رمان گلادیاتور پارت 89 - رمان دونی

 

و از صندلی پایین آمد که یکی از خدماتچی های عمارت سمتش رفت و کنارش ایستاد .

ـ آقا جلال .

ـ بله ؟

ـ همین الان دستیار آقا فرهاد زنگ زد ، گفت از یزدان خان بپرسیم برنامه آخر هفته هنوز سر جاش هست یا منصرف شدن .

جلال ابروانش را در هم فرستاد …………… برنامه ؟ کدام برنامه که او از آن خبری نداشت …….. اصلا در این مواقع همیشه مستقیماً به خود یزدان زنگ می زدند ، نه به عمارت .

ـ برنامه ؟ کدوم برنامه ؟

ـ نمی دونم آقا . به من که چیزی نگفتن …………. فقط گفتن از یزدان خان بپرسم که برنامه آخر هفته هنوز پا برجا هست یا کنسل شده .

ـ اصلا چرا به خونه زنگ زدن ؟ چرا مستقیما به خود آقا زنگ نزدن ؟

ـ مثل اینکه همراه آقا در دسترس نبوده .

ـ خیله خب ، تو برو ، من این موضوع و به یزدان خان میگم .

جلال از ساختمان خارج شد و به عمارت بازگشت ………….. باید جریان برنامه آخر هفته ای که چیزی هم از آن نمی دانست را به اطلاع یزدان می رساند …………. سالن پایین را برای پیدا کردن یزدان جستجو کرد و با نیافتن او ، بالا رفت و به سمت اطاق خصوصی او به راه افتاد ………….. چند ضربه ای به در اطاق او زد ، اما با نشنیدن صدایی از داخل اطاق ، راهش را به سمت اطاق گندم کج کرد ………….. حسی به او می گفت یزدان الان باید در اطاق گندم و تنگ در آغوش او حضور داشته باشد .

یزدان که مقابل گندم ایستاده بود ، با شنیدن ضرباتی که به در اطاق گندم زده می شد ، سرش به سمت در چرخید .

ـ بله ؟

ـ منم آقا ……… جلالم .

یزدان سمت مانتو و روسری گندم رفت و آنها را برداشت و مانتو اش را همچون شنلی روی شانه هایش انداخت تا شانه های عریان او را بپوشاند …….. بعد از اطمینان از ظاهر نسبتا پوشیده گندم دستور ورود جلال را صادر کرد .

ـ بیا داخل .

جلال آرام در را باز کرد و وارد اطاق گندم شد و نگاهش را بدون آنکه روی گندمی که در چند سانتی یزدان و شانه به شانه او ایستاده بود بی اندازد ، معطوف یزدان کرد .

ـ قربان همین الان دستیار فرهاد خان به عمارت زنگ زد …………. فرهاد خان می خوان بدونن برنامه آخر هفته هنوز پابرجا هست یا نه .

یزدان با نگاهی متفکرانه به جلال نگاه کرد .

ـ آخر هفته ؟ ……. کدوم برنامه ؟

و انگار که در صدم ثانیه چیزی به خاطرش رسیده باشد ، پلک هایش را با کلافگی مشهودی بست و ابرو در هم کشید و زیر لب لعنتی به این فراموش کاری خودش فرستاد که به گوش گندم هم رسید .

ـ لعنتی ……….. چرا باید همین الان برنامه این مرتیکه فراموشم بشه .

ـ جسارت نباشه قربان …………. اما می تونم بپرسم کدوم برنامه ؟

یزدان کلافه تر از ثانیه پیش ، نگاهش را دور تا دور اطاق گندم گرداند ………… این روزها آنقدر ذهنش درگیر دزدی محموله و خشایاری که به عنوان سرنخ در انباری این عمارت زندانی اش کرده بود ، رفته بود ، که به کل جریان مهمانی آخر هفته اش را به دست فراموشی سپرده بود .

ـ تو آخرین گردهمایی که من و فرهاد هم درش حضور داشتیم ، اون خوک پیر ازم خواست یه مهمونی بگیرم ، اما اینبار تو این عمارت ، نه خارج از این عمارت …………. می دونم که مهمونی بهانه اون مرتیکه است و برای چیز دیگه ای می خواد پاش و تو این عمارت بذاره ………….. من مطمئنم اگه یه ذره اون خشایار دیوث و تحت فشار بیشتری قرار بدم ، اقرار می کنه که از فرهاد دستور می گرفته ………. احتمال اینکه فرهاد به ناپدید شدن خشایار شک کرده باشه خیلی زیاده ………… برای همینم هست که اینبار درخواست مهمونی تو این عمارت و کرده .

ـ حالا شما خیال دارید قبول کنید یا ردش می کنید ………….. هرچی باشه خشایار الان تو این عمارته ……….. درست نیست تو این شرایط ، مهمونی ای تو این عمارت برگذار بشه .

ـ اگه این مهمونی رو قبول نکنم ، یعنی با زبون بی زبونی گفتم من از ورودت به عمارتم حراس دارم و می ترسم ………. من تا لحظه مرگمم این اجازه رو به هیچ بنی بشری نمیدم که چنین خفت و خاری رو از من ببینه ……….. بهش زنگ بزن بگو مهمونی آخر هفته پابرجاست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
2 سال قبل

اوه اوه اوه
یه خبری میشه تو این مهمونی مطمئنن

علوی
علوی
2 سال قبل

وای خدا!!!
الان با گندم زیبا با چشمان معصوم عسسلللی که در مهمانی آخر هفته یزدان خان همچون فنچی در میان گله‌ای از مهمان‌ها که همچون حیوانات درشت‌هیکل مزرعه در حال لمباندن هستند و فرهادخان که همچون گوریل نر به گندم زل زده و رگ غیرت ورم کرده گرگی یزدان را قلقلک می‌دهد چه کنییییم؟؟؟؟
با کبودی بازوی پوست پیازی که لباس مجلسی گندم را زشت می‌کند و مزاحم خرامیدن بوقلمون‌وار او در میان مهمان‌ها می‌شود را کجای دلمان بگذاریم.
تازه هنوز جواب نداده کدام اسکلی همچون یک بز خنگ از در عبور کرده و در را نبسته که صدای ناله همچون شیپور خشایار به گوش‌های حساس گندم که به زیبایی یک پنگوئن در میان چمن رژه می‌رفته رسیده.
خدا بقیه داستان رو رحم بده

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط علوی
mehr58
mehr58
2 سال قبل

ای وللل

paeez
paeez
2 سال قبل

چرا احساس میکنم یزدان
انگشت کوچیکه
اوستا(لاساسینو) هم نمیشه😂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل
پاسخ به  paeez

خب احساست درست میگه🙂😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

سوادت قشنگگگ ت لوزالمعدم😐 حراس؟؟ خفت خاری؟؟ 😐😐
……..
خا کجا یزدان ذهنش درگیر خشایار و دزدی محموله و سرنخه؟
. والا ما تا جایی ک میفهمیم فکر و ذکرش فقط خودشه و زیبایی گندم با اون چشمان ب عسل نشسته اش و زیبایی و معصومیت چشماش و حور و پریشه😐😐

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
ارزو
ارزو
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

حقققق🤣🤣🤣🤣

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

آفرین 👍👌😂

Tina
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

پوست حساسسسس واییی😂😂😂

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x