خاله خزان: خوب بزار بگم چیشد ما دوتا خواهر جدا شدیم
هر کدوم از ما نخواستیم که جدا بشیم
ولی مجبور شدیم… قرار بود تو بیای پیش ما بمونی
خان عمارت راشد خان یعنی پدربزرگت با ازدواج من و مادرت مخالف بود دوست نذاشت که عروس خاندان دشمن خونیش بشیم
دشمنی که بین دو تا طایفه بود
کلی اتفاق افتاد
من و مادرت کتک خوردیم بدترین شکنجه ها رو کشیدیم
اما آخر من و مادرت تصمیم گرفتیم فرار کنیم
چون راهی نداشتیم پدربزگت مارو مجبور می کرد با کسی ازدواج کنیم که دوسش نداریم
چند سال از فرارمون میگذشت
فرهاد پنج ساله بود توام دو ساله بودی
یه شب اتفاقی بابا بزرگت مارو پیدا میکنه
البته با کمک اون یکی بابا بزرگت که باهاش دشمنی داشت
به قصد کشت اومده بودن
شما دوتاتون بچه بودین ما از شهر فرار کردیم خودمونو رسوندیم به مرز
اونجاهام خدا لعنتشون کنه ما رو ول نکردن
از باباو مامانت جدا شدیم قرار شد همو تو آلمان ببینیم
همونجا یه دستبند مروارید که یادگار مادر مون بود دادم به مامانت
بعد از چند سال کلی دنبال تو مامانت میگردیم ولی پیداتون نتونستیم
کلی داستان داره الان دیر وقته بگیر بخواب
خسته ای دخترم
+ خاله من اون دستبند مروارید رو دارم کنارش یه نامه بود
تو نامه همش در مورد یه راز حرف میزد
خاله اون راز چیه؟!
عمو محمد: مارالم عمو جان بگیر بخواب
فردا صبح بهت میگیم
+ نمیشه الان بگین؟!
خاله خزان: اون راز خودش کلی حرف داره
چیزیه که تو خبر نداری…
برا همین فردا میگم
دیگه با اصرار خاله خزانم رفت بخوابم
از بقیه خدافزی کردم شب بخیر گفتم
میخواستم بخوابم که یادم افتاد
به آنا و سارا زنگ بزنم
سریع رفتم گوشی رو در آوردم شماره سارا رو گرفتم
بعد چنتا بوق جواب داد
+ سلام چطورین؟!
سارا: درد سلام
تو نمیگی ما اینجا چی داریم میکشیم
+ بخدا خبر نداری حالم خوب نبود مگر نه کی دلش نمیخواد با بهترین رفیق و خواهرش حرف نزنه؟!
کو آنا؟!
سارا: رفت بیرون
حالت خوبه اینجا اخلاف ساعت داریم
تو فکر کنم باید بخوابی نه؟!
+ آره اینجا دیگه وقت خوابه
سارا: خوب برو بخواب منم برم چنتا کار دارم
باید پیش آقا باشم…
+ هه آقا؟! چه خبر؟! دلش خوشه؟!
از طرف من بهش تبریک بگو
سارا: ها تبریک چی؟!
+ پس هنوز نفهمیدین ولش بعداً خودتون میفهمین
سارا: خدا شفات بده برو بخواب داری هنگ میزنی
+ ساراااااا
سارا: شب بخیر بعداً زنگ میزنم
+ باشه شبت بخیر
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اقا بیچاره حالش خرابه 😅
بچه ها گذاشتم برین بخونین
هی من مینویسم هی میزارم😂🥺🤌🏻
انقدر قشنگ نوشتی که نمیتونم سب کنم برای پارت بعدی
پارت بعدی رو زود تر بزار 🥺
توروخدا بیشتر پارت بزار
بعد نماز میزارم