با تنی لرزان چشم باریک کرد تا بتواند صورت زن را ببیند و خدا می‌دانست که چقدر تمام وجودش درد گرفته!

 

 

-نرگسی من جان… آه بکش برام.

 

 

از حالت قالب مرد و حرکات تندش آب در دهانش جمع شده و حالش داشت به هم می‌خورد اما وقتی زن را به اسم نرگس صدا کرد، گویی اکسیژن به جریان خونش برگشت.

 

 

خب دیگر تعلل جایز نبود. سریع قدمی عقب رفت تا بیرون برود اما وقتی صدای زن در اتاق پیچید، خشک شد.

 

 

-خیلی خوبی تو ح..حرف نداری!

 

 

صدایی که با ناز و عشوه‌ای زنانه آمیخته شده بود و این صدا را خیلی خوب می‌شناخت!

 

 

در یک لحظه سقوط از بلندترین قسمت دنیا را به چشم دید!

 

 

و این شوک هم لرزش دستانش را انداخت و هم اشکی که در چشمانش حلقه زده بود را خشک کرد!

 

 

گویی در یک لحظه تمام احساساتش مُردند و خاکستر شدند.

 

 

با کف دست محکم به در کوفت و همین که در با صدای بلندی به دیوار کوبیده شد، با قدم های کوبنده وارد اتاق شد.

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۷

#آبشارطلایی

 

 

 

جیغ گلاره بلند و مرد با عجله از روی تخت پرید و به سمت شلوارش رفت.

 

 

چشمانش داشت سیاهی می‌رفت و در این لحظه حتی خودش را هم نمی‌شناخت!

 

 

جلو رفت و با مشت دیوانه‌واری که بر دهان مرد زد، صدای خرد شدن دندان هایش یک موزیک زیبا همراه جیغ های گلاره به همراه آورد!

 

 

در تاریک و روشن اتاق به خوبی نمی‌توانست صورت هایشان را ببیند اما وقتی دوباره دستش را بلند کرد، مرد صورتش را به جهت مخالف چرخاند و در نوری کمرنگ توانست برای چند صدم ثانیه صورت کریحش را ببیند!

 

 

یورش دوباره‌اش با جیغ گلاره همراه شد و سپس صدای یک گریه‌ی بلند!

 

 

-بابا… بابا بیدال باش… بابا!

 

 

با صدای مایا چشم باز کرد و نفس نفس زنان سرجایش نشست.

 

 

تپش قلبش روی هزار و همه‌ی وجودش در عرق می‌سوخت.

 

 

-بابا؟

 

 

دستی به سر دردناکش کشید. خیلی وقت بود آن جهنم را دوباره در قالب کابوس ندیده بود!

 

 

-بابایی نتلس هیشی نی!

 

 

مایا مضطرب نگاهش می‌کرد و معلوم بود بدجوری ترسیده.

 

 

-بیا اینجا… بیا قربونت… ببخشید اگه داد زدم.

 

 

مایا را به خودش چسباند و آرام گردنش را بوسید و کمرش را ماساژ داد.

 

 

دهانش خشک و گیج شده از اینکه چرا کابوس های لعنتی‌اش دوباره برگشتند، چشم بست.

 

 

چهره آن مرد دوباره در ذهنش نقش بست و آشفته حال‌تر شد اما لحظه‌ای بعد با پازلی که با حال به هم زن ترین حالت ممکن کنار هم قرار گرفت، خشک شد و نگاهش به نقطه‌ای خیره ماند.

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۸

#آبشارطلایی

 

 

 

نه واقعی نبود…

همچین چیزی حقیقت نداشت… نمی‌توانست داشته باشد!

 

 

_♡_

 

دنیز:

 

 

-خب… غذاهامون هم حاضره.

 

 

دریا که از صبح به هزار بهانه از پای درس هایش فرار کرده بود، با صدایم هیجان‌زده بلند شد.

 

 

-آخجون وای خیلی درس خوندم… واقعاً گشنم شده.

 

 

سوسیس ها و سیب زمینی های سرخ شده را در بشقاب ریختم و مقداری هم در ظرف برای خانوم نویدی جدا کردم.

 

 

خواهرش از شهرستان آمده و این روزها کمتر کنارمان وقت می‌گذراند اما همچنان هر چه که می‌پخت را برای دریا هم می‌فرستاد.

 

 

دقیقاً شبیه یک مادر… دقیقآ شبیه مادر خودمان که حتی نتوانسته بودم آخرین یادگاری‌اش را هم حفظ کنم!

 

 

آه کشیدم و سس و نان را مقابل دریا گذاشتم.

 

 

-آره خب ماشالله داری دریا خانوم مخصوص بعد نمره امتحان آخریت! روی هر چی بچه درس خونه رو سفید کردی. واقعاً دست شما درد نکنه!

 

 

-اِ آبجی اِنقدر به روم نیار دیگه روحیم ضعیف میشه.

 

-کوفتو آبجی مدادت تنها می‌رفت بیشتر نمره می‌گرفت!

 

 

به جای شرمنده شدن بلند خندید و لقمه‌ای پروپیمان برای خود گرفت.

 

 

با عشق به خنده هایش خیره شدم.

 

معصوم زیبایم با گذشت هر روز گرد غم چشمانش کمتر میشد و کم کم داشت شبیه هم سن و سال هایش رفتار می‌کرد.

 

 

و من اصلاً و ابداً نمی‌خواستم به این فکر کنم که آرامش خواهرم را مدیون چه کسی هستم!

 

 

 

 

 

#پارت۳۲۹

#آبشارطلایی

 

 

 

-آرومتر دختر خفه میشی!

 

-وای آبجی خیلی خوشمزه شده دستت درد نکنه.

 

 

با صدای موبایلم از خیر جواب دادن به دریا گذاشتم و نگاهی به صفحه‌اش انداختم.

 

 

«سلام از اونجا که خودتون شمارتون رو دادین گفتم شاید اشکالی نداشته باشه برای تشکر پیام بدم. با رعنا پیش دکترایی که معرفی کرده بودین رفتیم. میشه گفت تقریباً خبر بدی نگرفتیم. خواهرم خوشحاله و می‌خواد شخصاً ازتون تشکر کنه. اگه مشکلی نیست می‌تونیم تماس بگیریم؟ البته اگه دوباره نمی‌خواید منو محکوم به چیزی کنید یا هر جور دوست دارید قضاوتم کنید»

 

بهرام

 

 

ابرویم بالا پرید و متفکر گوشه‌ی لبم را گزیدم.

 

 

بعد آن روز سعی کرده بودم مردی که بیشترین سوتی های عمرم را مقابلش داده بودم فراموش کنم و اصلاً هم انتظار نداشتم که دوباره خبری بگیرد!

 

 

برای آرشام خوشحال شده بودم اما قطعاً دلیلی برای تلفنی حرف زدن وجود نداشت!

 

 

آری وجود نداشت… هیچ دلیلی نداشت.

 

مانند مار گزیده‌ای که دیگر از ریسمان سیاه و سفید هم می‌ترسد، سریع به صفحه گوشی ضربه زدم تا در عین احترام جواب منفی‌ام را برایش بفرستم اما وقتی یکدفعه موبایل در دستم شروع به زنگ خوردن کرد و شماره‌اش روی صفحه نمایان شد، خونم جوشید.

 

 

با چه جراتی وقتی هنوز جواب نداده بودم از جانب من برای خودش تصمیم گرفته بود؟!

 

 

حرصی کمی از دریا دور شدم و پاسخ را زدم.

 

 

-الو

 

-الو؟ دنیز خانوم خودتونید؟

 

 

با شنیدن صدای زنانه رعنا خشک شدم و خدایا ده تا صلوات برای شکرگذاری اینکه دوباره مقابلشان سوتی نداده‌ام طلبت!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۵۴

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیما
شیما
1 ماه قبل

پس پارت امروز کو؟؟؟؟

me/
me/
1 ماه قبل

بهرام ازتوطعه های مادر زنسابقش باشه شاید ! یحسی میگه شاید گلاره رو هم از عمد از شهراد جدا کرده

علوی
علوی
1 ماه قبل

حدسم تو پارت ۷۲ داره درست در میاد. و قسمت بد و گندش اینکه احتمالاً این جانور دانسته و برنامه‌ریزی شده اومده سراغ دنیز. از طرف مادر گلاره یا از طرف عماد
خدا به خیر بگذرونه

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x