رمان گلادیاتور پارت 97

 

خشایار حراسون گردن بلند کرد و با نگاهش یزدانی که قصد خروج از اطاق را داشت را دنبال نمود ………… آمدن دکتر به اینجا ، یک معنی بیشتر نمی داد ………. یعنی دوباره افتادن اتفاقات دو شب پیش .

ـ یزدان ………… یزدان خان …………. وایسا …………… دکتر برای چی ؟ من که همه چی رو گفتم .

یزدان با همان نگاهی که انگار شراره های آتش از آن بیرون میزد ، نگاهش را سمت خشایار چرخاند .

ـ تو آدم فرهاد بودی و هستی ………. یزدان کسی نیست که بخواد از یه سوراخ دوبار گزیده بشه . تو قاموس یزدان خان سزای آدم خیانت کار چیزی جز مرگ نیست .

ـ اما من همه چی رو گفتم ……….. هر چیزی که خواسته بودی .

ـ درسته ………. منم بهت رحم می کنم که اجازه نمیدم با اون فلاکت گوشه خیابون بیفتی و از بدبختی روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی ……….. من بهت مرگ بدون درد و هدیه میدن خشایار ……….. مرگی که نمی فهمی چطوری اتفاق می افته .

ـ اما تو قول دادی من و زنده بذاری .

یزدان با همان خشم نشسته در نگاهش ، پوزخند زنان نگاهش کرد :

ـ من هیچ وقت زیر حرفی که زدم نمی زنم ، اما متاسفم که برای زنده نگه داشتنت ، من هیچ قولی ندادم خشایار.

و نگاهش را از خشایار گرفت و راهش را به سمت بیرون ادامه داد و در همان حال بلند ، جوری که به گوش خشایار هم برسد ، ادامه داد :

ـ جلال ، همین الان به دکتر زنگ بزن بگو به همراه دستیاراش ، امشب اینجا باشن ………. در ضمن دوتا نگهبان هم بالا سر این مردک بذار که فکر فرار به سرش نزنه ………… هرچند با این همه خونی که از دست داده و اون زخم های تازش ، شانسی هم برای در رفتن نداره .

ـ چشم قربان …………. فقط اندفعه بگم همه چیز و در بیاره ؟

یزدان اینبار ، با همان نگاه خشم برداشته اش ، انگار که در فکر فرو رفته باشد ، آرام تر از قبل گفت :

ـ آره ………… هر چیزی که قابل اهدا هست و در بیارن ………… خود این دکتر بهت راهکار میگه که چطوری تمام اعضا رو به صورت ناشناس به خانواده های نیازمند اهدا کنی ………….. هرچند فکر کنم این مرتیکه ، اعضای بدنشم برای طرف مقابل ، نحسی بیاره .

خیلی زودتر از آنچه که به نظر می رسید ، به انتهای هفته و روز مهمانی رسیدند ……….. عمارت پر بود از خدمه و نگهبانان یک شکل و یک لباسی که همچون ربات های از قبل برنامه ریزی شده برای کارهایی که به آنها محول شده بود ، از یک سمت به سمت دیگری می رفتند .

گندم از صبح در سالن اصلی روی مبل راحتی نشسته بود و پاهایش را درون سینه اش جمع نموده بود و لبه مبل گذاشته بود و با نگاهی ناامید و دمغ به رفت و آمدهای افراد نگاه می کرد …………. با اینکه یزدان توجیهش کرده بود که شرکت در این مهمانی به هیچ وجه نه به نفعش است و نه مناسبش …………… اما به آن ته مهای دلش که رجوع می کرد ، می دید با تمام این احوال ، باز هم دلش می خواهد او هم یکی از مهمان های این مهمانی که از ریخت و پاش هایی که صورت گرفته بود ، نمایان بود که به هیچ وجه مهمانی کوچک و جمع و جوری در پیش ندارند ، باشد .

با ورود یزدان به سالن اصلی ، آن هم با کت و شلوار فیلی رنگ بر تن و کرواتی صدفی براقِ بسته شده بر دور گردن ، نگاهش سمت او کشیده شد ……… باید اعتراف می کرد ، یزدان یکی از خوشتیپ ترین و خوش چهره ترین مردانی است که در تمام طول عمرش دیده .

یزدان بدون آنکه نگاهش جلب رفت و آمد درون سالن شود و یا نگاهش سمت نگاه خیره گندم بچرخد ، سمت میز بار گوشه سالن رفت و به شیشه های رنگ و وارنگ و اصل مشروبات الکلی چیده شده در کنار هم ، نگاه انداخت …………. هزینه بسیاری برای پیدا کردن بعضی مارک های معروف این شیشه ها متحمل شده بود …………. حتی برای یک باکس شش تایی از یکی از مارک ها ، چهل میلیون تومان پیاده شده بود . هرچند که برایش ذره ای اهمیتی نداشت ……………. او که لب به این نوشیدنی های الکلی نمی زد . آن هم وقتی که قرار بود فرهاد و دار و دسته اش پا به عمارت او بگذارند .

هر چند لب نزدن به این نوشیدنی های الکلی تنها به امشب ختم نمی شد …………. او کلا با چیزی که بخواهد ذهن فعالش را حتی شده برای ثانیه ای مختل کند و حواس او را از دور و اطرافیانش پرت کند ، میانه ای نداشت .

جلال کت و شلوار پوش و پاپیون زده همچون دیگر نگهبانان عمارت ، سمتش آمد .

ـ قربان همه چیز آمادست .

4.4/5 - (62 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لعنت بر سویا، سلام بر سوسانووو
لعنت بر سویا، سلام بر سوسانووو
1 سال قبل

احتمالا این گندم جزو خاندان امپراطوریه
خیلی لوسهههه و چندش

mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا گندم دیوونگی نکنه بره تو مهمانی

پاسخ به  mehr58
1 سال قبل

تا بره یکی بیاد خفتش کنه انتقام مارو بگیره ازش😒 لوس نُنُر

آراد
آراد
1 سال قبل

حاجی نمیخواد اینقدر توضیح بده پارتا رو الکی طولانی کنی

Narges
Narges
پاسخ به  آراد
1 سال قبل

والا همینو بگو

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x