"خدمتکار عمارت درد" پارت 20 - رمان دونی

“خدمتکار عمارت درد” پارت 20

 

چه جو متشنجی بود…

هیچکی حرفم نمیزد

 

این کوروشم نگفت آخر ما رو کجا میبره…

 

از خدا میخوام فقط فاز کوروش مشخص بشه

والا منم آدم هر روز یه مود جدیده

 

تو حال و هوای خودم بودم که با حرف کوروش جا خوردم

 

کوروش: فرهاد و رزام میاد…

 

خدایا خودت ببین بنده ات هر روز یه سازی میزنه…

 

دیگه واقعن شورشو در آورده بود

 

+ چرا میخوان اونا بیاین؟!

یادم نمیاد اونام تو بازی بوده باشن

 

دست به ته ريشش کشید

 

کوروش: دوست دخترمه دلم خواست دعوتش کنه

 

کاش منو می‌زد جوابش بدتر از تو دهنی بود…

چی بگم راست میگفت…

 

“کوروش”

 

با این جوابی که به مارال دادم ساکت شد

حرفی نداشت که بزنه…

 

فرهاد لعنتی هی زنگ زنگ که میخواد بیاد

تو عمارت خودم مخبر دارم

فقط دستم بهش نرسه…

 

هم مارال هم رزا دوتاشون عاشق شهربازی ان

الان من برم شهر بازی رزا فکر میکنه بخاطر اون رفتم

مارالم میگه حتماً بخاطر رزا اومدم

 

لعنت بهش هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست…

 

مارال و میخوام نمیخوام

 

چرا من نمیتونم این راز به مارال بگم که اصن خدمتکار نیست اون یه…

 

گوشیم زنگ خورد کلاً از فکرش پریدم بیرون…

 

+ رزا دم در با داداشت بمون مام الان می‌رسیم

 

ماشین پارک کردم همه پیاده شدیم

ولی هر چهارتامون دمغ بودیم

انگار بزور داریم میریم

 

فرهاد و رزا بهمون نزدیک شدن

فقط همین بغل کردنشو کم داشتم

 

خدایی میگن مودی میشم بخاطر همین فرهاده

تا ولش کنم میخ مارال میشه

نمیدونم دم بیخ گوش اون دختر باز چی میگه…

 

+فرهاد بیا بریم اول دنبال یه جا خوب شام دخترا رو ببریم اونجا

تو رزا چیزی خوردین؟!

 

فرهاد: نه منتظر شما بودیم

وایسا بپرسم مارال کوجا دوست داره بریم؟!

 

+ وا نمیخواد میریم خودمون انتخاب میکنیم خبرشون میدیم

 

چند دقیقه طول کشید ولی یه کبابی پیدا کردم

بقیه رو خبر کردم که بریم شام

بعدش شهربازی…

 

میزا دو نفره بودن…

سارا و الهام پیش هم بودن

رزام تنها نشسته بود

با چشمم دنبال مارال بودم که دیدم اونم تنها نشسته پشت میز

 

خواستم کنارش بشینم که این فرهاد از کنارم رد شد رفت نشست روبه روش‌…

 

 

من باید گردنشو خرد کنم زیر چرخ گوشت یانه؟!

 

دیگه مجبور شدم کنار رزا بشینم

 

رزا دختر بدی نبودم

من مجبورم باهاش بمونم تا کارمو تموم شه…

 

رزا: کوروش چرا ساکتی؟!

+ دیدی من تا حالا حرف بزنم؟!

 

رزا: مرسی که دعوتم کردی شهربازی

خیلی خوبه که دارم کوروشی

 

کوروش: بیا غذاتو بخور

کباب که دوست داری؟!

 

رزا: هر جا بری هر جا که دوست داشته باشی منم دوسش دارم

 

باید چی میگفتم زبونم قفل کرده بود

 

+باشه بیا شام تو بخور

 

 

“مارال”

 

غمبرک زده بودم اصن حس و حال هیچی رو نداشتم

فقط رزا رو کم داشتم که شبم نور النور شد

 

تو کبابی فرهاد اومد نشست روبه روم

بچه با ادبیه

ازم اجازه خواست…

اگه کوروش بود مثل برج زهرمار میشست جلوم…

 

تو سکوتی که بینمون بود داشتم چهره فرهاد دقیق نگاه میکردم…

 

از حق نگذریم یکم مهر منو میده

صورت کشیده اش

چشمای قهوه ایش

دماغش

لبش

یه حالتی خاصی دارن

ولی بر عکسش اصن شبیه رزا نیست انگار خواهر و برادر نیستن

 

فرهاد: چی تو چهره ام کمه؟!

 

وای خدا سوتی داد فهمید آبروم رفت الان میگه چقدر هولم…

 

+ تکمیلی

زیبایی

 

فرهاد: خدا کنه اونی که میبینه بپسنده

 

+ آمین

 

چه لبخند عریضی میزنه نفله

 

فرهاد: بریم کباب بخوریم چند دقیقه حرف بزنیم بعدش بریم شهربازی

 

+ آره

ولی شما بیمارستان بودین؟!

 

فرهاد: آره از کوجا فهمیدی؟!

 

+ هیچی ضایع اس دیگه یه متخصص مثل شما بیکار نمیمونه

 

فرهاد: اوه چه دقتی

خودم گفتم تا وقتی ایران میمونم چنتا کار کرده باشم

تو چرا هی با من رسمی حرف میزنی؟!

 

+ عادت نکردم

ولی باشه درستش میکنم

 

کبابارو که اوردن مشغول خوردن شدیم

 

کنار فرهاد یه آرامش خاصی داشتم

یه امنیت خاصی

 

دیگه کم کم شامو خوردیم

 

بحث صحبت مون گرم شده بود

منم اصلاً حواسم به کوروش نبود

انگار یادم رفته بود…

 

فرهاد: میدونی چقدر شبیه مامانمی؟!

 

جا خوردم

من؟!

 

+ مگه میشه؟!

 

فرهاد: آره بیا ببین اینم عکسشه

 

داشتم با دقت به عکس نگاه میکردم

این که مامانمه

وای خدا

مامانم اینجا تو این عکس چیکار میکنه؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غزل💖
غزل💖
2 سال قبل

خیلی خوبه😍😍😍😂😂😂

فقط نورالنور نه نور‌علی‌نور

رویا
رویا
2 سال قبل

قلم تو خیلی دوست دارم
واقعن رمان باحالیه
بعد از این همه رمانی که خوندم این بهترین رمانیه که خوندم
نویسنده عزیز همین طور به کارت ادامه بده
عاشق شخصیتا شدم
کوروش که دقیقه یه ساز میزنه یا مارال معلوم نیس چشه
وای خدا سارا که اصن حرف نداره
😂 😂 😂 😂

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
2 سال قبل

وااااااي

Parham
Parham
2 سال قبل

😑 😑

رز
رز
2 سال قبل

واوو خدا
خواهر و برادرن فرهاد و مارال

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x