رمان آبشار طلایی پارت 58 - رمان دونی

 

 

 

 

+شاید حالا بتونی بری به اون زن بگی که حق باهاش بوده اما برعکس تصورش من یه دیوونه نبودم! هیچوقت هیچکس به من دیوونه نگفته می‌دونی چرا؟ چون یه چیز بدتر گفتن!

 

 

-دنیز… دنیز دخترم کجا داری سیر می‌کنی؟!

 

 

+به من نمیگن دیوونه اما میگن ارباب شهراد می‌دونی یعنی چی؟ تو خونه اون بابای عوضیت تا حالا گیر یه ارباب افتادی؟!

 

 

صدای گریه‌ای ضعیف که شبیه صدای من بود و فریاد بلندتر شهراد که می‌گفت:

 

 

+من یه اربابم نمی خواستم اما به یه ارباب تبدیلم کردن و می‌دونی کی این کارو کرد؟ دختر همون زنی که تو رو اجیر کرده بود این کارو کرد… اون تغییرم داد!

 

 

شلاقی نازک و صدای جیغ دخترکی که باز هم من بودم همراه فریاد مردانه‌ای که می‌گفت:

 

 

+باعث و بانی همه چیز خودش بود حالا ببین ارزششو داشت که وارد این بازی بشی یا نه؟ ارزششو داشت که خودتو مثل یه بره تو بغل یه گرگ بندازی یا نه؟ تاوان احمقی و قدم های گنده برداشتنتو بچش دخترجون… طعم دردو بچش!

 

 

-دنـیـز؟!

 

 

وقتی که خانوم نویدی دستانش را دو طرف بازوهایم گذاشت و به سمت حیاط کشاندتم، با دیدن خانه‌ای که در شب گذشته هزار بار آرزوی امنیت و آرامشش را داشتم فقط توانستم چشم ببندم و به تنی که دیشب به تاراج رفته و روحی که مرگ را ذره ذره سوختن را به چشم دیده بود، اجازه‌ی خاموشی دهم.

 

 

در آغوش خانوم نویدی چشم بستم و با اشکی که از لا به لای پلک هایم صورتم را تَر کرد، آرزو کردم که کاش اینجا و این نقطه پایان دنیز عامری باشد!

 

_♡_♡_♡

 

 

 

 

 

 

 

 

#پارت۲۴۹

#آبشارطلایی

 

 

 

شهراد:

 

 

-ما که اول و آخرش برای همیم… چه فرقی داره الآن یا بعداً؟

 

 

-نمی‌دونم انگار یه ضربدر بزرگ تو ذهنم هست!

 

 

-من عاشقتم… می‌خوام تو زنی باشی که بقیه عمرمو باهاش می‌گذرونم.

 

 

-منم خیلی دوست دارم بعد دریا تو دنیا فقط تو رو اِنقدر زیاد دوست دارم!

 

 

-وقتی داشتی بهم نزدیک می‌شدی اومده بودی دیوونه بودنه منو ثابت کنی آره؟ باشه حالا بچشش!

 

 

-خواهش می‌کنم ولم کن توروخدا بذار برم… توروخـدا!

 

 

با صدای گریه دنیز که در گوش هایش پیچید، پایش را تا آخر روی ترمز فشرد و بی‌توجه به جیغ شدید لاستیک ها و ناسزا گفتن ماشین های دیگر کنار خیابان نگه داشت!

 

 

نفس نفس می‌زد و روی پیشانی‌اش پر از دانه های ریز و درشت عرق شده بود.

 

 

نگاهی به صورت تب‌دارش انداخت.

طبلی که با صدای بلندی در سرش کوبیده میشد داشت دیوانه‌اش می کرد.

 

 

-تو چیکار کردی شهراد؟!

 

 

تند برای خود سر تکان داد.

 

 

-من مجبور بودم!

 

 

-نه نبودی می‌تونستی ببخشیش!

 

 

-اون می‌خواست بچه هامو ازم جدا کنه!

 

 

-اما هیچ کاری نکرد. تازه کلی هم به ماهین کمک کرد تا حالش بهترشه اما تو لهش کردی. خردش کردی. نابودش کردی!

 

 

-دارم میگم دست رو دخترهام گذاشته بود!

 

 

-خب که چی؟ یه نفرو بخاطر گناه نکرده مجازات کردن درست بود؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۵٠

#آبشارطلایی

 

 

 

-گناه نکرده؟ اون می‌خواست در عوض پول به بچه هام صدمه بزنه! بچه هایی که تو این دنیا هیچکسو جز من ندارن! بچه هایی که مادر بالا سرشون نبوده! بچه هایی که با همین‌ سن کم تا به حال کلی چالش داشتن! بچه هایی که اگه کسی چپ بهشون نگاه کنه دنیارو براش تیره و تار می‌کنم. چطوری باید از دختری که اومده بود زندگی اونارو متلاشی کنه، می‌گذشتم؟!

 

 

-اما اون نمی‌دونست. هیچی نمی‌دونست. تو رو نمی‌شناخت. از شرایط بچه ها خبری نداشت. وقتی فهمید پشیمون شد. بعدم خودت که دیدی چرا می‌خواست این کارو کنه. با اون بابایی که داشت و شرایط خواهرش، شاید اگه هر کس دیگه‌ای هم جاش بود همین تصمیمو می‌گرفت!

 

 

دوباره مریض گونه تکرار کرد:

 

 

-من مجبور بودم!

 

 

-نبودی!

 

 

-بودم!

 

 

-نبودی!

 

 

-دارم میگم بودم!

 

 

-منم میگم نبودی اما تسلیم خشمت شدی!

 

 

یکدفعه از خود بیخود شد و همانطور که محکم مشتش را بر فرمان می‌کوبید، با همه‌ی وجود فریاد کشید:

 

 

-آره بـاشـه نـبـودم. نـبودم ولی نتـونستـم ببـخشـم. خدا لعنتم کنه نتونستم…. نتونستم…. نتونستم!

 

 

صدایش کم کم بی‌رمق شد و در آخر با ناتوانی تمام سرش را به پشت صندلی تکیه داد.

 

 

نگاهش به رهگذر زندگی انسان ها و ذهنش با درد تنها یک جمله تکرار می‌کرد:

 

 

-حالا که این کارو کردی، از این به بعد چطوری می‌خوای وجدانتو ساکت کنی شهراد؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۵۱

#آبشارطلایی

 

 

 

نفس تندی کشید و وقتی در کمال تعجب تَری چیزی را زیرچشمانش حس کرد، شوکه دستی به صورتش کشید و دو قطره اشکی که از چشمانش چکیده بود را لمس کرد!

 

 

و شاید باید این لحظه را در تاریخ زندگی‌اش ثبت می‌کرد.

 

 

شخصیت مغرور به شدت خودنگهدارش هرگز اجازه نداده بود بخاطر هیچ چیزی در زندگی اشک بریزد.

 

 

نه وقتی که با خواسته‌های جنسی همسرش آشنا شد و فهمید زنی که همه عاشق غرور و عزت نفس و زیبایی‌اش هستند، در رابطه جنسی یک برده است و عاشق درد!

 

 

نه وقتی که بخاطر همان زن پا به دنیای زیرزمینی و خواسته های غیرمتعارف جنسی گذاشت و برای آنکه گلاره احساس خوشبختی داشته باشد باز هم پا رو عواطف و منطق خود گذاشت و تبدیل به یک ارباب شد.

 

 

نه وقتی که گلاره مدام از او می‌خواست در رابطه ها کتکش بزند و حالش را از هر چه جنس زن و رابطه‌ی جنسی بود بهم میزد.

 

 

و نه حتی وقتی که مچ همسرش را کسی که قلبش را به او داده بود و بخاطر او پا روی تمام خواسته های خودش گذاشته و به کل خود را فراموش کرده بود، در تخت خواب با یک مرد دیگر گرفت!

 

 

و نه وقتی گلاره باردار بود و مدام تهدید می‌کرد اگر روابط جنسی‌شان آنطور که او می‌خواهد پیش نرود، بلایی سر بچه ها خواهد آورد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 169

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

بمیرم برای دنیز

علوی
علوی
5 ماه قبل

اگر حال دنیز خیلی بد باشه، اگر خانم نویدی ببردش بیمارستان و بعد پلیس و پزشکی قانونی ورود کنند به قضیه؛ حتی اگر تجاوز کردن به حساب نیاد کار آقای دکتر، به خاطر آثار شلاق و سوختگی روی بدن دنیز، دکتر فاقد سلامت روانی تشخیص داده می‌شه و مادرزن دکتر به هدفی که داره می‌رسه.

چرا دقیقاً همون غلطی رو کرده که مادرزن روانیش می‌خواسته ازش سر بزنه؟؟

me/
me/
پاسخ به  علوی
5 ماه قبل

حماقت یا تله ؟

علوی
علوی
پاسخ به  me/
5 ماه قبل

وقتی تله است که این وسط چیزی به نفع دنیز باشه. این حماقت دکتر و حماقت دنیز بود. و البته بولی که روی هوا مادرزن دکتر می‌تونه بگیره.
نقشه مادرزنه جمع کردن مدرک بود، نه اینکه دنیز خودش بشه مدرک! که به نظر میاد خیلی خیلی بهتر جواب داد.
این وسط بیشتر از بزرگ‌ترها، دلم برای سه تا بچه می‌سوزه. دریا و مایا و ماهین

حنا
حنا
پاسخ به  علوی
5 ماه قبل

البته فکر نمیکنم دنیز شکایت کنه چون احتمالا تهدیدش کنه که دریا رو ازش میگیره

ساجده
ساجده
5 ماه قبل

لعنت به شهرام
لعنت به همه ادم های کثافت و متجاوز تو دنیا

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

بیچاره دنیز
پشیمونی و عذاب وجدان شهراد حالا چه دردی از دنیز دعوا میکنه🥲🥲

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x