رمان گلادیاتور پارت 96

1
(1)

 

یزدان انگار که مشکل او را فهمیده باشد ، خود را سمت تخت او خم کرد و آرام در گوش او زمزمه کرد :

ـ یادت نیست چرا اینجایی خشایار ؟

و دست جای بخیه های روی پلوی او قرار داد و با اندکی فشار ، صدای داد و فریادهای از سرِ درد او را درآورد .

ـ هنوزم چیزی یادت نیومد ؟

مگر می شد با این حجم از درد ، مغز خواب رفته اش بیدار نشود . پلک گشود و نگاهش را به یزدان داد .

ـ با من چه غلطی کردی ؟

یزدان عقب کشید و صاف و شق و رق به پشتی صندلی اش تکیه داد و لبخندی زد و ابروانش را انگار که بخواهد بدیهی ترین چیز را بگوید ، اندکی بالا فرستاد .

ـ تو این زندگی نکبت بارت که خیرت به کسی نرسید ، من کمک کردم بلکه پوشه اعمالت کمی سبک بشه .

ـ یعنی …….. یعنی چی ؟

ـ گفته بودم اگه زبون به دهن بگیری یه کلیه و یه چشمت و ازت می گیرم .

خشایار ترسیده و ناباور ، دستش را بالا آورد و حفره درست شده در صورتش را با شک لمس کرد …………. آب دهانش به آنی در دهانش خشک شد و حالش از آنچه که بود ، بدتر شد ………….. فکر می کرد ، چشمش را بسته اند که نمی تواند جایی را ببیند …….. فکر می کرد ، پلکش باد کرده که توان باز کردنش را ندارد ……….. اصلا هر فکری را می کرد ، الا چیزی که واقعیت داشت و اتفاق افتاده بود .

یزدان باز سمتش خم شد و در چشم او نگاه کرد :

ـ هنوز هم تصمیم نداری بگی کار کی و دستور کی بود ؟

ـ خودت و تو بد دردسری انداختی یزدان خان …………. اونا ولت نمی کنن .

ـ آره به گوشم رسیده از وقتی غیب شدی یه تعداد افراد ناشناس ، مثل مور و ملخ افتادن دنبالت که پیدات کنن ………….. اما نه برای نجات دادنت …….. برای کشتن و حذف کردنت . تو الان براشون جز یه مهره سوخته چیزی دیگه ای نیستی ……… به کی داری وفاداری میکنی ؟ به کسی که راحت دستور کشتنت و صادر کرده ؟

خشایار پلک بست و رو از یزدان برگرداند ……….. یزدان ادامه داد :

ـ اگر حرف نزنی ، همین امشب ، ماجرایی که دو شب پیش برات اتفاق افتاد و باز هم تکرار می کنم …………. اینبار این یکی چشمت و برمی دارم با یه دست و یه پا …………. و قسم می خورم در حالی ولت کنم بری که نه زبونی برای حرف زدن داشته باشی ، نه چشمی برای دیدن .

ـ چی می خوای از من ؟

ـ می خوام بدونم کی دستور دزدیدن محموله من و صادر کرد ؟ کی از پشت به من خنجر زد .

ـ فرهاد .

ابروان یزدان درهم رفت ……….. خودش هم حدس زده بود ، تمام این کارها باید زیر سر فرهاد باشد ، اما مطمئن نبود . در باندی که او در آن تعلیم دیده بود ، حتی گاهی باید به سفید بودن ماست هم شک می کردند .

فرهاد کسی بود با حدود شصت هفتاد سال سن و انبوهی از تجربه در قاچاق …………. آن هم از هر مدلی که می شد فکرش را کرد ……….. از قاچاق مواد و عتیقه و اعضای بدن و طلا و دلار گرفته ، تا قاچاق دختر به کشورهای عربی .

ـ فرهاد ؟ چرا فرهاد ؟

ـ خیلی وقته که براش تهدید بزرگی به حساب می یای ……….. خیلی وقته که کسی پیدا نشده بود تا بتونه میون گروه ها و باندها با فرهاد خان رقابت کنه …………… فرهاد هیچ چشم داشتی به محمولت نداشت و نداره ، فقط می خواست بین گروه ها و باندها چو بیفته که یزدان خان حتی عرضه مراقبت و حفاظت از محموله خودش و هم نداره ……….. می خواست اعتبارت لکه دار بشه ، مثل همین اتفاقی که الان برات افتاده ………… الان نقل هر مجلسی که واردش می شیم تویی یزدان خان ، با اون محموله ای که ازت به سرقت رفته .

یزدان خشمگین شده ، دست مشت کرد و از روی صندلی بلند شد و بلند و عصبی جلال را صدا زد :

ـ جلال …………

جلال با قدم های بلند وارد اطاق شد .

ـ بله قربان .

ـ به دکتر زنگ بزن بگو برای امشب وقتش و خالی بذاره ………….. بگو باید بیاد اینجا ………… بگو بیاد که با ماتحتش تو خمره عسل افتاده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۴۰۳۰۴ ۰۱۱۳۲۱۲۹۱

دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی 3.8 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
IMG 20230128 234002 2482 scaled

دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…
رمان ژینو

دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار 4 (4)

7 دیدگاه
  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خیلی ادم چندشی شده

Samaneh Talebi
Samaneh Talebi
1 سال قبل

اوووووووف تازه داره قشنگ میشه رمان 😍 نویسنده ادامه بده ک خیلی داره جالب و باحال میشه 🤪✌🏻

mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا چه وحشتناک

Nahar
Nahar
1 سال قبل

خل😐
اینم فقط بلده بگه جلال!
عام جلال و آزار😐😐
مشنگ

یه نفر
یه نفر
1 سال قبل

این یزدان چرا اینقد وحشیه

کامی
کامی
1 سال قبل

واقعاخیلی ابکی اینکه میخاست بگه ازکی دستورگرفته چرابعدازاینکه چشم وکلیش ازدست داد زبون بازکرد

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x