رمان آبشار طلایی پارت 88 - رمان دونی

 

 

 

 

با گفتن:

 

-من الآن برمی‌گردم جناب.

 

 

از املاک بیرون زدم و حرصی تماس را وصل کردم.

 

 

-بفرمایید رعنا خانوم!

 

-الو س..سلام دنیزجان خوبی؟!

 

 

گریه می‌کرد…؟!

 

 

-خوبم… چیزی شده؟!

 

-من زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. فقط نمی‌دونم چطوری باید بگم و…

 

 

یکدفعه صدای گریه‌اش بلندتر شد و چشمانم گرد شد.

 

 

-چی شده؟ چرا گریه می‌کنی رعنا خانوم؟!

 

-…

 

-الو؟ صدام میاد؟!

 

 

با همان صدای لرزان ناشی از گریه کردنش گفت:

 

-می‌دونم پشت تلفن جای گف..تن این حرف‌ها نیست و می‌دونم بخاطرشون ازم م..متنفر می‌شی اما نتونستم زودتر بگ..م. منو ببخش باشه؟ باور کن خودمم فک..ر نمی‌کردم تا این حد پیش بره!

 

 

ضربان قلبم بالا رفت و تند پرسیدم:

 

 

-چی می‌گین؟ من اصلاً نمی‌فهمم… می‌شه واضح حرف بزنید؟!

 

 

 

#پارت۳۷۸

#آبشارطلایی

 

 

در زندگی روز‌های سخت زیادی را گذرانده بودم.

 

 

روز‌هایی که فکر نمی‌کردم زمانی برسد که تلخی آن ‌ها در نظرم رنگ ببازد!

 

 

اتفاقاتی را تجربه کرده بودم که فکر می‌کردم بعد آن ‌ها هرگز بیشتر از این شکسته و ویران نخواهم شد!

 

 

اما زمانی که زن پشت تلفن شروع به تعریف کرد…

 

وقتی هق هق‌کنان چیزی را گفت که حتی کابوسش هم برایم مانند مرگ بود…

 

وقتی طلب بخشش کرد…

 

وقتی همراه با حلالیت خواستنش منت گذاشت که همین حالا هم با گفتن حقیقت خودش را به دردسر انداخته…

 

وقتی پشت سر هم حرف زد و حرف زد و من بی‌جواب، بی‌واکنش، شل شده و به معنای واقعی کلمه سست شده، لبه‌ی جوب کنار خیابان نشستم.

 

وقتی از شدت ترس زیاد حس می‌کردم عقلم رو به زوال می‌کرد، تنها یک چیز در ذهنم می‌گذشت!

 

مگر می‌شود در این دنیا اِنقدر زیاد مُرد؟!

 

 

قلب لعنتی‌ام چطور هنوز می‌توانست ضربان داشته باشد؟!

 

 

چطور هنوز نا‌یستاده بود؟!

 

 

_♡_

 

 

دریا:

 

 

در صندلی ماشین جمع شد و تلاش کرد نگاهش حتی اتفاقی هم به پیرمردی که کنار عمو بهرام روی صندلی جلو نشسته بود، نیفتد!

 

 

مرد چشم آبی با محاسن سفید، مدام با عمو بهرامش می‌خندید و لحظه‌ای نگاهش را از آینهِ وسط ماشین جدا نمی‌کرد!

 

 

 

 

 

#پارت۳۷۹

#آبشارطلایی

 

 

 

مستقیم به‌صورتش نگاه می‌کرد و باعث شده بود حسِ سوزن‌سوزن شدن عجیبی پیدا کند!

 

 

یک استرس عجیب، چیزی شبیه وقت‌هایی که دوستان بابا عطایش به خانه می‌آمدند!

 

 

دستانش را درهم پیچاند و صدای پیرمرد که آرام رو به عمو بهرام می‌گفت:

 

-تو نمی‌فهمی دیگه برات قابل درک نیست. من اینجوری دوست دارم. همچین نرم و نورمن چیه اون سن بالا‌های سلیطه با اون بدن‌های عین کاکتوسشون؟ تیغ تیغی… اوغ حال به هم زنن.

 

 

شلیک خنده‌ی عمو بهرام در ماشین پیچید و بیشتر در خود جمع شد.

 

 

برعکس همیشه این بار از خنده‌های عموی مهربانش نه‌تنها ذوق نمی‌کرد بلکه باعث استرسش شده بود!

 

 

و از طرفی حرف‌های عجیبِ پیرمرد فکرش را درگیر کرد.

 

 

نرم و نورم و کاکتوس؟

پیرمرد داشت راجع به گل‌ها صحبت می‌کرد؟!

 

 

-از دست تو مرد… چی بگم آخه بهت؟

 

-هر چی دوست داری بگو. با کادوی امروزت بالأخره تونستی نظرمو جلب کنی!

 

 

دیگر تحمل حرف‌های عجیبی که هیچ از آن ‌ها سر در نمی‌آورد را نداشت، پس کمی نیم‌خیز شد و گفت:

 

 

-عمو گفته بودی قراره بریم خونه‌رو ببینیم، من یه کم‌خسته‌ام اگر نمی‌ریم می‌شه برسونیم خونمون؟!

 

 

بهرام از آینه ماشین نگاهش کرد و سر تکان داد.

 

 

-می‌ریم دریاجان نگران نباش، صبر کن اول یه غذایی چیزی بخوریم.

 

 

می‌خواست بگوید نه… حال عجیبی پیدا کرده بود.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 140

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nnnn
nnnn
3 ماه قبل

خواهشاً ی پارت دیگه بدین

بانو
بانو
3 ماه قبل

وای خدایا چجوری این بچه نجات پیدا کنه آخه😱😱
ولی فکر کنم دنیز بخاطر نجات دریا بره سراغ شهراد🤔

شیما
شیما
3 ماه قبل

حقته دنیز کثافت بدبخت دریا

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

لطفا پارت بعدی رو خیلی زود بذارید ببینیم دریا نجات پیدا میکنه یا نه

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

لعنت به بهرام
بیچاره دریا و دنیز
دنیز رو که شهراد از پا انداخت
دریا رو هم بهرام میده به پیرمرده
خدا کنه فقط زودتر از اینکه کار از کار بگذره یکی دریا رو نجات بده

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

طفلکی دریا 😢 خداکنه بتون فرار کنه از دستشون
خیلی پارتش کوتاهه لطفا بیشترش کن

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x