رمان آرزوی عروسک پارت 41 - رمان دونی

 
دستم هنوزم توی دست آرش بود و انگار قصد نداشت ولم کنه…
یه چیزی بگم؟؟ آرش دشمن من بود اما اونقدر بی پناه بودم که دلم نمیخواست دستمو ول کنه!
توی سکوت فقط نگاهم کرد و دنبال یه کلمه جواب بود!
باچشم غره آمنه دستم رو ول کرد و همراه آمنه به اتاقمون رفتیم!

_نگران نباش من فعلا هیچ سوالی ازت نمی پرسم.. برو لباس هاتو بایه لباس گرم ونرم عوض کن مادر….
_شرمنده تا این ساعت بیداربودین.. اصلا فکرشو نمیکردم نگرانم بشید!
_تودست ما امانتی ومسئولیتت به عهده ماست سارا جان… جدایی از این حرفا همه ی ما دوستت داریم ترسیدیم خدایی نکرده چیزیت نشده باشه!

سرموپایین انداخته بودم که گفت:
_میریم یه آرام بخشی چیزی واست بیارم راحت بخوابی!
_آمنه جون؟
_جانم ؟
_میشه خواهش کنم قوی ترین قرص مسکنی که دارید رو واسم بیارید؟ مغزم داره چشم هام فشار میاره و کورم میکنه!

_آره حتما.. دارهاتم آر‌ش مجدد واست خریده اوناهم سرساعت بخور که خوب بشی!
_ممنون!
آمنه رفت و من هم لباس خرسی های پشمیمو که واسه خواب بود پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم!
چشم هامو بستم ودوباره صدای اون زن وکوهیار توی گوشم پیچید و لب هام ازشدت بغض لرزید…

_بازداری گریه میکنی؟
این صدای آرش بود که نمیدونم کی وارد اتاقم شده بود…
واسم مهم نبود روسری ندارم چون بدتراز وضعیتی که توی حموم دیده بودم امکان نداشت!! پس بدون اینکه تکون بخورم فقط چشم هامو باز کردم ونگاهش کردم!

سینی داروها دستش بود واین نشون میداد آمنه هنوزم امید داره زندگی پسرشو ازش میگیرم!
_دیگه نمیخوام دعوا کنیم آرش! بابت همه ی اذیت هام ازت معذرت میخوام لطفا همه چی رو فراموش کن!

سینی رو روی میز پاتختی گذاشت واومد کنارم روی تخت نشست وگفت:
_از حرف های من ناراحت شدی؟ بابا بهم گفت که چقدر روی بابات حساسی و من هم فکرنمیکردم اینجوری اذیت بشی! درسته که دعوامیکنیم وازهم خوشمون نمیاد اما من اونقدرا هم بدنیستم راضی به این حال باشم! عذر میخوام !

باغم نگاهش کردم.. آرش ازمن تنها تربود.. معلوم نبود دوستش کیه و دشمنش کیه.. حتی توی خانواده خودشم امنیت نداره و هرکسی به یک شکل دنبال بهم زدن آرامشش هستن!

_چرا اونجوری نگاهم میکنی؟ به من نمیاد معذرت خواهی کنم؟
_هنوزم سر حرفی که زدی هستی؟؟_کدوم حرف؟
_گفتی بهم کمک میکنی!
موشکافانه نگاهم کرد وگفت:
_راجع به نسیم؟

_نه اصلا.. هرچی راجع به نسیم گفتم واسه حرص دادنت بود وبخدا قسم من هیچی از اون دختر نمیدونم فقط میخواستم یه مدت سربه سرت بذارم!
تک خنده بامزه ای کرد وگفت:
_سربه سر گذاشتن من اونقدر لذت داره که فکرمو مریض کنی دخترخوب؟

بی اراده باحسرت گفت:
_اونم مثل تو وقتی میخندید گوشه چشمم یه چین بامزه میوفتاد!
_کی؟؟؟
_جواب سوالمو هنوز ندادی! کمکم میکنی؟؟؟
_وقتی هنوز هیچی نمیدونم چطور باید تایید بهت بدم؟؟
_میگم برات.. اما قول بده سرحرفی که زدی بمونی چون…
قطره اشک لجبازم روی لبم چکید…
_چون من هیچکس رو ندارم!

اخم هاشو توهم کشید و گفت:
_باشه گریه نکن.. دلم نمیخواد اشک کسی رو ببینم.. توهم جای خواهر نداشته ام که خیلی هم ازت بدم میاد! ولی سعی میکنم اگه مشکلت دردسرساز نبود کمکت کنم!

سرموپایین انداختم وگفتم:
_هیچوقت به عشقت خیانت نکن.. چون ممکنه بدون تو نتونه زندگی کنه!
_عشقت بهت خیانت کرده؟
_نه.. ولم کرد و داغش تا قیامت به دلم موند!
پوووف کلافه ای کشید وازجاش بلندشد و گفت:
_نمیدونم شما دخترا چرا اینقدر زود گول میخورین! بعضی وقت ها از مرد بودن خودم حالم به هم میخوره!

گریه نکن بگیر بخواب بابا چیزی که زیاده پسر!!! ارزششو نداره که! فردا میریم بیرون.. مشکلتو واسم تعریف کن ببینم چیکارمیتونم برات بکنم!
_ممنون!
خواست بره بیرون که پشیمون شد همون کنار در ایستار و به طرفم برگشت!

_راستی گریه میکنی شبیه فوینا زن شرک میشی! همونقدر زشت و همنقدر پر افاده!
باحرفش نتونستم خودمو کنترل کنم و بی اراده لبخندی روی لبم نشست!
چشمکی زد و رفت بیرون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی گناه به صورت pdf کامل از نگار فرزین

            خلاصه رمان :   _ دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمی فهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بی مقدمه؟ آرشی که من می شناختم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazaleh Behzad
Ghazaleh Behzad
2 سال قبل

ولی حس کاراگاهی من میگه نسیم یه کاسه ای زیر نبم کاسه اشه🤨🤨🤨🤨

مانلی
مانلی
2 سال قبل

این آرش دلش پیش سارا گیرکرده هاا

پ ا
پ ا
2 سال قبل

چقد قشنگ با اتفاقای کم 😑🤲🙃

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x