باصدای زنگ گوشیم ازش جداشدم وترسیده به شماره ی سارگل نگاه کردم..
_سارگله.. حتما بیدارشدن.. من باید برم..
برعکس من که هول کرده بودم با آرامش گفت:

_خیلی خب آروم باش.. نترس..
زنگ سارگل ادامه دار بود و این یعنی کارم داره..
جواب دادم:
_جانم سارگل؟

_کجایی آجی؟ خیلی وقته رفتی ماشین هم پایین ندیدم نگرانت شدم!
_پووف.. سکته کردم.. الان میام.. جلودرم.. کسی متوجهم نشد؟

_نه بابا نترس .. فقط نگرانت شدم!
_باشه منم الان میام.. خداحافظ..
گوشی رو قطع کردم ونفس آسوده ای کشیدم..
_چی شد؟

_ماشین جلو در نبوده نگران شده.. ترسیدم!
_از چی ترسیدی؟ فوقش میام میگم دخترشونو میخوام…
عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم وگفتم:
_از جونت سیرشدی؟

تک خنده ی بامزه ای کرد
_چراخب؟ نیتم خیره.. قصدم ازدواجه!
بازم خجالت کشیدم.. بازم قند تودلم آب شد!
_کی گفت میخوام زنت بشم؟

نگاهش رو شیطون کرد و گفت:
_میشی عشقم.. نخوای هم مجبورت میکنم!
فهمیدم منظورش چیه!
باتاسف واسش سری تکون دادم وگفتم:
_خیلی پررویی…

من دیگه باید برم بعدا حرف میزنیم مواظب خودت باش..
اومدم پیاده شم که فورا دستم رو گرفت و گفت:
_عه کجا؟ بوس من نیمه کاره موند…

یه دونه زدم تو بازوش و گفتم:
_خیلی لوسی میدونی خجالت میکشم عمدا میکنی!
خندید و بالحن خاصی گفت:

_عاشق همین کارات شدم دیگه…
_میذاری برم یا میخوای بابام بیدار بشه عشق وعاشقی رو با روش خودش ازسرت بپرونه؟
خم شد بوسه کوتاهی روی لبم نشوند وگفت:

_فعلا این بمونه.. فردا که اومدی ادامه اش رو میریم..
باشنیدن کلمه ی فردا مثل ماست وا رفتم…
_آرش؟ فکرنمیکنم بتونم فردا بیام!
_یعنی چی؟ چرا؟
_گفتم که خانواده ام…

میون حرفم پرید وگفت:
_اصلا حرفشم نزن.. سه روزه که اومدی.. مرخصی هم بود تاحالا تموم شده بود.. بگو بهت زنگ زدن وباید برگردی!
_آخه….

بازم حرفمو قطع کرد..
_آخه نداره.. تواین شرایط دلت میاد تنها بمونم؟
باحرفش یاد مادرش افتادم..
_راستی آمنه جون چطوره ؟ حالش خوبه؟

باحسرت آهی کشید و غمزده گفت:
_هنوز بیدارنشده… فردای اون روز که رفتی بدنش عکس العمل نشون داده بود و دکترش میگفت نشونه ی خوبیه و به زودی به هوش میاد.. اما هنوز خبری نشده!

باخوشحالی دست هامو به هم کوبیدم وگفتم:
_وای خداروشکر.. بهترین خبری بود که میشد بهم بدی.. الهی شکر.. اینکه خیلی خوبه دیونه دیگه چرا ناراحتی؟

_دیدنتش روی تخت بیمارستان و توی اون حال دیونه ام میکنه…
_درست میشه عزیزم.. خداروشکر که بدنش واکنش نشون داده..

اصلا غصه نخوریا.. قول میدم زود خوب میشه.. اصلا ناراحت نباش انشاالله به زودی برمیگرده خونه!
_الهی آمین… فردا منتظرتم باشه؟

_باشه.. سعی میکنم بیام..
توهم برو خونه دیر وقته تو خیابون نمونی ها!
_چشم عشقم… هرچی توبگی ..!

اومدم پیاده شم که یادم اومد لباس هاش خیسه! دوباره توصندلیم وبرگشتم وگفتم:
_زیربارون موندی لباس هات خیس شده رفتی خونه لباس گرم بپوش وخودتو گرم نگهدار سرمانخوری!

باعشق نگاهم کرد وبا لبخند گفت:
_خودت میری بس نیست؟ دلمم باخودت میبری؟
خنده ام گرفت…

_لوس… خودمو طرفش کشیدم بوسه کوتاهی به گونه اش زدم و پشت بندش فورا پیاده شدم وخداحافظی کردم..
قبل ازاینکه برم شیشه رو پایین کشید وگفت:
_واسه ناهار منتظرتم!

_ببینم چی میشه.. بهت خبر میدم.. خداحافظ
دیگه منتظر نشدم وباقدم های بلند خودمو به خونه رسوندم و یواشکی رفتم داخل..
بادیدن سارگل توی پاگرد که نگهبانی میداد خجالت کشیدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۳ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست ۱۷ pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sanaz
2 سال قبل

خیلی قشنگ داره میشه رمان❤
پارت کم بود بیشترش کن دیگه💔😑

Cood Girl
2 سال قبل

اصلا از این پارت به بعد حس خوبی به رمان دارم که اعتراف کردن همو میخوان 😑😂

سامی
سامی
2 سال قبل

این قسمت آرش لب میخواست ساراخجالت میکشیدتموم شدرفت😜🤪🤪🤪

parnia
2 سال قبل

والا نمیدونم چرا انقدر پارت ها کمه خو پارت بیشتر بزاری میمیری مگه؟ چیزی ازت کم میشه؟ 😒

Nahar
Nahar
2 سال قبل

امنه هم داره خوب میشه دیگه😍😍🤍

Vosta
Vosta
2 سال قبل

من دیگه این رمانو نمیخونم پدرم درومد با این پارتای دو خطیش

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x