"خدمتکار عمارت درد" پارت 62 - رمان دونی

 

 

“مارال”

 

همین طور سرش تو گوشی بود باهاش کار می کرد

 

داشتم به این فکر می کردم بجای اینکه بگه زنشم بگه خواهرشم یا هر چی

تو دلم هم ذوق می کردم هم حرص میخوردم

فکر کنم مودی بودن کوروش به منم سرایت کرده

 

+ فکر کنم دایرکتت خیلی شلوغه ها

 

کوروش: آره خیلی ولی یکی هست‌…

 

+ کی هست؟!

 

کوروش: بیخیال

 

وای خدا داشت لو میداد کیه

اون شخص مجهول کیه؟!

 

+ چی بیخیال بگو ادامه اش چی اون کیه؟!

 

کوروش: خوب چون اصرار داری میگم…

 

+ خوب

 

کوروش: یه دختریه خیلی وقته میشناسمش

خیلی خانومه

از خوشگلیش هر چی بگم کمه

 

دیگه سکوت کرد چیزی نگفت

 

+ خوب کیه؟! اسمش؟!

 

تو دلم داشتم حرص میخوردم دختره رو فش میدادم

چرا دورغ بگم بهش حسودیم شد

 

کوروش: فضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین

 

+ فضول خودتی

سوال کردم

اشتباه از من بود ازت پرسیدم

 

کوروش: باشه

 

همین طور داشت پوزخند می‌زد

دلم میخواست با همین ناخن مصنوعی چنگ بندازم رو صورتش

 

جوابشو ندادم بهم برخورد منم بفهمه فضول نیستم صورتمو برگردوندم

 

تخت یکم تکون خورد کوروش کنارم نشسته بود تو دستش یه کمپوت گیلاس بود

 

کوروش: بیا بخور ضعف کردی

 

+ مرسی میل ندارم خودت بخور

 

این داشت به من میخندید

 

کوروش: دختر لج نکن بیا بخور دوباره پس میفتی

 

+ نمیخورم خودت بخور

 

کوروش: دهن تو وا کن خودم میزارم دهنت تو فقط بجو

 

داشتم شاخ در میوردم این الان داشت چی میگفت

بزار دهن من؟!

 

دستامو نشونش دادم

 

+ اینارو میبینی یه دونه نیست جفته خدا داده خودم میتونم بخورم

 

از دستش کشیدم یکی گذاشتم دهنم

 

بازم داشت میخندید هر سرشو تکون میداد

 

کوروش: خوبه از جفت دستات استفاده میکنی کاش از اون که تو سرته استفاده کنی

 

دیگه جدی داشت میگفت خنگ ام نمیتونم از مغزم استفاده کنم

 

+ خوب تو که استفاده کردی چیکار کردی؟!

 

یه دونه گیلاس در اوردم کردم تو دهنش

 

+ بخور نکه زیاد از اون مغزت استفاده کردی

 

همون موقع یکی درو وا کرد اومد تو

 

دستم خشک کرد

وای خدا دانیال خدا میدونه الان چه فکری میکنه

 

اومد جلوتر

کوروش از جاش بلند شد وایستاد

 

دانیال: مارال خوبی؟! این پرستاره چی میگفت تصادف کردی؟!

تو که پات پیچ خورده بود

 

وای خدا دانیال خبر نداشت من سرم اینطوری شده چی بگم بهش

الان بگم کار کوروشه دعوا میشه

 

+ سلام بلد نیستی

من خوبم تو چطوری؟!

 

دانیال: مارال الان وقت سلام نیست

جریان تصادف چیه

آقای هخامنش مگه مارال با شما نبود؟!

 

کوروش: آره من متأسفم

 

کوروش میخواست همه چیزو برا دانیال بگه

اگه اینطوری میشد خیلی بد میشد

 

+ چیزه همش من مقصرم داشتم لنگ میزدم راه میرفتم نزاشتم آقای هخامنش کمکم کنه افتادم سرم خورد به یه جایی

دقیقا خودممم نمیدونم چیشد

 

کوروش: نه من…

 

+ آره نزاشتم کمکم کنه اینطوری شد پرستار اشتباه گفته

چیزی نیست الان خوبم

 

دانیال: چقدر تو لجبازی چقدر گفتم حواستو جمع کن مراقب خودت باش

 

دانیال اومد جلو بغلم کرد

 

دانیال: میدونی چقدر نگرانت شدم چرا اینکارو میکنی با خودت

فکر خودت نیستی فکر ما باش

 

+ دیگه حواسم نبود افتادم خودم که نمیخواستم بیفتم

 

نگاه کوروش کردم سرشو انداخته بود پایین با نوک کفشش به کف زمین ضربه می‌زد

 

دانیال: الان ببین چقدر زشت شدی

البته بگم زشت بودی زشت شدی

 

هلش دادم

 

+ خودت زشتی پاشو ببینم

بدو منو مرخص کن میخوام برم پیش سارا

 

دانیال: الان زوده مرخص شی

بعدم سارا رفت ماه عسل

یه امانت داد دست من که بدم بهت

خودش میخواست بده ولی وقتی فهمید اینجوری شدی داد به من که بدم به تو

 

+ چرا بدون خدافزی رفت

چرا باید پای من پیچ می‌خورد

 

دانیال: دیگه شده

خاله و عموت کلی نگرانت شده فرهادم حالتو پرسید میخواست بیاد که من گفتم تنها برم بهتره

 

میخواستم یه سوال از دانیال که کوروش مانع شد

فکر کنم میخواست همه چی رو به دانیال بگه

و من باید مانع میشدم

 

کوروش: آقا دانیال میشه یه چند دقیقه وقت تونو بهم بدین

 

دانیال: البته

 

مطمئن بودم که کوروش میخواست همه چی رو بگه

 

+ آخه پام

آخ سرم

وای خدا درد دارم

وای خدا خیلی درد دارم

 

دانیال: خوبی مارال؟! مارال وایسا برم دکتر صدا کنم

 

+ خیلی پام درده سر دردم دارم

 

کوروش: تو چرا اینجوری شدی

الان خوب بودی

 

همین داشتم آخ اوخ می کردم نشون میدادم کلی درد دارم

مجبور بودم نقش بازی کنم ولی خدایی فکر نمی کردم اینطوری خوب بازی کنم

دانیال رفت دکتر صدا کنه

کوروش میخواست بیاد نزدیکم

 

+ اول درو ببند

 

کوروش: چی ؟!

مگه تو درد نداشتی؟! وایسا الان داشتی درد میکشیدی

 

+ آره خوب ولی دلیل داشتم

وقتی من گفتم افتادم

تو نمیخواد ادا خوبا رو در بیاری

چرا میخواستی بهش بگی؟!

 

کوروش محکم درو بست یه صدای بدی داد

 

کوروش : من فکر کردم تو درد داری میدونی کلی عذاب وجدان کشیدم که تو داری درد میکشی

 

+ وقتی من نگفتم و نخواستم دانیال راستشو بفهمه توام نیابد بگی

 

کوروش : ولی راستشو باید میفهمید

 

+ دیدگاهش نسبت به تو عوض میشد

 

کوروش: نظر اون مهمه چی در مورد من فکر میکنه؟!

 

در باز شد و دانیال با دکتر داخل شد

 

_ خانم احتشام حالتون خوبه؟!

 

+ آقای دکتر پام و سرم خیلی درد میکنه

 

دکتر در حال معاینه کردنم بود پرستار اومد یه آمپولی به سرمم یه آمپول عضلانی بهم زد

نمیدونم چی تو آمپولش بود که کم کم چشمام بسته شد خوابم برد

 

نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای پچ پچ کردن بیدار شدم

 

چشامو کم کم  باز کردم دیدم دانیال و کوروش مشغول خوش و بش کردنن

چشم کوروش خورد بهم

 

کوروش: صبح بخیر

 

با گفتن صبح بخیر فهمیدم چقدر زیاد خوابیدم

دانیال با گفتن صبح کوروش بهم نگاه کرد

 

دانیال: صبح بخیر پرنسس

 

یکم خودم به سمت بالا کشیدم

 

+ صبح بخیر

 

دانیال: چیزی میخوری برات بیارم؟!

 

واقعن گشنه ام شده بود ولی الان دلم نمی‌کشید بخورم

 

+ نه چیزی نمیخوام

 

کوروش : دیشب تاحالا چیزی نخوردی

 

+ چرا شب منو نبردین خونه

مرخصم می کردین

 

دانیال: خانم درد داشتی بهت آرامبخش زدن

خیلی زود اثر کرد سریع خوابت برد

 

+ خودمم نفهمیدم

ولی برین مرخصم کنید الان خیلی خوبم

سرمم درد نمیکنه پامم خیلی کم درد داره ولی خیلی خوبم

 

کوروش: مطمئنی؟!

 

+ آره خیلی خوبم

 

دانیال هم مرخصم کنه هم با دکتر حرف بزنه که بیاد ببینه از حالم مطمئن شه

 

خودم دیشب میخواستم از بیمارستان مرخص بشم ولی کاری که کردم مجبور شدم تا صبح بمونم

 

داشتم تو دلم واسه کاری که دیشب انجام میدادم میخندیدم

 

کوروش: میخوای نقش بازی کنی حالت خوبه از اینجا بری؟!

 

با این حرفش انگار پنچرم کرد

 

+ نقش نیست حالم خوبه

دیشب خودمم نفهمیدم چرا اینجوری شد …

ولی نمیخواستم این جور شه

دیدی میخواستم همون شب مرخص شم

 

کوروش: نباید اینکارو می کردی

 

+ آره ولی تو میخواستی بگی

 

کوروش : خیلی داری قضیه رو کش میدی

 

دانیال اومد کارای مرخصی رو انجام داده بود منتظر بودیم دکتر بیاد

کوروش ام معلوم نبود کجا رفته بود

شماره ایم نداشتم بهش زنگ بزنم

بعد معاینه دکتر مطمئن شد حالم خوبه و میتونم مرخص بشم

ولی نباید رو پام فشار بیارم

 

دیدم در باز شد کوروش با دوتا پاکت تو دستش بود اومد تو…

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sahar
Sahar
1 سال قبل

تازه داره جالب میشه
تروخدا زودتر بزارررر

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x