رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 11 - رمان دونی

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 11

 

 

 

خواست در آغوش بگیرتم که با لجبازی پسش زدم :

 

 

ولم کن بهراد

چرا الان که داره همه چی درست پیش میره میخوای همه چیزو خراب کنی ؟؟؟؟!!!

 

 

– عادت ندارم چیزی که مال من هست رو به کس دیگه ای بدم .‌

تو از الان تا آخر عمرت ، تا لحظه ای که آخرین نفس رو میکشی هم تو بغل من جون میدی دختر جون ‌

 

 

قرار ما این نبود تو حق نداری بزنی زیر قرارمون .

 

 

از زبان بهراد :

 

 

عصبی بودم ، از اینکه منو نمی‌خواست .

یهو خیلی غیر منتظره داد زد :

 

 

برو بیرون عوضی .

 

 

تا این لحظه خیلی خودمو کنترل کرده بودم . ولی وقتی اینجوری عصبیم میکرد .

برگشتم سمتش و سیلی زدم به صورتش .

بخاطر شدت ضرب از تخت افتاد پایین .

با مو بلندش کردم و چونشو تو دستام فشردم :

 

هرچیزی رو که دلم بخواد بدست میارم حتی شده با زور .

 

 

– حتی شده خودکشی کنم ، نمیزارم دستت بهم برسه ‌‌

 

 

با این جمله اش وحشی تر شدم

انداختمش رو زمین و لگد محکمی تو پهلوش زدم .

چشم هاشو بسته بود

نه داد میزد و نه حتی ناله ای میکرد

کمربندم رو برداشتم .

هیچ واکنشی نشون نمیداد

فقط صورتشو گرفته بود تا آسیبی بهش نرسه .‌

از نگاهش نفرت میبارید و این منو عصبی میکرد .‌

خودم خسته شدم و کمربند رو گوشه ای پرت کردم .

نگاهی به بدن ظریف تیدا ، که حالا بیهوش افتاده بود  انداختم .‌

من …

من چیکار کردم …

نمیخواستم اینجوری بشه

من فقط میخواستم به پوست لطیفش بوسه بزنم ، خودش رو اعصابم خط میکشید .

همه میدونستن من اگه عصبی بشم

بابام هم از تو گور در بیاد نمیتونه آرومم کنه .

دست انداختم زیر زانوش و بلندش کردم .‌

خوابوندمش رو تخت و به متین و آوا زنگ زدم

رو مبل نشسته بودم و سرمو بین دستام فشار میدادم

طولی نکشید صدای آیفون بلند شد

رفتم درو باز کردم .

تا اومدم سلام کنم مشت متین بی هوا تو صورتم فرود اومد .

تیدا برام مهم بود و واسه همین تموم داد و بیداد های آوا  و متین رو به جون خریدم .

خوب میدونستم متین چقدر رو بیمار هاش حساسه

وقتی آوا رفت بالاسر تیدا :

 

 

– بهراد چطور دلت اومد دست رو این بدن ظریف بلند کنی ؟

 

 

آوا اشک می‌ریخت ولی من خونسرد گفتم :

 

 

اگه نمیتونین کمک کنین برین بیرون

تیدا زنمه هر کاری هم که دلم بخواد باهاش میکنم .

 

متین : دِ آخه عوضی آدم رو ناموس خودش دست بلند میکنه

 

 

دیگه حوصله شنیدن حرف هاشون رو نداشتم و رفتم تو سالن پذیرایی .‌

یک ساعت بعد بچه ها اومدن بیرون

متین با نگاهی تاسف بار گفت :

 

 

پانسمانش کردم ، اگه میخوای شب بمونیم آوا بالا سرش باشه

 

آوا : من نمیتونم این دختر بیچاره رو پیش این وحشی بزارم

 

 

– آوا با من درست صحبت کن

 

 

دیگه چیزی نگفتن و با خداحافظی سردی رفتن بیرون .‌

رفتم تو اتاق مشترکمون و نگاهی به جسم بی جون تیدا انداختم

با دیدن پانسمان های رو تنش به خودم لعنت فرستادم ، چطور دلم اومد رو این تن خوش تراشش دست بلند کنم ؟

رفتم کنارش دراز کشیدم و تنشو به آغوش کشیدم .

سرمو تو موهاش فرو کردم

انگار به دنبال آرامشی باشم که در وجود این فرشته ی کوچولو هست .

بدنش داغ بود ، خیلی داغ

دستمو گذاشتم رو پیشونیش

انگار آتیش گرفته بود ، وای خدا یعنی تب کرده بود ؟

شَکَم وقتی به یقین تبدیل شد که شروع کرد به هذیون گفتن .

سریع رفتم تو حموم اتاق و یه تشت رو پر کردم از آب سرد .

پاهاشو گذاشتم تو آب یخ .

میلرزید ولی توان پس زدنم رو‌ هم نداشت .

زنگ زدم متین ، بدون سلام گفتم :

 

 

متین ، تیدا تب کرده

 

 

– باز چه بلایی سرش آوردی

 

 

متیییییین . بگو چه غلطی کنم ؟

 

 

– خیلی شدیده تبش ؟

 

 

نه خیلی

 

 

– خب پس پاشویش کن

دستمال خیس بزار رو پیشونیش

شب بالا سرش بیدار باش چون ممکنه اتفاقی بیوفته

اگه هم سرم تقویتی داری بهش وصل کن چون خیلی ضعیف شده .

 

 

اوکی مرسی خداحافظ .

 

 

 

رفتم و دستمو رو پیشونیش کشیدم

هذیون‌ میگفت :

 

 

میدونی چیه بهراد ؟

میخوام یه رازی بهت بگم .

من دختری ام که حتی برای لحظه ای تو زندگیش آرامش نداشته

ولی تو …

تو قدرت داری بهراد

میتونی هرکاری دلت بخواد بکنی

من خیلی بیچاره ام پس خوشحال باش ، خوشحال باش که هر بلایی بخوای میتونی سرم بیاری

ولی ما کوچیکا خدامون بزرگه .‌.

هرچی که آدما عذابم دادن ، خدا صدامو میشنوه .

من یه روز انتقاممو میگیرم

از تو ، از بابام ، از دنیای تاریکم

از روزگاری که بهم روی خوش نشون نداد .

یه جوری قوی میشم که هیچ مردی نتونه نابودم کنه .

نویسنده : ترنج

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو

  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahek
Mahek
2 سال قبل

بابا پارت هاشو زود زود بزارید این چیع نصف هم نمیشه😑ناامیدم کردین از رمانتون یا درست بنویسیم و زیاد پارت هاشم زود زود بزارید

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x