رمان گلادیاتور پارت 9 - رمان دونی

 

– قراره امشب و با هم رو این مبله بخوابیم .

– باهم بخوابیم ؟ خاله اکرم دعوامون نکنه ……… آخه خاله میگه دخترا باید جدا از پسرا بخوابن .

– نه اندفعه دعوامون نمی کنه …….. بعدشم من به کسی اجازه نمیدم گندم خوشگل خودم و دعوا کنه .

گندم همانطور سر به سینه او تکیه زده ، از پایین نگاهش کرد و لب و لوچه اش را آویزان نمود :

– اما عمو کاووس هم دعوام کرد و هم زدم . دیگه دوسش ندارم ……… خیلی سرده یزدان جون .

یزدان دستانش را دور شانه های ظریف و لاغر گندم پیچاند و اویی را که از سرما در بغلش مچاله شده بود را بیشتر به سینه اش چسباند و فشرد .

– تو بغل من بخوابی ، سردت نمیشه .

گندم نگاه از او گرفت و به حیاط خرابه مقابلش داد که کوهی از زباله های بازیافت گوشه حیاط ، همچون کوهی روی هم تلمبار شده بود .

نه تنها آن شب با تمام سختی و سرماهای استخوان سوزش گذشت ، بلکه شب ها و روزها و ماه ها و سال های دیگر هم گذشت و گندم پا در سن هشت سالگی گذاشت و با ارتقاء مقام ، مسئول فروش گل سر چهار راه ها و گاهی هم شستن شیشه های ماشین ها شد .

شب شده بود و آسمان یک دست تیره بالا سرشان می گفت زمان آنچنانی تا پایان کار و آمدن یزدان به دنبالشان باقی نمانده ……… گل به دست همراه با نسرین سر چهار راه قیطریه میان ماشین های توقف کرده پشت چراغ قرمز راه می رفتند و گل می فروختند .

خسته نگاهش را سمت نسرین چرخاند و او را گل به بغل و نشسته لبه جدول گوشه خیابان دید که با موبایلی که تازه خریده بود ، کار می کرد .

گل هایش را به سینه اش چسباند و خسته و بی حال سمت او رفت و بالا سرش ایستاد و به موبایل در دست او خیره شد ……….. نسرین سر بالا کشید و نگاهی به او انداخت .

– چیه ؟ چرا اینجا ایستادی ؟

– خسته شدم ، چرا یزدان نمی یاد دنبالمون ؟

– دارم باهاش چت می کنم ……… تو راهه ، میگه نزدیکمونه .

گندم لبانش را جمع کرد و ابروانش را بالا فرستاد و نگاهش را تا لبان خندان نسرین بالا کشید :

– با یزدان حرف می زنی ؟ ……… مگه شمارش و داری ؟

لبخند روی لبان نسرین به آنی به پوزخندی بدل شد و نگاهش را مجدداً سمت گندم بالا کشید :

– معلومه که دارم ……… محض اطلاعت خانم کوچولو ، خیلی وقتم هست که دارم …….. خودش بهم داد ……… چیه نکنه چون یزدان حواسش به تو هستش و هوات و داره ، نباید با کس دیگه ای باشه ؟؟؟

گندم پلکی زد و بغ کرده از اخم و تشر نسرین نگاهش را از او گرفت و به سمت و سوی دیگری داد .

با توقف پراید مشکی رنگی کنار پایشان ، که متعلق به کاووس بود و یزدان برای برگرداندن دخترها ، پشت آن می نشست ، نسرین از لبه جدول بلند شد و بلافاصله ، قبل از دست جنباندن گندم ، در جلو را باز کرد و کنار یزدان نشست و با لبخند سر سمت او چرخاند و گندم را مجبور کرد عقب برود و بنشیند .

– سلام یزدان ……… خدا رو شکر زود برگشتی ، دیگه جونی تو پاهام نمونده بود .

یزدان سر به عقب چرخاند و نگاهی به گندم که در حال سوار شدن و بستن در بود ، انداخت و در همان حال جواب نسرین را داد :

– امروز کارم زود تموم شد .

– سلام یزدان جون .

– سلام .

نسرین بار دیگر نگاه بی اختیارش سمت یزدان چرخید ……….. به نظرش یزدان مرد ترین ، پسر در گروهشان بود …….. چهره مردانه و جذابش و اخلاق و منش خاصش ، یک سالی می شد که از او دل برده بود ………..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

♡♡♡

Sedna
Sedna
2 سال قبل

خیلی رمان قشنگیه فقط خیلی پارت ها کوتاهن اگه میشه بیشترش کن ❤️❤️

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عکس یزدان بزارید
از پسرا کراش بزارین

نازی
نازی
2 سال قبل

خیلی خوب بود فقط پارت ها خیلی کوتاهن و دیر به دیر پارت میزارین

اگ میشه زودتر بزارین و پارت ها طولانی تر باشه

حدیث⚘
حدیث⚘
2 سال قبل

عالیه🤗
نسرین انتر😒

فاطی
فاطی
2 سال قبل

سلام عزیزم.رمانت موضوع خوبی داره و کامل به خواننده احساسشو رو منتقل میکنه..البته امیدوارم همینجوری پیش بره..شمایاکانال تلگرام بزن بنویس یا اینجا پارت بیشتر و صدالبته طولانی تربزار…این جوری باچندخط فقط خواننده رو خسته میکنی از ادامه دادن به رمان..خواهش میکنم به فکر خواننده های این رمانم باش ممنون.

ranosh
2 سال قبل
پاسخ به  فاطی

موافقم خیلیممممممم موافقم 👍🏿

Hananeh
Hananeh
2 سال قبل

عالی فقط تو رو خدا یکم پارت بیشتر بزار تو خماریش می مونیم😢😊💖

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x