"خدمتکار عمارت درد " پارت 45 - رمان دونی

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 45

 

 

تو این دو سال خیلی چیزا تغیر کرده بود من دیگه اون مارال قبلی نبودم

 

هر چند سخته تو کشور غریب ولی بخاطر هدفی که داشتم دارم ادامه میدم

 

ساعت کار آموزیم تموم شده بود

دیگه نزدیک شب بود

 

مشغول شستن دستام تو سرویس بودم دستامو خشک

می کردم که با یه نفر بر خورد کردم

 

+ واقعن ببخشید

سرمو بلند کردم ببینم کیه؟!

که دیدم دانیاله

یه پسر مهربون و خونگرم و البته مثل این آلمانیا بود اصن نمیشد تشخیص بدی که ایرانیه

 

دانیال: این دفعه رو میبخشم

حالا بگو ببینم کجا میرفتی که حتی سرتو بالا نکردی بهم خوردی آهوی دشت چمن

 

وای خدا این هیچ وقت اسممو درست صدا نمیکنه

 

+ مارال

بگو مارال یاد بگیری

جایی ام نمیرفتم میخوام برم خونه خستمه

 

با هم همسیر شد

 

+ تو دیگه کجا میای؟!

دانیال: میخوام خونتون

 

این چی میگفت چشه بود حالا چی بگم بهش؟!

 

+ بیا ولی مگه سر کار نیستی؟!

 

دانیال: چرا ولی فادِرَم با عموی شما جلسه دارن

گفتن من برم جلسه

 

فارسی میتونست حرف بزنه ولی عمداً انگلیسی و فارسی رو قاتی می‌کرد

 

+ اوه چرا من خبر ندارم

فرهاد میدونه؟!

 

دانیال: آره میدونه بهش گفتم

خوب لیدی میخوای برسونمت؟!

 

پیشنهاد خوبی بود دیگه حوصله نداشتم وایسم تاکسی بگیرم

عموم میخواست برم ماشین بگیره ولی خودم قبول نکردم

نمیخواستم بیشتر از این بهشون زحمت بدم

 

+ اگه زحمتی نمیشه آره

 

کلید ماشین از جیبش برداشت و با دستش راهو نشونم داد

دانیال: بفرمایید لیدی

 

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم

بیمارستانی که توش کارآموزی میکنم بابای دانیال و عموم و فرهاد باهم شریکن

 

دو سال پیش موقع امتحان ورودی قبول شدم با دانیال آشنا شدم

اونم اومده بود واسه امتحان بده

خیلی بیخیال بود

میگفتم از اون پسرای بیخیال درسه

ولی نمره امتحانش از من بیشتر شده بود

یه شخصیت شاد و باحاله

 

دانیال: به چی فکر میکنی؟!

 

+ به اینکه تو چرا اینقدر فضولی؟!

دانیال سرشو خاروند یکم ادای فکر کردن در آورد

 

دانیال: نظر لطفته

 

+ خیلی پرویییی

 

دانیال: زیادی تعریف وتمجید میکنی داری خجالت زدم میکنی؟!

 

میخواستم جوابشو بدم که گوشیم زنگ خورد

سارا بود تصویری زنگ زده بود

 

سارا: سلام خانم دکتر

احوال شما؟!

 

+ سلام عروس خانم

من خوبم چطوری؟!

چه خبر؟!

 

سارا: خوبم سلامتی

زنگ زدم برا بار هزارم خبرت کنم بیای برام لباس عروس انتخاب کنی

میگم کجایی چرا دورت تاریکه؟!

 

+ میام اما به عروسی سه ماه مونده

تو ماشینم

 

با دستاش محکم زد تو صورتش

 

سارا: خاک تو سرم داری رانندگی میکنی باهم حرف میزنی

چرا نمیگی

 

+ نه بابا رانندگی نمیکنم

بغل دست راننده نشستم صندلی بغل

 

سارا: اوه خیالم راحت شد

ها یادم رفت بگم سه ماه بنظرت زیاده

مگه چنتا خواهر داری که عروسشون کنی

نمیای؟!

 

+ چرا عزیزم ولی نمیتونم

 

سارا از چهره اش مشخص بود که دلخور شده بود

 

سارا: کارارو بده دست فرهادو اون پسر دورگه

پس به چه دردی میخورن

 

دوربین از دستم کشیده شد

 

دانیال: درز لای دیوار

 

سارا هنگ‌ کرد

وای خدا

 

سارا: آقا برس به رانندگی کی گفت شما دخالت کنی؟!

 

دانیال: آخه اسممو گفتین؟!

 

سارا: الکی نگین آقا

حرف در نیارین

 

دانیال: آخه اون پسر دورگه منم

 

سارا با دست زد تو دهنش

 

سارا: منظور بدی نداشتم

 

دانیال: میدونم اشکال نداره

من اسم دارم ولی

میتونین بگین دانیال

پسر دورگه چیه؟!

 

سارا: مارال چرا بهم نگفتی؟!

من باید برم بعداً باهات حرف میزنم

خدافز آقا دانیال

 

سریع خودش قطع رفت

 

دانیال: چه باحال پسر دورگه

 

+ تقصیر من بود بهش اسمتو نگفتم

 

دانیال: اشکال نداره

چه معروفم همه منو میشناسن

 

+ به سنگ پا قزوین گفتی زکی

من جات وایمیستم

 

دانیال: حقیقته داداش

 

+ حواست به رانندگیت باشه

الان نزنی مارو خدا بیامرز کنی

بعداً حقیقت معلوم میشه

 

تا رسیدن به خونه هی شوخی خنده داشتیم

 

دانیال: خوب رسیدیم کرایه رو رد کن بیاد

البته قابل خانم دکترو نداره

 

+ مگه راننده شخصی ام کرایه میگیره

 

دانیال: مگه نوکرتم آیم جنتلمن

 

+ باشه بابا جنتلمن بیا بریم تو

 

تو موقع جلسه شون من اصن شرکت نکردم

نرفتم پیششون با سارا حرف زدم که هی میگف زودتر بیام ایران

هر چی میگفتم زوده میگفت نه باید بریم واسه خرید عروسی

خودمم دوست داشتم برم ایران دنبال ماهان‌…

ولی هیچی از اون پدر بزرگ مثلاً خان بزرگ نمیدونستم

 

بعد صرف شام من عادت داشتم برم بیرون قدم بزنم

خونه خاله خزان با فرهاد  فرق زیادی نداشت فقط بزرگ تر بود

 

داشتم قدم میزدم دیدم که فرهاد و دانیال دارن میان طرفم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل

فرزندم نمیخوای پارت جدید بزاری؟
نمیخوای پارتا رو زیاد کنی؟
نمیخوای این دو تا نفله رو بهم برسونی؟
نمیخوای منو حرص ندی؟
نمیخوای منو جون ب لب نکنی؟
نمیخوای بزاری من با ادبیات زیبا باهات صحبت کنم؟؟؟

یاسی
یاسی
2 سال قبل

واقعا از مدل نوشته هات خوشم میاد خیلی قشنگه امیدوارم همینجور پر قدرت و زیبا و جذاب داستانهات پیش بره ذهن خیلی خلاقی داری با بقیه رمان ها خیلی فرق داره دمت گرم خیلی خوبه ❤❤❤❤

TORKI
TORKI
2 سال قبل

چه عجب پارت جدید اومد
دیگه منظم پارت میذاری ؟

Aazam
Aazam
2 سال قبل

خیلی ممنون

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Aazam
فردخت
فردخت
2 سال قبل

آخ جون پارت جدید😍

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x