"خدمتکار عمارت درد" پارت 47 - رمان دونی

“خدمتکار عمارت درد” پارت 47

 

 

دیگه تا رستوران نیلو پیاده رفتیم

تو مسیر آخر نقشه ام جواب داد

دانیال باهم آشتی کرد

 

اونم ازت معذرت خواهی کرد که نبايد منو تحریک می کرد میرفتم سمت این چیزا

 

رسیدم به رستوران

یه رستوران شیک و مجلسی

اسم رستوران معنیش به زبان آلمانی میشد روشنایی

 

واقعنم مثل اسمش روشن بود

 

دم در وایستادیم

 

+ خوب چرا وایستادین برین داخل

 

فرهاد و دانیال نگاه هم کردن خندیدن

+ خدا شفاتون بده

 

دانیال: نگاه تیپت کن

موهاتو ببین

الان نگاه اونایی که داخلن کن

 

وای خدا راست میگفت

منم داشتم نگاه اونا میکردم

خندم گرفته بود

 

فرهاد:بیاین یه سلفی بگیریم

دانیال گوشیشو در آورد یه چنتا سلفی گرفتیم

ادای عجیب غریب در میووردیم

 

دانیال: این عکسای سمی باید استوری بشه

تگ تون میکنم برین ببینید

 

فرهاد: نمیخواد آبرمون میره

 

دانیال: نکه الان آبرمون مونده

یکی مون دنبال زهرماریه دوتای دیگه دست بزن دارن

مثلاً دکترای مملکتیم

 

+ بابا من که باهات حرف زدم

چرا تیکه میندازی

 

دانیال: برو بابا ببینم

 

فرهاد: بسه دیگه بریم داخل

 

رفتیم داخل

طبق همیشه نیلو بالا سر مشتریا داشت سرویس میداد

این خودش رئیس رستورانه ولی کار میکنه

هر  کی جای نیلو بود الان میشست تو اتاق راحت ریاست می کرد

 

رفتیم سه تایی سر یه میز نشستیم

 

همین فقط داشتم نگاه رستوران می کرد

همه چیز برق می‌زد اصن کیف می کردم

 

دانیال: کور نشی

 

وای خدا این فقط تیکه بندازه

 

+ نترس عینک دارم کورم شدم دکتر هست میرم

 

فرهاد به نشونه تاسف سرشو تکون میداد

 

دانیال: بچه های بیمارستان و دوستام رو استوری ریپلی زدن همشون خندیدن

 

فرهاد: آبرو برامون نذاشتی

 

+ من فردا بیمارستان نمیرم

دانیال: نرو…

 

دانیال حرفشو می زد که گارسون حرفشو قطع کرد

 

هممون سیر بود فقط نگاه منو می کردیم چی سفارش بدیم

 

دانیال: من هشت پا سوخاری میخوام

 

فرهاد: کوفت بخوری تو منو کجا زده هشت پا؟!

 

دانیال: داداش رستورانه دیگه من باید هشت پا بخورم

 

+ انتخاب غذاتم مثل آدم نیست

فرهاد بزار بخوره

فقط تو ببرش دکتر من میدونم و تو…

 

 

دانیال: حرص نخور آب خنک بخور

باشه بابا یه بستنی میخوام

هشت پا رو بدین این آهوی وحشی بخوره شاید میگم شاید آدم شد

 

از زیر محکم با پام زدم به پاش

آخش در اومد

 

دانیال: مارال الهی فلج شی

پام بی حس شد

 

+ دکتر هشت پا میخوای؟!

 

دانیال: دارم برات

 

دیگه ما مشغول بحث بدیم که فرهاد خودش به جامون سفارش داد

 

دانیال: داداش الکی برا چی سفارش دادی

شاید من نخوردم

 

فرهاد: چرت و پرت نگو بنده خدا فقط معطل ما بود

میخوای بخور میخوای نخور

میخواستی هشت پا نخوری

 

دانیال: من مظلومم بین تون آدم باشین سنگدلا

 

یه خانمی از پشت صدام کردم

میخواستم جوابشو بدم دیدم نیلو

پا شدم بغلش کردم

 

+ وای نیلو دختر

دلم برات یه ذره شده بود

کجایی تو؟!

چرا نمیای خونه خاله؟!

 

نیلو: من برات دختر تنگ شده بود دیدمت باورم نمیشد اینجایی

سرم شلوغه نمیشه تکون بخورم

 

+ آره دیگه باید شلوغ باشه خانم رفته دنبال شغل مورد علاقه اش

 

نیلو: اگه باهام حرف نمیزدی نمیگفتی برم دنبال هدفم الان همکارت بودما

 

+ میدونم خیلی خوشحالم الان حالت خوبه

خیلی برات خوشحالم دختر

 

دانیال: فرهاد نگاه خواهرای سیندرلا کن

اشک در چشمام حلقه زد

 

نیلو: دست کاغذ رو میزه بگیر پاک کن تا حلقه نزنه

چطوری فرهاد؟!

 

فرهاد: خوبیم تو چطوری

خوش میگذره؟!

 

نیلو: خوبه خداروشکر

ولی مارال رو بیار پیشم

 

+ هی خواهر نمیزارن بیارن بیام

 

دانیال: با منم حرف بزنید منم پول غذا دادم

 

فرهاد یکی یواش میزنه به شونه دانیال

 

فرهاد: زهر مار

چته؟!

 

دانیال: خوب با منم حرف بزنید

 

نیلو: فعلاً با این حرف بزنید تا من به کارم برسم بیام

 

+ ما حرف نزنیم خودش بدتر همه حرف میزنه

ادا در میاره

یه مارمولکیه

این همون نبود سر کلاس الکی خودشو زد به دل درد کلاسو پیچوند

 

نیلو: میشناسم

فداتشم من برم

فعلاً

 

دانیال: دلم هنوزه درده ها

 

+ تو دیگه حرف نزن

 

دانیال: حسود

 

نیلو رفت دیگه بستنی های ماهم پنج دقیقه بعد رسید

“کوروش”

 

عرفان: دهنشون سرویس

 

+ دهن کیا؟!

برای داری میخندی

تو اون گوشی کیه؟!

 

عرفان: من پیج فرهاد و مارال و دانیال پیدا کردم فالو داشتم

یه استوری گذاشتن بیا ببین

 

+ تو چرا مارال فالو داری؟!

 

عرفان: دیگه فالوش کردم

 

+ کی پیج زده؟!

فالوراش پسره؟!

 

عرفان: چی میدونم بابا

بیا گوشی خودت ببین

 

گوشیو عرفان برام آورد

فردا صبح وقت فیزیو تراپی داشتم

داشتیم تو هتل استراحت میکردیم که صبح بریم واسه فیزیوتراپی

 

گوشیو گرفتم

 

یا خدا اینکه مارال بود دیده بودمش

 

همیم طور قلبم داشت تو سینه می‌کوبید

 

چقدر خانوم شده بود

 

چشمم خورد به پسر کناریش رو پشت مارال شاخ گذاشته بود

پس این دانیال بود

چه پسر جذابی بود

چرا حسودیم شد

انگار خیلی به مارالم نزدیکه

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ستاره
ستاره
2 سال قبل

چند روزه چرا اصلا پارت جدید نمیاری؟

Gn 🌱
Gn 🌱
2 سال قبل

پارت جدیدی کووووووووو😶

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
پاسخ به  Gn 🌱

فرشته نویسنده خوش قولیه حتما مشکلی براش پیش اومده

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
پاسخ به  fershteh mohmadi

سلام عزیزم مرسی تو خوبی ؟؟نگرانت شدم نبودی

My nazi
My nazi
2 سال قبل

فرشته جون
اگه داری مسخرمون میکنی
بگو
کارم شده بیام ببینم گذاشتی یا نه

فردخت
فردخت
2 سال قبل

سلام – امشب پارت نمیزاری؟😔

بی نام
بی نام
2 سال قبل

لطفای پارتای بیشتری بزار اگر امکانش هست

بی نام
بی نام
2 سال قبل

لطفا پارتای بیشتری بزار اگر امکانش هست

jennie blink
jennie blink
2 سال قبل

رمانت عالیه 💖

ᏞᎥᏦᎪᎳᎪ
2 سال قبل

عالیه نویسنده همینطور پر قدرت ادامه بده
(چی گفتم من!!! 😂)

jennie blink
jennie blink
2 سال قبل
پاسخ به  ᏞᎥᏦᎪᎳᎪ

😂

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x