"خدمتکار عمارت درد"پارت 33 - رمان دونی

 

 

“مارال”

 

بعد اینکه رسیدیم فرهاد رفت چمدونارو تحویل بگیره

منم منتظرش موندم

 

دوربرمو از هر طرف نگاه میکردم از هر نوع آدم بود

برام جالب بود انگار همه دور هم بودیم از هر جای دنیا

بعد چند دقیقه فرهاد چمدون بدست اومد

 

فرهاد: به شهر من خوش اومدی

 

+ مرسی

 

دیگه داشتیم از فرودگاه بیرون میرفتیم

 

فرهاد: دوست داری شال تو در بیار؟!

این چی میگفت شال مو در بیارم

چرا باید درش میوردم

 

+ چرا باید درش بیارم؟! قانون داره؟!

 

فرهاد: لطفا برداشت بد نکن دوست داری میتونی درش بیاری

میتونی درش نیاری

گفتم شاید راحت باشی بدون شال

 

+ برداشت بدی نکردم ولی با شالم راحترم

این که خارج اومدم دلیل نمیشه شالمو ور دارم

مرسی که گفتی

 

یعنی چی یعنی هر کی اومد کشور خارجی باید سریع روسری و شالشو در بیاره

به من ربطی نداره ولی هر کی دلش بخواد هر جور که میخواد میتونه رفتار کنه

 

فرهاد: راننده یکم دیر کرده

هوا سرده میخوای تاکسی بگیرم بریم یا منتظر راننده باشیم

 

+ نه هوا خوبه یکم از تهران سردتره

منتظر میمونیم

گناه داره اونم اون همه راه اومده

 

فرهاد: بزار ببینم کوجا رسیده

 

فرهاد رفت با تلفن حرف بزنه منم همین طور بقیه رو نگاه میکردم

نمیدونم کوجا اومدیم ولی شهر قشنگیه

یکم سردم شده بود

دستامو تو جیبم کروم نشستم رو یه صندلی

دیدم فرهاد با دوتا لیوان داره میاد سمتمون

 

فرهاد: بیا اینو بخور یکم گرمت شده

میدونی چایی نداشت برات نسکافه گرفتم

نمیدونستم دوست داری یانه؟!

راننده دیگه نزدیکه مونه

 

+ نه بابا میخورم هر چی باشه

دستت درد نکنه

مرسی واقعاً نیاز داشتم

 

نسکافه رو که خوردم  حس کردم گرمم شده

 

دیگه راننده رسید

یه ماشین مشکی با کلاس بود برق می‌زد

 

راننده سریع اومد درو باز کرد

خودشم رقت چمدونا رو گذاشت صندوق عقب

 

تو ماشین که نشستم راننده بهمون سلام کرد اونم به زبون فارسی

 

+ فرهاد راننده فارسی بلده نگاه چه قشنگ سلیس حرف میزنه

 

خندید

 

فرهاد: آخه ایرانیه

نزدیک چند ساله داره باهامون کار میکنه آقا مجتبی

 

+ چقدر خوب

حالا من چیکار کنم نه انگلیسی بلدم نه آلمانی

 

فرهاد: خودم کلاس فشرده ثبت نامت کردم

بعد از اونم خودم کاراتو انجام میدم فعلاً زبان تو قوی کنیم

 

دیگه حواسمو دادم به پنجره بیرونو نگاه میکردم

 

چقدر برام یه حس جالب و تازه ای داشت

محو هر صحنه میشدم

 

+ میگم ما الان کوجا میریم؟!

 

فرهاد: میریم خونه من

الان نمیشه بریم پیش مامان و بابام کلی راه مونده

ولی شب اونا میان پیش ما

 

+ ها خوبه

 

خیالم راحت شد که مامان و بابای فرهادم شب میاد خونش

خوبه بچه فهمیده ایه

 

فرهاد: به مامانم در مورد تو بهش گفتم خیلی مشتاقه تا ببینتت

 

+ وای منم خیلی میخوام ببینمش

 

دیگه رسیدیم خونه فرهاد

چه خونه بزرگی داشت

فکر میکردم  خونه اش  کوچیکه

از اون خونه مجردیا

حیاطش پر از گل و گیاه بود

بوی گلا کل حیاط رو گرفته بود

عمیق نفس کشیدم انگار ریه هام تازه شدن

 

فرهاد در خونه رو زد یه خانم مسنی درو باز کرد

 

فرهاد: سلام سکینه خانم

خوبین؟!

 

سکینه خانم فرهاد بغل کرد از اسمش مشخص بود سکینه خانومم ایرانیه

 

سکینه خانم: خوش اومدی پسرم نمیدونی چقدر دلتنگت بودم

چقدر خوبه میبینمت

 

منو که دید یه نگاه به فرهاد کرد

 

سکینه خانم: به به ایندفعه با یه دسته گل اومدی

 

منم بغل کردم

 

سکینه خانم: خوش اومدی دخترم

من سکینه هستم میتونی توام سکینه صدام کنی

 

+ ممنونم منم مارالم

 

سکینه خانم: مثل اسمت خوشگلی

 

دیگه تعارف کرد بریم داخل خونه

 

خونه فرهاد یه ست کامل قهوه ای و کرم بود

 

پارکتش چوبی یه چنتا مجسمه داشت

 

مبل راحتیشم رنگش عسلی بود

واقعن این خونه اش فکر کنم خیلی بهش رسیده

 

فرهاد: بیا تو خوش اومدی به خونه حقیرانه من

 

+ ممنونم ولی مطمئنی حقیرانه اس

 

فرهاد: چی بگم والا

 

داشت ادای اون آدمایی رو در میورد که ناله میکردن

 

فرهاد: شوخی کردم

بیا بشین یکم گرمت بشه یا دوست داری بری تو اتاقت

+ برم تو اتاق بهتره

 

فرهاد سکینه خانمو صدا زد اونم با یه سینی اومد

 

سکینه خانم: بله آقا فرهاد

 

+ بابا نمیخواد به من آقا بگی من فرهادم

سکینه خانم الان اگه زحمتی نمیشه میشه اتاق مارالُ نشونش بدین

 

سکینه خانم: پسرم تو آقا این خونه نمیشه که

 

فرهاد: میشه سکینه خانم

 

سکینه خانم: باشه پسرم

بیا بریم گل دختر

 

دیگه دنبال سکینه خانم راه افتادم

 

از پله ها رفتیم بالا

یه اتاق ته راهرو بود

 

سکینه خانم: بیا عزیزم اینم اتاقت

میخوای تو چیدن وسایلات کمکت کنم؟!

 

+ ممنونم دستتون درد نکنه

خودم میتونم سکینه خانم

بازم ممنونم

 

سکینه خانم: چقدر شبیه خانمی

باید تورو ببینه

 

دیگه من چیزی نگفتم سکینه خانمم رفت

 

اتاقو داشتم نگاه میکردم

تخت وسط اتاق بود

کمد دیواریش سمت چپ اتاق بود

یه اتاق شیک و ساده بود

 

آقا مجتبی بنده خدا چمدونارو آورد تو اتاقم

 

منم مشغول چیدن لباسا شدم

داشتم لباسا رو میچیدم تو اتاق یه دفعه

قلبم تیر کشید

نمیتونستم درست نفس بکشم

دستمو گذاشتم رو قلبم

حس میکردم الانه نفسم بند بیاد

اولین بار بود که اینطوری میشدم

قرصامو با خودم نیورده بودم فکر میکردم دیگه لازمشون ندارم

 

هر جور بود از اتاق اومدم بیرون

از پله ها یکی یکی میومدم پایین

حس میکردم قلبم داره نبضش ضعیف میزنه

 

تنها کاری که تونستم انجام بدم اسم فرهادو صدا زدم

 

بعد چند بار صدا زدن با دیدن حال من سریع خودشو بهم رسوند

 

سریع یکی از خدمه هارو صدا زد یه چیزی گفت اونم یه کیف مشکی اورد

سرمو گذاشت رو پاهاش

اصن نمی‌فهمیدم فرهاد داره چیکار میکنه

 

چشمام سیاهی رفتو بسته شد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
مریم
2 سال قبل

رمان آرزوی عروسک توروبیکاالبته الان اونجایی که آمنه تازه سکته کرده.یه شب بارانی بی همه چیز.ارباب سالارعالیه

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
پاسخ به  مریم

آرزوی عروسک توی روبیکا جلوتره از سایت ما؟؟؟ اگه هست لینک بدین بزارم

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر

آره از امروز اگه خدا بخواد شروع کرده

مریم
مریم
2 سال قبل

رمان شهربی شهرزاد هم خیلی قشنگ عالیه

mehr58
mehr58
2 سال قبل

وای حتما بخاطر تصادف کوروش هست که قلبش اذیت شده 😑 

فردخت
فردخت
2 سال قبل
پاسخ به  mehr58

فکرکنم هنوز خبر نداره🤔

فردخت
فردخت
2 سال قبل

هیشکی از کوروش خبرنداره که سالمه یانه؟!😅😑

zahra
zahra
2 سال قبل

سلام پارت جدید نداریم ؟:)🥹

Sali
Sali
2 سال قبل

وای خیلی رمان خوبیهههههههه عاشق همین تیپ رومانام میشه ی چند تا از این رمانارو بگی بهم میسییییییییی ؟ 🥺💕

Tamana
Tamana
2 سال قبل

ممنون بابت ۳ پارت فرشته جونیم😍❤

دریا فرهمند
دریا فرهمند
2 سال قبل

و تنها نویسنده ای که مارو درک میکنه😍🥰مرسی نویسنده جون همینجور ادامه بده عالی هستی

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x