیار و زیر لبی با حالتی تمسخر آمیز زمزمه کرد :

ـ دیشب با این بودی ؟؟؟

یزدان که صدای گندم را خوب شناخته بود با شنیدن صدای سلام او سر بالا نیاورد تا نگاهی به او بی اندازد ………. نشان دادن هر واکنش خاص نسبت به حضور گندم می توانست برنامه هایش را بهم بریزد ………. کسی نباید متوجه ارتباط خاص آنها با هم می شد …….. حتی اگر آن شخص جلالی می بود که حالا کنار میز صبحانه اش ایستاده بود و دست راست و امینش محسوب می شد . دیگر سر جان گندم ریسک نمی کرد . دیگر نمی کرد .

اما با حس تمسخر در صدای سوگند ، کنجکاوانه و بی اختیار نگاه سمت گندمِ بلاتکلیف ایستاده کنار میز کشید و نگاهش را بدون آنکه از چهره او بگیرد و یا روی سر تا پایش بچرخاند گفت :

ـ اینجا بشین .

و به صندلی خالی سمت راستش اشاره کرد .

گندم معذب نگاه از سوگند گرفت و صندلی که یزدان با چشم و ابرو به آن اشاره کرده بود را عقب کشید و پشت میز نشست .

سوگند نگاه از گندم گرفت و خودش را بیشتر سمت یزدان کشید و دست روی دست گرم او گذاشت ………….. الان نجات زندگی خودش مهمتر از هر چیزی بود .

ـ یزدان جان ……… ببین ………

یزدان عصبی و هیستریک شده دست از زیر دست سوگند کشید و به سرعت چانه سوگند را میان انگشتان استخوانی و قدرتمند مردانه اش گرفت و نگاه خشمگینش را دقیق تر از هربار دیگر در چشمان سوگند فرو کرد و از میان دندان های بهم فشرده شده اش که فک استخوانی و زاویه دارش را بهترین نحو ممکن به نمایش می گذاشت ، غرید ……….. چهره سوگند از درد در هم رفت و آی آرامی از لا به لای لبان پروتز شده اش بیرون زد …………. انگشتان استخوانی و بزرگ یزدان انگشتان عادی هر مردی نبود ……… انگشتان بزرگی که به واسطه مشت های مکرری که در طول این سال ها به کیسه های بکس مملو از شن ریزه ، زده بود ، قدرتمندتر از انگشتان عادی مردان دیگر به نظر می آمد . انگشتانی که انگار به راحتی قابلیت خورد کردن هر چانه ای را داشت .

ـ سی دقیقت دقیقا از دو سه دقیقه پیش شروع شده ………. من جات بودم اصلا نه سر جونم ریسک می کردم نه برای یک ثانیه بیشتر اینجا بودن چک و چونه می زدم ……… فقط دُمم و می ذاشتم رو کولم و می رفتم پی زندگیم .

گندم با چشمان گشاد شده از حیرت و ضربان قلبی که به واسطه تنش موجود ، بی اختیار بالا رفته بود به یزدان خشمگینی که کنارش نشسته بود نگاه کرد ………. نمی دانست چه اتفاقی افتاده که یزدان را اینچنین خشمگین کرده ………….. حالا که در یزدان دقیق تر می شد می فهمید یزدان مقابلش ، خیلی بیشتر از آنچه فکرش را می کرد ، تغییر کرده و قدرتمندتر …………. و تا حدی ترسناک به نظر می رسد .

نگاهش به هیچ اختیاری به سمت زن ترسیده مقابلش که یزدان چانه اش را با هولی که رو به عقبش داد و رهایش نمود ، کشیده شد ………. از وضعیت و ظاهر او آن هم در مقابل جلالی که کنار میز ایستاده بود و یا نگهبانانی که گه گاهی در خانه رفت و آمد می کردند ، متعجب بود و تا حدی هم معذب .

سوگند شوکه شده از این خشم نشسته در وجود یزدان صندلی اش را با صدا عقب کشید و از پشت میز بلند شد و به سمت در بزرگ خروجی سالن غذا خوری راه افتاد و نگاه شوکه گندم را به دنبال خود کشید .

ـ صبحونت و بخور .

گندم به سرعت نگاهش را از سوگندی که حالا از سالن خارج شده بود گرفت و به سمت یزدانی که خودش را مشغول صبحانه خوردن نشان می داد چرخاند ………… یزدان بلند گفت :

ـ حمیرا ……….. برای این دختر چایی داغ بیار .

و صدایش را پایین آورد و باز بدون آنکه نگاهش را از لوازم صبحانه پیش رویش بگیرد ادامه داد :

ـ هر چی می خوای و بذار جلو دستت .

گندم بی حرف نانی دم دستش گذاشت و نگاهش بی اختیار بالا آمد و دور و اطراف سالنی که در آن قرار داشت چرخاند ……… سالنی بزرگ و با رنگ و لعاب و دیزاین خیره کننده و چشم نواز ………… سالنی که هر گوشه اش می شد مجسمه های بزرگ زینتی و یا ظروف گران قیمت بر روی چهار پایه های لوکس از جنس سنگ مرمر دید ………. ظروف قیمتی که بی شک عتیقه محسوب می شدند ………….. حتی مطمئن بود صندلی چوبی ناهار خوری شاهانه کنده کاری شده پشت بلندی که روی آن نشسته بود و یا لوستر عظیم جثه تماما کریستالی که از سقف پنج شش متری بالا سرش ، دقیقا بالای میز ناهار خوری آویزان بود و یا تک فرش بزرگ دایره شکل نفیس پهن بر روی زمینی که نمی دانست دقیقا چند متر است و از رنگ زنده تار و پودهای براق درونش می توانست بفهمد باید ابریشم باشد …………. بیشتر از تمام جان او می ارزید .

از خم راست شدن افراد مقابل یزدان و بله قربان هایی که به او می گفتند ، فهمیده بود او باید صاحب تمام این تشکیلات و دم و دستگاه باشد ……….. اما نمی دانست یزدانی که هشت نه سال پیش حتی پول خرید یک ماشین لکنته قراضه را هم نداشت ، چگونه در این مدت به چنین جا و مقامی رسیده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان معشوقه پرست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۷ ۱۱۳۳۳۹۵۳۱

دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی) 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 2 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۲۵۸۳۸۵

دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در…
photo 2020 01 09 01 01 16

رمان تاوان یک روز بارانی 0 (0)

6 دیدگاه
  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…    
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۴۳۹۱۱۴

دانلود رمان ستی pdf از پاییز 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌»…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگل
سوگل
2 سال قبل

هنوز دارن صبحونه میخورن 😐 صبحونه انقدر طول کشید برا ناهار و شام باید چند تا پارت صبر کنیم نویسند؟!😑

بی تام
بی تام
2 سال قبل

خوشت میاد. متن الکی بنویسی

گندم
پاسخ به  بی تام
2 سال قبل

اره اقا چرا یزدان و گندم حرف نمیزنن اصلا مکالمه ای توی پارت ها بین شخصیت های رمان صورت نمیگیر فقط متن الکی مینویس

سپیده
سپیده
2 سال قبل

دقیقا ۶ پارته ک اینا میخان صبحونه بخورن😑ایشالله کوفتشون بشه لعنتی

گز پسته ای
گز پسته ای
پاسخ به  سپیده
2 سال قبل

دیدین گفتم ک قراره تا چند روز اینده شاهد خوردن صبحانه توسط اینا باشیم😂😂😂😅

Fati
2 سال قبل

عالی بود
پارت ها هم خوب طولانی‌
ممنون

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x