"خدمتکار عمارت درد" پارت 60 - رمان دونی

“خدمتکار عمارت درد” پارت 60

 

بین یه دو راهی مونده بودم

که برم یا نه …

 

میخواستم بگردم ببینمش ولی عقلم اجازه نمیداد

میگفت برو

 

چند قدم برداشتم که باز صداشو شنیدم

 

_ لطفا بمون نرو

 

با اینکه پشت بهش بودم با تکون دادن سرم بهش گفتم نمیخوام

 

_ یه لحظه فقط…

بعد از جنگ عقل و دلم تصمیم گرفتم بمونم

 

برگشتم و رومو برگردوندم…

 

به چشماش نمیتونستم نگاه کنم

سرم پایین بود

 

کوروش: مارال سر تو بالا کن

 

دست نزدیک چونه ام آورد

یه قدم رفتم عقب

 

کوروش: سرتو ببر بالا ببینمت

 

تو لحنش خواهش بود منم ته دلم میخواستم ببینمش

 

سرمو گرفتم بالا دیدمش

 

تو چشماش خیره شدم

بعد چند سال دیدمش چقدر تغیر میتونست بکنه یه آدم …

 

بدون اینکه حرف بزنیم به هم دیگه خیره شده بودیم

 

کوروش: چقدر امشب خوشگل شدی

 

خون تو رگام انگار جریان پیدا کرده بود

یه حس خجالت داشتم

 

+ ممنونم توام خوشتیپ شدی

 

واقعنم تو این چند سال عوض شده بود یه جور دیگه

نمیدونم چجوری بگم…

 

عاشق رنگ طوسی بود یه کت شلوار طوسی پوشیده بود

جذب تن اش بود

موهاشو رو به بالا داده بود

کوروش: سردت نیس؟!

 

+ ها؟!

 

وای سوتی دادم جلوش باز نفهمیدم چی گفت…

 

چرا میخنده

واقعن آبروم جلوش رفت

میگه این دختره چه هوله

 

+ من برم خدافز

 

میخواستم برم که دستمو کشید

 

یه نگاه به دستم  که کوروش  گرفته بود کردم بعد خودش نگاه کردم

 

کوروش: کجا میخوای بری؟!

 

+ میرم داخل ببینم کاریم ندارن

قلب داشت خیلی تند میزد و اصن این استرس و اضطراب براش خوب نبود

 

کوروش: خدمه هس…

 

حرفش قطع کردم با گفتن حرف خدمه یاد بدبخیام افتادم…

 

+ منم یه روز جزئی از خدمه هات بودم

 

کوروش: نه میخواستم بگم …

 

+ چی بگی چی داری بگی؟!

 

یادم میومد چطور منو به فرهاد فروخت اونم بخاطر یه سهام شرکت

 

+ میشه دستمو ول کنی

 

کوروش: میخوام باهات حرف بزنم

 

+ ما هیچ حرفی نداریم

 

دستمو ول نمی کردم وهی بهش فشار میورد

 

دستمو بزور از دستش کشیدم بیرون

 

با اینکارم انگار به خودش اومد

 

کوروش: ولی من میخوام باهات حرف بزنم

 

+ من حرفی ندارم هر چی بود مال گذشته اس

 

کوروش: ولی میخوام از گذشته شروع کنم بهت بگم چیشده

 

دیگه داشتم به سیم آخر میزدم

 

+ آقای هخامنش من با شما حرفی ندارم

 

به راهم ادامه دادم اگه بیشتر از این میموندم نمیتونستم خودمو کنترل کنم

 

داشتم همین طور که میرفتم با خودم غرور می کردم به صدا زدن کوروش هیچ توجهی نمی کردم

 

که یه دفعه پام به چیزی گیر کرد افتادم رو زمین

 

+ آخ پام

اوفففف

خیلی درد میکنه

 

کوروش بهم نزدیک شد

 

+ تو چرا اومدی

آدم قطع بود…

 

کوروش: چیکار کردی تو با خودت؟!

 

+ میدونی عمداً خودمو انداختم تو بیای نجاتم بدی

 

خندید

 

کوروش: پاتو ببینم

 

واقعن این بشر یه چیزی خورده تو سرش هر چی میگم خونسرد خودشو نشون میده

با این حرفم باید می‌زد نصفم می کرد

 

شاید الان پیشش کار نمیکنم برا همونه

 

دستشو آورد نزدیک دامن لباسم

 

دستشو پس زدم

 

+ دست به پام نزن

خیلی درد میکنه

خودم الان یکی رو صدا میزنم

تو میتونی بری

 

کوروش: ببینمش شاید شکسته

 

به حرفش خندیدم

 

+ آره شکسته

 

کوروش : چرا میخندی

 

+ هیچی برو تو

 

کوروش: ببینم پا تو

میخوام کمکت کنم…

با این پاشنه ای که تو پوشیدی مطمئنم شکسته…

 

+ کمکتو لازم ندارم

میدونم نشکسته ولی پیچ خورده

 

کوروش: داری با کی لج میکنی؟!

 

+ با هیچکس

فقط نمیخوام کسی دورم باشه

 

کوروش:  از هیچکس منظورت منم

 

میدونستم منظورم با خودشه ولی میخواست از زبون من بشنوه

 

تا اومدم جوابشو بدم دیدم دانیال داره میاد طرفمون

 

یکم جا خورد من رو زمینم و کوروش کنارمه

 

دانیال، کوروشو نمیشناخت

 

دانیال: مارال کجایی تو؟!

من این همه دنبالت بودم

 

خیلی اعصابم خورد بود قاطی کرده بودم

 

+ میبینی رو زمینم افتادم

پام خیلی درد میکنه

 

دانیال: پات چیشده

 

کوروش : بده تا ببینم چیشده

 

+ ممنونم ولی نمیخواد

 

دانیال: ببخشید شما

 

دانیال رو کرد طرف کوروش

 

کوروش: من

 

نزاشتم جواب بده خودم سریع تر جوابشو دادم

 

+ این آقا صاحب کار سارا هستن

من رو زمین افتادم میخواستن کمک کننن

 

دانیال: خوشبختم

 

کوروش: منم همچنین

 

وا کوروش چرا نپرسید دانیال کیه؟!

مطمئنم دانیال نمیشناسه

 

دانیال: پاتو ببینم شاید پیچ خورده

 

+ نمیتونم اصن تکونش بدم

 

دانیال اومد کنارم نشست آروم زیر دامن مو زد بالا

 

خودمو چشمامو بسته بودم که چیزی نبینم

تحمل درد اینو نداشتم

 

دانیال: نگفتم  با این کفش‌هایی که پوشیدی میفتی

بیا افتادی پات پیچ خورده و یکم کبود شده

 

+ چیکار کنم الان؟!

 

دانیال: هیچ چلاق شدی افتادی رو دست مون

 

به حس بدی بهم دست داد

نمیتونستم پامو تکون بدم

یکم که تکونش میدادم کلی درد می کرد

 

+ برو گمشو

درد دارم میمیرم

الان دردش بیشتر شده

عروسی رو چیکار کنم؟!

 

کوروش: میخوای ببریمش بیمارستان؟!

 

دانیال: آره فکر خوبیه

 

+ من بخاطر یه پیچ خوردن پام نمیرم بیمارستان

 

کوروش: ولی درد داری

 

چرا امشب این کوروش مهربون شده به فکر منه

 

رومو کردم طرف دانیال

 

+ من نمیخوام از عروسی برم

 

دانیال: پس بشین همینجا من که کولت نمیکنم

 

+ خیلی بدی

 

دانیال: میدونی مارال میریم بیمارستان دکتر پاتو درست میکنه برمیگردیم

 

دیگه راهی نداشتم مجبور بودم برم

 

کوروش: چه عجب تو سر عقل اومدی

 

جلو دانیال نمیخواستم جوابشو بدم

 

+ برو ماشین روشن کن بعدش منو ببر تو ماشین

 

دانیال: شدیم حمال خانم

 

کوروش دست کرد تو جیبش سوئیچ ماشین شو در آورد داد دست فرهاد

کوروش : ماشین من نزدیک تره میخوای با ماشین من بریم

 

دانیال: نه ماشین هست

 

کوروش : میدونم ولی مال من نزدیکتره

تا شما ماشین روشن کنید منم  مارال میارم تو ماشین

 

دانیال بدون هیچ چک چونی ای حرف دانیال قبول کرد

 

دانیال رفت که ماشین روشن کنه

 

+ من با تو جایی نمیام

 

کوروش: ولی الان مجبوری بیای

 

+ به من دست نمیزنی خودم ما میشم

 

اومدم بلند شدم که درد بدی تو پام حس کردم

 

کوروش: بازم نمیخوای کمکت کنم بری

 

مجبور بودم کمکشو قبول کنم

 

+ بغل نمیکنی؟! باشه؟!

 

کوروش : خیال پلو نزن نمیکنم دستت بنداز دور گردنم

 

+ مرسی واقعن

 

وا چرا نمیاد

 

+ چرا وایستادی

سرتو پایین کن دیگه میخوای من پاشم ؟!

 

کوروش: خدایا صبر

 

دستمو انداختم دور گردنش

 

بوی عطرش داشتم حس میکردم

هنوز همون عطر همیشگیشو میزنه

 

+ آخ اه

 

کوروش: چیشد؟!

 

+ هیچ پام درد میکنه روش نمیتونم فشار بیارم…

یه دفعه زیر پام خالی شد

 

+ وای خداااا

 

محکم بغلش کردم از سرو گردنش گرفتم

 

بعد فهمیدم منو بغل کرده

 

کوروش: اینطوری درد نداری

 

+ نگفتم بغل نکنی

کوروش: بیا خوبی کن

پات درد داشت کمک کردم

 

دیگه ایندفعه تو بغلم بود

 

یواشکی داشتم عطر شو بو می کردم

 

کوروش: درد داری؟!

 

+ آره ولی الان نه

 

کوروش: کم مونده رسیدم به ماشین

 

خوب رسیدم

 

دانیال: آقا ممنونم خودم اگه اجازه بدین میرسونم

 

کوروش: من میرسونم مشکلی ندارم

منو گذاشتن تو صندلی جلو

 

دانیال: تا اینجام برامون زحمت کشیدن

خودم میبرمش بیمارستان

 

کوروش: نه بابا من میبرمش ماشین منه

شما برین داخل شاید لازمتون داشته باشه

 

چه پرو بود کوروش

خودش سوئیچ ماشین داد

الان به دانیال میگه برو داخل واقعن که …

 

دانیال بنده خدا قبول کرد کوروش منو ببره

 

دانیال: مارال خبرم بده باشه؟!

خیلی نگرانتم

 

اومدم جوابشو بدم این آقای هخامنش مگه میزاره

 

کوروش: من حواسم بهش هست خیال تون راحت باشه

 

+ نگران نباش یه پیچ خوردگیه

برو داخل به خاله و سارا بگو

نگران نشن

 

دانیال:  مراقب خودت باش

 

کوروش ماشینو روشن کرد یه نگاه به من کرد

 

+ چیزی شده؟!

 

با چشم اشاره کرد کمربندمو ببندم

 

میخواست بیاد جلو خودش ببنده

نزاشتم خودم بستمش

 

دیگه مشغول رانندگی شد

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا

  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yasna
Yasna
1 سال قبل

رمانت خیلی اوکیه چرا با دیر پارت گذاشتن بی ارزشش میکنی؟

P:z
P:z
1 سال قبل

پارت نمیذاری نویسنده جون؟😁😁

Yasna
Yasna
1 سال قبل

خیلی رمانت قشنگه ❤️
داخل تلگرام چنل نداری؟

seviiin
seviiin
1 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

میشه لینکش رو بدین؟

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x