رمان آبشار طلایی پارت 91 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

-می‌ریم عزیزم می‌ریم اما قبلش بهم بگو اون زنه چیزی هم از جای اون حرومزاده بهت گفت هوم؟ آدرس یا تلفن یه چیزی که به دردمون بخوره.

 

 

دنیز گریان سرش را به چپ‌و‌راست تکان داد.

 

 

-نه نگفت حالا ب..‌اید چیکار…

 

 

و هنوز حرفش تمام نشده بود که آمپول را به او تزریق کرد.

 

 

لب‌های لرزان دخترکش نیمه‌باز ماند و قطره اشک درشتی از چشمش سُر خورد و میان تارو پود مو‌هایش گم شد!

 

 

خم شد و همانطور که آرام لب‌های دنیز را می‌بوسید، لب زد:

 

-ببخش عزیزم باید بخوابی وگرنه نمی‌تونی تحمل کنی. اما اصلاً نگران نباش من جای جفتمون بیدارم باشه؟

 

 

و در جواب چشمان سرخ دنیز روی هم افتاد و به دنیای بی‌خبری رفت.

 

 

دستانش را دور زانو و کتف او پیچید و بلندش کرد و سمت مبل‌ها رفت.

 

 

-پسرم…

 

-پری هیچی نگو!

 

 

دنیز را روی مبل خواباند و موبایلش را از جیب مانتویش بیرون کشید و سمت پری چرخید.

 

 

 

 

 

#پارت۳۸۸_هدیه❤️

#آبشارطلایی

 

 

 

-فقط حواست به بچه‌ها باشه. دنیز چند ساعت می‌خوابه اما به‌محض اینکه بهوش اومد بهم می‌گی فهمیدی؟!

 

 

و آنقدر اوضاع دخترکش افتضاح بود که حتی پری هم بی‌اعتراض دلسوزانه نگاهش کرد و سر تکان داد.

 

 

-باشه پسرم خیالت راحت.

 

 

سریع سوئیچ و موبایل را از روی میز چنگ زد و در‌حالی‌که به سمت بیرون می‌دوید، شماره‌ی حسام را گرفت.

 

 

-الو آقا؟

 

-حسام هر جا هستی الآن میای لوکشینی که برات فرستادم.

 

-آقا…

 

 

و آنقدر نگران دریا شده بود که حس می‌کرد از شدت خشم و عصبانیت توانایی آتش زدن یک ارتش را دارد و بی‌اختیار و با همه‌ی وجود فریاد کشید:

 

-فقـط بیـا حسـام سـوال نپـرس… هـر جـهنمی هـستی پـاشو بیـا!

 

-چشم آقا چشم.

 

 

تماس را قطع و موبایل را روی صندلی کنار انداخت و محکم پایش را روی گاز فشرد.

 

 

آخ که اینبار دیگر آن حرامزاده به هیچ قیمتی نمی‌توانست از دستش فرار کند!

 

 

_♡_

 

 

 

 

#پارت۳۸۹

#آبشارطلایی

 

 

حسام مضطرب لب زد:

 

-آقا اینجا هم نیست!

 

 

چشمان وق زده‌اش را به او دوخت و فریاد کشید:

 

 

-یـعنی چـی کـه نـیست؟ یـعنی چـی نـیست حسـام؟ پـس مـگه ایـن همـه مـدته دنبالشـون نـبودی؟ تـو چـطور یه آدرس ازش نـداری لامصـب؟!

 

 

-آقا باور کنید جز این دوتا آدرس جایی نبود که رفته باشه اما الآن جفت خونه‌ها خالیه!

 

 

چنان دندان‌هایش را روی هم فشرد که چیزی نمانده بود بشکند.

 

 

محکم روی فرمان کوبید و غرید:

 

-دوباره به اون هرزه زنگ بزن. با گوشی دنیز زنگ بزن، اِنقدر زنگ بزن تا جواب بده!

 

 

حسام سریع کنارش نشست و برای بار هزارم شروع به تماس گرفتن با زنی که به دنیز آن اطلاعات حال به‌هم‌زن را داده بود، کرد.

 

 

روی فرمان ضربان گرفت و در تلاش بود تا با آرام کردن خشمش، منطقش را روشن کند.

 

 

باید آرام میشد و یک راهی پیدا می‌کرد.

 

باید از طریقی آن حیوان صفت را پیدا می‌کرد.

 

 

اما این فکر که نکند همین حالا هم زیادی دیر شده باشد، لحظه‌ای رهایش نمی‌کرد و قطعاً دیوانگی چیزی جز این نبود!

 

 

-الو دنیز؟

 

 

با پیچیدن صدای زن در فضای ماشین نفهمید چطور تلفن را از دست حسام قاپید و به گوشش چسباند.

 

 

 

 

#پارت۳۹٠

#آبشارطلایی

 

 

 

-دنیز خواهش می‌کنم اِنقدر بهم زنگ نزن. من همینجوریم تو دردسر افتادم و…

 

 

عصبانی در گوشی پچ زد:

 

 

-خوب گوشاتو باز کن ببین چی می‌گم یا همین الآن بهم می‌گی آدرس اون حرومزاده کجاست و کجا می‌تونم پیداش کنم، یا کاری باهات می‌کنم که روزی صدبار آرزوی مرگ کنی! بهت رحم نمی‌کنم! لهت می‌کنم!

 

 

-ش..شما کی هستید؟ چی… چی دارید می‌گید؟ من…

 

 

تلفن را محکم بین انگشتانش فشار داد و غرشش زیادی بلند بود.

 

 

-به من می‌گن ارباب شهراد هرزه و باور کن بیشتر از اون آشغال باید از من بترسی! بیچاره‌ات می‌کنم می‌شنوی؟ اگه امروز بلایی سر اون بچه بیاد تا آخر عمرت ازت نمی‌گذرم…. حـرف بـزن!

 

 

زن سکوت کرد و کمی بعد صدای گریه‌اش از پشت تلفن بلند شد.

 

 

-آقا خو..اهش می‌کنم، تو..روخدا اینو ازم نخ..واید!

 

 

دستش مشت شد و نه مثل اینکه قرار نبود این زن زبان خوش حالی‌اش شود، پس بی‌رحمانه گفت:

 

 

-یه بچه داری مگه نه؟ یه پسر کوچولو اووم خب چی می‌شه اگه یه روز بیدارشی و ببینی کارت نیست؟!

 

 

و به یکباره زن جیغ زد:

 

 

-چـی داری می‌گـی؟ چـی می‌گـی؟!

 

 

-یا اینکه نه مثلاً چی می‌شه اگه یه روز مثل کاری که با دریا کردین، بری دنبال پسرت، تو مهد یا مدرسه‌اش اما قبل تو با یکی دیگه رفته باشه؟ به نظرت چه حسی داره؟!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 123

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساجده
ساجده
2 ماه قبل

توی رمان همه چیز ممکنه. پی امکانش هست که دریا رو سالم پیدا کنن

بانو
بانو
2 ماه قبل

بیچاره دریا😰

علوی
علوی
2 ماه قبل

دریا رو پیدا می‌کنند، اما نه سالم! بیچاره دریا!! بنده خدا دریا!

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

واویلا شد که
چرا زودتر به یه جای درست درمون نمیرسه این قضیه تا بفهمیم بلاخره چی میشه دریا

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

چرا اینقدر کم پارت میذارین دو پارت گذشته هیچی به هیچی

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x