دلپیچه داشت و به‌ شدت هم احساس گرما می‌کرد اما خجالتی‌تر از آن بود که برای بار دوم توانایی اعتراض داشته باشد!

 

 

سرجایش نشست و سر پایین انداخت.

 

 

مرد‌ها شروع به پچ‌پچ کردند.

بسیار آرام صحبت می‌کردند اما با‌این‌حال صدایشان را می‌شنید.

 

 

-بهرام برای غذا بریم یکی از خونه‌ها.

 

-اصلاً فکرشم نکن!

 

-چرا خب؟ چی می‌شه مگه؟

 

-فعلاً وقتش نیست. امروز فقط اوردم نشونت بدم.

 

-خب منم به‌عنوان مشتری می‌خوام امروز تست کنم! مگه به هر حال نمی‌خوای بد‌یش به من؟ چه امروز چه دو روز دیگه چه فرقی داره؟!

 

-نمی‌شه هنوز کامل آماده نیست دردسر می‌شه برام. بعدم هنوز سر قیمت به توافق نرسیدیم.

 

-چرا دردسر می‌شه؟ مگه نگفتی کسی رو نداره؟ قیمتم دو برابر همیشه… خوبه؟

 

 

بهرام بسیار آرام‌تر لب زد:

 

-یه خواهر داره پاپیچه. گرچه هیچی از نزدیک شدن من نمی‌دونه اما نمی‌خوام ریسک کنم. برای همین یه بار بیشتر اجاره نمی‌دمش!

 

-نوچ… یه بار به چه درد می‌خوره مرد حسابی؟!

 

-دیگه همینه، اگه نمی‌خوای مشتری‌های خودمو دارم من!

 

 

کمی سکوت شد و داشت تلاش می‌کرد تا بفهمد دو مرد دقیقاً چه می‌گویند!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۱

#آبشارطلایی

 

 

 

ذهنش هنوز آنقدر باز نشده بود که درست حسابی سر دربیاورد اما اضطرابش هر لحظه بیشتر میشد!

 

 

-باشه اما همین امروز می‌خوام!

 

-گفتم که نمی‌…

 

-پنج برابر همیشه می‌دم!

 

-اووو مثل اینکه بد‌جوری خرابی!

 

-خیلی وقته چیزی که می‌خواستمو نداشتم این چشمو گرفت. اما یا امروز یا کلاً نمی‌خوام. دیگه تصمیم با خودته. البته حواست باشه که اینجوری‌ها سلیقه خیلی‌ها نیستن، پس یعنی عمراً نمی‌تونی با قیمتی که بهت پیشنهاد دادم بد‌یش به کس دیگه! اونم وقتی که میگی یه بار بیشتر نمی‌تونی ازش استفاده کنی!

 

 

سکوت شد و اینبار نگاه عمو بهرام روی صورتش طولانی شد.

 

 

لبخند لرزان و با خجالتی به رویش زد که مانند همیشه عموی مهربان با لبخند جوابش را نداد! بلکه با جدیتی بی‌انعطاف نگاهش را از آینه گرفت و به پیرمرد دوخت!

 

و خیلی آرام پرسید:

 

-می‌تونی دهنشو خوب بِبَندی؟!

 

 

پیرمرد لبخند بزرگی زد.

 

 

-یکی دیگه از دلایلم برای دوست داشتنشون همینه! ترس شدید تو وجودشون! آخ نمی‌دونی که چه بوی خوبی می‌ده… می‌دونی اکثرشون سال‌ها طول می‌کشه تا اصلاً درک کنن چه بلایی سرشون اومده. کوچولو‌های طفلی حتی بعد اینکه می‌فهمن هم تنها کسی که سرزنش می‌کنن، فقط خودشونه!

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۲

#آبشارطلایی

 

 

 

-جواب منو بده، نزن جاده خاکی.

 

-نگران نباش هیچی نمی‌شه. کاری می‌کنم پیش خودشم نتونه اعتراف کنه. آخر سرم یه حموم حسابی می‌دمش و قبل تاریکی می‌فرستم بره. آب از آب تکون نمی‌خوره خیالت تخته تخت!

 

 

عمو بهرام سکوت کرد و مرد ادامه داد:

 

 

-فقط یه نبود چند ساعته‌اس که مطمئنم خانوم کوچولمون می‌تونه خوب توجیهش کنه… مگه نه عزیزم؟!

 

 

و وقتی مرد یکدفعه برگشت و جمله‌ی آخرش را با صدای بلندتری پرسید، هول شد.

 

 

-بله؟!

 

-هیچی عروسک!

 

 

مرد دوباره به سمت عمو بهرام چرخید و این بار مشغول بحث سر قیمت شدند و دیگر اعصابش خراب شده بود.

 

 

هنگام سوار ماشین شدن عمو بهرام قول داده بود می‌روند تا خانه‌ی جدید را ببینند اما به کل سرگرم کار‌هایش شده بود!

 

 

حرصی شد و تا خواست بگوید می‌خواهد به خانه برگردد و به کل پشیمان شده، عمو بهرام ماشین را پارک کرد و پیاده شد.

 

 

و کمی بعد پیرمرد پشت فرمان نشست.

 

 

-چی شد عمو بهرام کجا رفت؟ عمو… عمو جون؟

 

 

خواست پنجره را پایین بکشد تا عمو بهرام را که بی‌لحظه‌ای نگاه کردن به پشت سر با قدم‌های بلند داشت دور می‌شد را صدا کند که یکدفعه ماشین با سرعت از جا کَنده و قفل در‌ها زده شد!

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۱۴۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محیاست دختری که در گذشته همراه با ماهور پسرداییش مرتکب خطایی جبران ناپذیر میشن که در این بین ماهور مجازات میشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها این دو میخوان جدای از نگاه سنگینی که همیشه گریبان گیرشون بوده زندگیشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
22 روز قبل

پارت جدید نداریم؟

sana
sana
22 روز قبل

اصلا با عقل جور در نمیاد دختر ۱۲ ساله هیچی از حرفای اونا سردر نمیاره مگه میشه

Sama
Sama
23 روز قبل

خدایاااا لطفا شهراد بتونه نجاتش بدههه

سارا
سارا
24 روز قبل

قلمت ماناخداقوت فقط اگرممکن یکم پارتاطولانی ترباشن، زنده باشی

سارا
سارا
24 روز قبل

نویسنده این قسمت از رمانت چه واقعیت تلخی بود که سرشارازفساد افراد پول پرست وقیح که ابدا نمیدونن ناموس چیه وازاعتماد یه بچه سواستفاده میکنن رو زیبا برخ کشید ولی ایکاش عاقبتش خوش باشه ودریا مثل دنیز افکارش وروحش صدمه جبران ناپذیر بهش وارد نشه ،توسن کم خیلی سخته خیلی نابود میشه طرف هرکی باشه .

شيوا
شيوا
24 روز قبل

استرس بهم وارد شده یعنی چی این بچه به خواهر بدبختش نگفت مگه رفقای باباشو نمیشناخت حالا مادربزرگ و بابای بدذاتش هم به شاکی ها و مدعی هاش بعد تجاوز بهش اضافه میشن و حق هم دارن مثلا دنیز این بخت برگشته رو برد که رفقای باباهه اذیتش نکنن صاف برد دادش به یه پیری خراب

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

احتمالا باید ۴،۵تا تا پارت منتظر بمونیم تا معلوم شه دریا نجات پیدا میکنه یا نه
کاش حداقل این جای رمان پارتا طولانی‌تر بود

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

لعنتی،اگر دریا خیلی شانس بیاره نجات پیدا میکنه ولی فکر نکنم همچین سانشی داشته باشه

BAVAN
BAVAN
24 روز قبل

خدا لعنت کنه بهرام و اون پیری رو کاملا امیدوارم دنیز و شهراد سر برسن و اتفاقی که برای دنیز افتاد برای دریا تکرار نشه.

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  BAVAN
24 روز قبل

کاش شهراد تعقیبشون کرده باشه از مدرسه

me/
me/
24 روز قبل

بچه احمق, به نظرم اتفاقه بی افته بهتره تا یاد بگیره هر کسی رو عمو جون صدا نمی زنن ۳ ساله که نیست اینجوری با غریبه ها میره من ۱۹ ساله دوستای مجازیم هم به ننم میگم چه برسه حضوری تو این همه با عمو جونت زدی بیرون به خواهرت نگفتی

ساجده
ساجده
پاسخ به  me/
24 روز قبل

حق پلاس

خواننده رمان
خواننده رمان
24 روز قبل

خدا لعنت کنه بهرامو امثال بهرامو 😢

علوی
علوی
24 روز قبل

اگه شهراد خبردار بشه این مردک چه کرده، تیکه تیکه جدا جدا می‌فروشتش.
قلب جدا، ریه‌ها جدا، کلیه‌ها، کبد، قرنیه‌ها، زانو، دوتا مفصل لگن. پوست.
احتمالاً زحمت تفکیک اعضا از هم رو خودش متقبل می‌شه!

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x