رمان آرزوی عروسک پارت 119 - رمان دونی

 

سارگل هم متوجهم شد.. ازجاش بلند شد و نفس حبس شده اش رو آزادکرد وگفت؛
_اووف آجی.. خداروشکر اومدی.. داشتم از استرس غش میکردم..

رفتم گونه اش بوسیدم و مثل خودش آهسته گفتم:
_مرسی دردت بجونم.. جبران میکنم!
_خدانکنه.. چی شد؟ چی میخواست؟ چی گفتین؟

دستشو گرفتم وهمزمان به طرف اتاق کشوندمش و با پچ پچ گفتم:
_هیس بیا بریم تو اتاق واست تعریف میکنم.. الان بیدار میشن می بینن لباس بیرون تنمه!

به اتاق که رسیدیم کاپشنم رو درآوردم وسارگل هم فورا در اتاق رو بست و قفل کرد..
_چرا قفل میکنی؟
_ولش کن تو فقط تعریف کن الان از فضولی پس میوفتم!

رفتم روی تختم نشستم و واسه اینکه یه کم اذیتش کنم گفتم:
_هیچی.. چیز خاصی نگفت.. موضوع کاری.. اومده بود واسه کار ..

یه دفعه سارگل عصبی و باحرص میون حرفم پرید وگفت:
_این همه خودشو زیر بارون کشت تا بری پایین و راجع به کارباهات حرف بزنه؟

خیلی خب نمیخوای بگی نگو اما اینقدر واضح دروغ نگو و خرم نکن…
زدم زیر خنده…
با دلخوری و حرص نگاهم کرد..

_حرومت باشه هرچه جلوی اون در نگهبان ایستادم و مواظب بودم کسی نفهمه! اصلا تقصیرمنه باتو صاف وصادقم.. حقت بود یه کاری میکردم بابا بفهمه بیاد حال جفتتون رو جا بیاره..

باحرفاش هرلحظه شدت خنده ام بیشتر میشد وبدتر لجش رو درمیاوردم…
حرصی به عقب هولم داد وگفت:
_زهرمار.. خنده داره؟

میون خنده گفتم:
_شوخی کردم دیونه! خوشم میاد حرص میخوری.. خواستم حالتو بگیرم!
_باشه بخند.. نوبت خنده های منم میرسه..

_خیلی خب میگم برات.. اما باید قول بدی مثل یه راز بمبی ببین خودمون بمونه!
_من کدوم دفعه راز بینمون رو فاش کردم که دفعه دوممون باشه!

_هیچکدوم دفعه! اما این بابقیه ی راز ها فرق داره و مامان اینا اگه کوچیک ترین بویی ازش ببرن منفجرم میکنن و بی خواهر میشی!
_باشه نگران نباش دهنم قرصه..

زودباش تعریف کن تپش قلب گرفتم…!
اومدم حرف بزنم که دستشو بالا گرفت و گفت:
_ببین حلالت نمیکنم اگه حتی یک کلمه اشم بهم دروغ بگیا!

_باشه خب.. میذاری بگم؟
_گفتم قبلش اتمام حجت کرده باشم چیزی ازش کم نکنی!
لبخندی زدم و با لذتی که توی دلم نشسته بود گفتم:
_اومده بود اعتراف کنه!

_اعتراف چی؟ بهت گفت دوستت داره؟ درست حدس زده بودم؟
با خوشحالی سرمو به نشونه ی تایید چندبار تکون دادم وگفتم:
_اوهوم.. زدی به هدف…

ذوق زده دستش رو روی قلبش گذاشت و ادای غش کردن درآورد..
_وای خدااا… من مردم…
نشستم از اولین دیدارمون واسش تعریف کردم تا اولین بوسه و اعتراف به عشقمون..

درحالی که با لبخند وچشمایی برق زده منتظر ادامه ی حرفم بود، شونه اش رو تکون دادم وگفتم:
_ازهپروت بیا بیرون تموم شد…
_وای آجی…
_هوم؟

_منم میخوام…
یه دونه آروم زدم توسرش وگفتم:
_توغلط کردی! بشین درست رو بخون از این چیزاهم دلت نخواد!

_منو بگو چقدر گریه میکردم که خواهرم توخونه غریبه هاداره کار میکنه!
نگو خانوم مشغول عشق وحاله.. کارکدومه!
_زهرمار.. نظرت چیه یه مدت توجای من باشی

یه کمم تو مزه ی عشق وحال رو بچشی؟
چشم هاشو گرد کرد وباذوق بامزه ای گفت:
_واقعا؟ آرش بردار کوچیک تر نداره؟ بزرگ ترهم باشه مشکلی ندارما.. میدونی که سن فقط یه عدده…

باحرکاتش خندیدم وبا تاسف گفتم:
_خداشفات بده.. امیدوارم عاشق که شدی همینطوری بیای با غش وضعف ازعشق بهم بگی!

_بستگی داره..
_به چی؟
_به اینکه آرش داداش داره یانداره!
باخنده گفتم:
_متاسفانه به در بسته خوردی تک فرزنده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
2 سال قبل

نمی دونم دیگه چی بگم تموم کن این کوفتتتتتتتیو هر پارت موضوعی کلا ۲خطههههههه😤😤😤😤😤😡😡😡😡

sanaz
sanaz
2 سال قبل

نویسنده عزیز شرمنده شدیم بخدا راضی ب زحمتت نبودیم والا
خو اخه بیشتر کن پارتارو😑💔

parnia
2 سال قبل

چه اتفاقی مهمی افتاد تو این پارت زیبا 😑
نویسنده فکر کنم خیلی اذیت میشی نه؟
کل روز در حال نوشتی و دستات درد میگیره میخوای کمتر بنویس یه وقت اذیت نشی 🙄😒

Cood Girl
2 سال قبل

تنها محتویات این پارت این بود که سارگل توجه لامصبش به سارا جلب شد و سارا نشست از اعتراف آرش گفت
نویسنده قربون اون انگشتای نازت بره هر کی میخواد بره ایشالا، چرا انقدر تو زحمت میکشی واقعا 😑

Nahar
Nahar
2 سال قبل

من سکوت!!!😐

sanaz
sanaz
2 سال قبل
پاسخ به  Nahar

سکوت بهتر از همه چیزه😑😂

خاتون
خاتون
2 سال قبل

داستان خوبی می نویسی فقط چرا اینقدر صغری کبری می چینی
تعریف کردن جزییات یه جاهایی خسته کننده میشه این یک پارت تنها دو خط بود اینکه سارا آمد توی خونه و به خواهرش گفت که آرش بهش اعتراف کرده.

آسیه
آسیه
2 سال قبل

خسته نباشی واقعا ممنون دستت اذیت شده با این پارت که نوشتی و ما رو شرمنده خودت کردی

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x