ماهان: فرهاد ،مارال جایی با تو نمیاد
فرهاد چند قدم اومد جلو
فرهاد: مارال خودش اگه میخواد آسیبی به کسی نرسه
+ ماهان تورو خدا بزارم نمیخواماز دستتون بدم
دستمو از دست ماهان جدا کردم
داشتم میرفتم سمت فرهاد که
کوروش اومد جلو روم
کوروش: دفعه قبلی از دست دادمت ایندفعه نمیزارم جایی برم
+ کوروش
فرهاد اسحله شو به سمت من و کوروش گرفت
فرهاد: بهتره بزاری مارال بیاد
چون بیشتر از این نمیخوام صبر کنم
کوروش: یه بار گذاشتم از دست بدمش ولی دفعه بعدی نمیزارم
فرهاد: میل خودتو من که برام کشتم تو کاری نداره
+ کوروش بزار برم من نمیخوام بلایی سر کسی بیاد
کوروش: اگه بزارم این دفعه بری من میمیرم
دفعه قبل تا مُردن پیش رفت ولی امید برگشت منو زنده نگه داشت
+ اگه نرم جونتون تو خطره
فرهاد : مارال بهتره خودت بیای
نمیتونستم بزارم جون عزیزامو تو خطر بندازم
کوروش وقتی اسممو صدا زد از پشت سرم صدای شلیک اومد
کوروش: مارال برگرد
فرهاد: پس جناب هخامنش شماهم از اینکارا بلدین
کوروش: آقای احتشام من از شمام یاد گرفتم
بهتری بکشی کنار کل این روستا محاصره شده
فرهاد انگار ترسیده بود
فرهاد: چطوری عوضی؟؟؟؟
کوروش: از پسرعموت بپرس
فرهاد: طف بهت متین
کوروش: بهتر حالا تسلیم شی تا پرونده ات بیشتر این سنگین نشده
فرهاد: حتماً تسلیم میشم ولی قبلش یه کار نیمه تموم دارم که باید انجامش بدم
فرهاد ضامن اسحله رو به سمت کوروش کشید و شلیک کرد
پس میخواست کوروشو بزنه
خودمو انداختم تا به کوروش نخوره
یه دردی تو کل بدنم پیچید به پایین نگاه کردم
تیر به شکمم خورده بود
صدای عجیب و غریب و نامفهومی به گوشم میرسد
چشامو سیاهی رفت دیگه هیچی نفهمیدم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعد رو کی میزاری؟
گذاشتم عزیزم
واییییی
یه پارت دیگه تو رو خدا
امروز تعطیلیه
وا 😂
سلام عزیزم
سلام ب روی ماهت، خوبی
خوبم خداروشکر
♥️♥️♥️😘
لطفا یک پارت دیگه هم بزارید خیلی خوبه🙏
بشه باش